حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

قصّه محمّد بن مسلمه با عمر ب

قصّه محمّد بن مسلمه با عمر ب

ابن عساکر از محمّد بن مسلمه سروایت نموده، که گفت: به طرف مسجد رفتم، و مردی از قریش را دیدم که لباسی بر تن داشت، پرسیدم: کی این را به تو داده است؟ گفت: امیرالمؤمنین. می‏گوید: از این که گذشتم، مردی از قریش را دیدم که لباسی برتن داشت، پرسیدم: کی این را به تو داده است؟ گفت: امیرالمؤمنین. می‏گوید: محمّد بن مسلمه داخل مسجد گردید، و صدای خود را به تکبیر بلند نموده گفت:الله اکبر، خدا و پیامبرش راست گفته‏اند! الله اکبر، خدا و پیامبرش راست گفته‏اند! می‏افزاید: عمر سصدای وی را شنید و کسی را دنبالش فرستاد که نزد من بیا. محمّدبن مسلمه گفت: تا این که دو رکعت نماز بخوانم عمر سفرستاده خود را دوباره فرستاد و وی را سوگند می‏داد که باید بیاید. محمّد بن مسلمه سگفت: من سوگند یاد می‏کنم که تا دو رکعت نماز نخوانم نزدش نیایم، و داخل نمازگردید. عمر سآمد، و در پهلویش نشست. هنگامی که نماز خود را تمام نمود، عمر به او گفت: مرا از بلند نمودن صدایت در جای نماز رسول خدا صبه تکبیر، و از این گفته ات که: خدا و پیامبرش راست گفته‏اند، خبر بده که این چیست؟ گفت: ای امیرالمؤمنین، به قصد مسجد حرکت کردم، و فلان بن فلان قریشی از پیش رویم با من روبرو گردید که لباسی بر تن داشت، پرسیدم: کی این را به تو داده است؟ گفت: امیرالمؤمنین. از آن عبور کردم پیش رفتم فلان بن فلان قریشی با من روبرو شد که لباسی بر تن داشت، پرسیدم: کی این لباس را به تو داده است؟ گفت: امیرالمؤمنین، از آن هم گذشته پیش رفتم، و فلان بن فلان انصاری با من روبرو گردید، و بر وی لباسی کم ارزش‏تر از آن دو لباس قرار داشت، پرسیدم: کی این را به تو داده است؟ گفت: امیرالمؤمنین. رسول خدا صفرموده است: «شما بعد از من ترجیح دیگران را بر خود خواهید دید» و من دوست نداشتم، ای امیرالمومنین، که این به دست تو باشد. آنگاه عمر سگریست و بعد از آن گفت: از خداوند مغفرت می‏خواهم و دوباره (به این عمل) بر نمی‏گردم. می‏گوید: و بعد از آن دیده نشد که مردی از قریش را بر مردی از انصار ترجیح داده باشد. این چنین در کنزالعمال (۳۲۹/۲) آمده است.