حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

گرسنگی ابوهریره س

گرسنگی ابوهریره س

(ابوهریره و بستن سنگ بر شکمش از گرسنگی)

احمد از مجاهد روایت نموده: که ابوهریره سمی‏گفت: به خدا سوگند، من بر جگرم -(شکمم)- از شدّت گرسنگی بر زمین تکیه می‏کردم، و سنگ را از گرسنگی بر شکمم می‏بستم. و روزی در راه آنها که از آن بیرون می‏رفتند، نشستم، ابوبکر گذشت و او را از آیه‏ای از کتاب خداوند پرسیدم، او را فقط به خاطر این پرسیدم که مرا با خود ببرد ولی این طور نکرد، بعد عمر گذشت، و او را از آیه‏ای ازکتاب خداوند پرسیدم، او را فقط به خاطر این پرسیدم که مرا با خود ببرد، ولی این کار را نکرد، آنگاه ابوالقاسم صعبور نمود، و آنچه را در روی و نفسم بود دانست و گفت: «ابوهریره»، به او گفتم: لبیک، ای رسول خدا، فرمود: «(به من) به من بپیوند»، من اجازه خواستم، و به من اجازه داد، و شیری را در یک کاسه یافتم. رسول خدا صفرمود: «این شیر را از کجا آوردید؟» گفتند: فلان -یا آل فلان- آن را به ما اهدا نموده است. گفت: «اباهر»، گفتم: لبیک، ای رسول خدا، فرمود: «نزد اهل صفحه برو، و آنها را نزدم فراخوان»، می‏گوید: - و اهل صفحه مهمانان اسلام بودند، نه به اهلی پناه برده بودند و نه به مالی، وقتی که هدیه‏ای برای رسول خدا می‏رسید، خود از آن استفاده می‏کرد، و برای آنها نیز از آن می‏فرستاد، و وقتی که برایش صدقه می‏آمد، بدون این که خود از آن استفاده کند، برای آنها می‏فرستاد -. ابوهریره می‏گوید: این حرف مرا خفه ساخت، و می‏خواستم از آن شیر چیزی بنوشم تا توسط آن بقیه روز و شبم را با توانایی سپری نمایم. و (باخود) گفتم: من فرستاده (رسول خدا) هستم، وقتی که قوم بیاید، این من هستم که به آنها می‏دهم، و گفتم: از این شیر چیزی برایم نمی‏ماند! ولی از طاعت خدا و رسولش گزیری نبود. رفتم و آنها را فراخواندم، آمدند و اجازه خواستند، و به آنها اجازه داد، و جاهای خویش را در خانه گرفتند. بعد از آن رسول خدا صگفت: «اباهر»، بگیر و به آنها بده»، من کاسه را گرفتم، و شروع به دادن آن برای آنها نمودم، آنگاه هر شخص کاسه را می‏گرفت و می‏نوشید، تا این که سیر می‏شد و باز کاسه را مسترد می‏نمود، تا این که به آخرین فرد آنها رسیدم، و (کاسه را) به رسول خدا صدادم، وی کاسه را گرفت و آن را در دست خود گذاشت و در آن چیزی زیادتی باقی مانده بود، بعد سر خود را بلند نمود، و به من نگریسته تبسّمی نموده گفت: «اباهر» گفتم: لبیک، ای رسول خدا، فرمود: «من و تو باقی ماندیم». گفتم: راست گفتی ای رسول خدا، گفت: «بنشین و بنوش»، می‏گوید: نشستم و نوشیدم، بعد به من گفت: «بنوش»، و نوشیدم و پیاپی به من می‏گفت: «بنوش»، و می‏نوشیدم، تا این‏گفتم: نه، سوگند به ذاتی که تو را به حق مبعوث نموده، جای رفتن برای آن در خود نمی‏یابم!! گفت: «کاسه را برای من بده»، من کاسه را به او دادم، و او از باقی مانده نوشید [۱۴۱]. این را همچنین بخاری و ترمذی روایت نموده‏اند، و ترمذی گفته: صحیح است. این چنین در البدایه (۱۰۱/۶) آمده. و حاکم آن را روایت نموده می‏گوید: به شرط بخاری و مسلم صحیح است.

[۱۴۱] بخاری (۶۴۵۲) و احمد (۲/۵۱۵).