حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

ورود رسول خدا ص به مدینه، اقامت وی در قباء و خوشحالی و سرور اهل مدینه برای قدوم ایشان

ورود رسول خدا ص به مدینه، اقامت وی در قباء و خوشحالی و سرور اهل مدینه برای قدوم ایشان

بخاری از عروه بن زبیر بروایت نموده که: رسول خدا صبا زبیر که در قافله‏ای از مسلمین بود برخورد - اینان تاجرانی بودند که از شام می‏آمدند - زبیر به رسول خدا صو ابوبکر سلباس‏های سفید اعطا نمود. و مسلمانان در مدینه، بیرون شدن رسول خدا صرا از مکه شنیدند، به این صورت هر صبح به حرّه بیرون می‏آمدند، و انتظار وی را می‏کشیدند، تا این که گرمی چاشت آنها را بر می‏گردانید، آنها روزی بعد از این که بسیار انتظار کشیدند برگشتند. هنگامی که به خانه‏های خود رسیدند، مردی از یهود بر قلعه‏ای از قلعه‏هایشان به خاطر دیدن کاری بالا رفت، و رسول خدا صو اصحابش را با لباس‏های سفید که شک و تردید را دور می‏ساخت دید، آن یهودی بدون این که بتواند خود را نگاه کند، با صدای بلند فریاد کشید: ای گروه عرب، این مجد و بزرگی و مایه افتخار‌تان است که انتظارش را می‏کشید. مسلمانان سلاح‌های خود را گرفتند و از رسول خدا صدر پشت حره استقبال نمودند، رسول خدا صبا آنها به‌سوی راست حرکت نمود، و در بنی عمروبن عوف پایین آمد، و این در روز دوشنبه ماه ربیع الاول بود. در این موقع ابوبکر برای (صحبت با) مردم برخاست، و رسول خدا صخاموش نشست، آنگاه آن عده از انصار که رسول خدا صرا ندیده بودند، و به محل آمدند، به سلام دادن برای ابوبکر شروع نمودند، تا این که آفتاب بر رسول خدا صرسید، ابوبکر متوجّه رسول خدا صگردیده و با عبایش بر او سایبان ساخت، آن وقت مردم رسول خدا صرا شناختند. و رسول خدا صدر بنی عمروبن عوف ده شب و اندی توقّف نمود، و مسجدی را تأسیس نمود که بر تقوی پایه گذاری شده است، ودر آن رسول خدا صنمازگزارد، پس از آن بر شترش سوار شد، و به راه افتاد و مردم نیز با وی می‏رفتند، تا این که شتر نزد مسجد رسول خدا صدر مدینه خوابید، و در آنجا در آن روز مردانی از مسلمین نماز می‏خواند، و آن مکان جای خشک نمودن خرما بود، و به سهیل و سهل دو بچه یتیم که سرپرستی اسعد بن زراه سبودند، تعلّق داشت. رسول خدا ص، هنگامی که شترش در آنجا خوابید فرمود: «این - اگر خدا بخواهد - منزل است»، بعد از آن رسول خدا صآن دو پسر را طلب نمود، و با آنها درباره خریدن همان جای خشک نمودن خرما صحبت کرد، تا آن را مسجد بسازد. آن دو گفتند: ای رسول خدا، آن را به تو می‏بخشیم، رسول خدا صاز این که آن را از آن دو به عنوان بخشش قبول کند ابا ورزید: و زمین را از آنها خریداری کرد در آن مسجد ساخت. و رسول خدا صدر انتقال دادن خشت با آنها در نبیان نمودن آن کمک می‏کرد، - در حالی که خشت را انتقال می‏داد - می‏گفت:

هذالـحمـال لا حـمـال خيبر
هذا ابرّ ربنا وأطهر

ترجمه: «این بارکشی نه بارکشی خیبر است، این به پروردگار مان سوگند، نیکوتر و پاک‏تر است».

و می‏گفت: لا همّ ان الاجر اجر الاخره فارحم الانصار والـمهاجره ترجمه: «بار خدایا، پاداش، پاداش آخرت است، پس به انصار و مهاجرین رحم فرما».

و رسول خدا صشعر مردی از مسلمانان را خواند که برایم نام برده نشده است. ابن شهاب می‏گوید: در احادیث برای ما نرسیده که رسول خدا به بیت شعر تامی غیر از این ابیات تمثیل نموده باشد [۲۰۵]، این لفظ بخاریست. و بخاری آن را به تنهایی، بدون مسلم روایت نموده است، برای آن شواهدی از طرق دیگری نیز هست. این چنین در البدایه (۱۸۶/۳) آمده.

و این را احمد از انس بن مالک سروایت نموده، که گفت: من در میان بچه‏ها می‏دویدم، می‏گفتند: محمّد آمد، تلاش می‏نمودم ولی چیزی را نمی‏دیدم. باز می‏گفتند: محمّد آمد، و تلاش می‏نمودم و چیزی را نمی‏دیدم، می‏گوید: تا این که رسول خدا صو همراهش ابوبکر سآمدند، و ما در بعضی خرابه‏های مدینه پنهان شدیم. بعد از آن، آنها مردی از اهل بادیه را برای خبر دادن انصار از قدوم خود فرستادند، و آنها را تقریباً در حدود پنج صد تن از انصار استقبال کردند، و نزد آن دو رسیدند، انصار گفتند: در امن و امان، در حالی که از شما فرمانبرداری می‏شود، حرکت کنید، و رسول خدا صبا همراهش به میان آنها آمد. و اهل مدینه بیرون آمدند، حتی دختران جوان در بالای خانه‏ها او را می‏دیدند و می‏گفتند: کدام‌شان پیامبر است؟ کدام‏شان او است؟ ما صحنه‏ای شبیه به آن را دیگر ندیدیم. انس می‏گوید: من وی را روزی که نزد ما داخل گردید، و روزی که وفات نمود دیدم، و هیچ دو روز دیگر را شبیه به آن روز ندیدم [۲۰۶]. و این را بیهقی به مانند آن روایت نموده است. این چنین در البدایه (۱۹۷/۳) آمده.

و بیهقی از عائشه لروایت نموده که می‏گفت: هنگامی که رسول خدا صبه مدینه تشریف آورد، زنان و اطفال چنین می‏گفت‏ند:

طلع البدر علينا
من ثنيّات الوداع
وجب الشكر علينا
ما دعا الله داع

ترجمه: «ماه شب چهاردهم از ثنیات وداع بر ما طلوع نمود، و تا وقتی که دعا کننده‏ای به خدا دعا نماید، شکر بر ما واجب گردیده است» [۲۰۷].

این چنین در البدایه (۱۹۷/۳) آمده.

[۲۰۵] بخاری (۳۹۰۶). [۲۰۶. ] صحیح. احمد (۳/۱۲۲). [۲۰۷] ضعیف. بیهقی در «الدلائل» (۲/ ۵۰۶، ۵۰۷) و سند آن منقطع است. نگا: «فتح الباری» (۸/۱۲۹).