قصّه عمر س با مردی که اراده جهاد را نموده بود
هناد از انس سروایت نموده، که گفت: مردی نزد عمر سآمده گفت: ای امیرالمؤمنین، یک مرکب به من بده، که اراده جهاد را نمودهام. عمر سبه مردی گفت: دستش را بگیر. و او را داخل بیت المال کن، تا هر چه را میخواهد بگیرد. وی داخل گردید، و دید که در آن طلا و نقره است، پرسید: این چیست؟ من به اینها ضرورتی ندارم، خواست من سواری و توشه بود. وی را دوباره نزد عمر سآوردند، و او را از آنچه گفته بود خبر دادند، آنگاه عمر سامر توشه و سواری را به وی داد، و خودش به دست خود سواری وی را آماده کرد، و هنگامی که آن مرد سوار شد، دستش را بلند نمود، و حمد و ثنای خداوند را نظر به کاری که به خداوند به وی انجام داد و به وی اعطا نمود بهجای آورد، در این حالت عمر از دنبال وی پیاده میرفت، و تمنّا مینمود که برایش دعا نماید. هنگامی که آن مرد فارغ گردید، گفت: بار خدایا، و عمر را جزا و پاداش نیکو ده. این چنین در الکنز (۲۸۸/۲) آمده.