حکایت شرحبیل بن حسنه با رسول خدا ص در این باب
طبرانی و بیهقی از شفّاء بنت عبدالله بروایت نمودهاند که گفت: برای طلب نمودن (صدقه) نزد رسول خدا صآمدم، او شروع به معذرت خواهی نمود و من ملامتش میکردم. وقت نماز فرا رسید، بیرون رفتم و نزد دخترم، که همسر شرحبیل بن حسنه بود، رفتم و شرحبیل را داخل خانه یافته گفتم: نماز فرا رسیده و تو در خانه هستی؟! و شروع به ملامت نمودنش کردم. گفت: ای خاله، مرا ملامت مکن، چون یک لباس داشتم، آن را رسول خدا صبه عاریت گرفته است. بعد گفتم: پدر و مادرم فدایش، من او را از ابتدای امروز ملامت میکردم، در حالی که این حالش است و من نمیدانم!! شرحبیل گفت: آن هم لباسی است که ما وصلهاش زدهایم [۱۷۷]. این چنین در الترغیب (۳۹۶/۳) آمده. و آن را همچنان ابن عساکر، چنان که در الکنز (۴۱/۴) آمده، روایت نموده، و ابن ابی عاصم و از طریق وی ابونعیم، چنان که در الاصابه (۳۴۲/۴) آمده، آن را روایت نمودهاند، و (در الاصابه ) گفته است: در سند آن عبدالوهاب بن ضحاک آمده، که واهی میباشد. این را همچنان ابن منده، چنان که در الاصابه (۲۷۱/۲) آمده، روایت نموده، و حاکم آن را در المستدرک (۵۸/۴) روایت کرده است.
[۱۷۷] بسیار ضعیف. طبرانی در «الکبیر» (۷۸۹،۷۹۵) در سند آن عبدالوهاب بن الضحاک است که متروک است چنانکه هیثمی (۱۰/۳۲۴) میگوید.