حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

فریاد ابوعقیل بر انصار در جنگ هنگام شهادت

فریاد ابوعقیل بر انصار در جنگ هنگام شهادت

وی همچنین (۴۷۴/۳) از جعفربن عبدالله بن اسلم همدانی سروایت نموده، که گفت: در روز یمامه نخستین کسی که از مردم مجروح گردید ابوعقیل انیفی سبود، که هدف تیری‏قرار گرفت، و آن تیر درمیان هر دو‌شانه و قلبش اصابت نمود، و جای اصابتش را شکافت اما باعث مرگ نبود، و تیر بیرون آورده شد ولی بر اثر اصابت آن پهلوی چپش از کار افتاد و سست گردید، این امر در ابتدای روز اتفاق افتاده بود، و او به طرف اقامتگاه کشیده شد، ولی وقتی که جنگ گرم گردید و مسلمانان شکست خوردند و از اقامتگاه‏های خود هم (عقب) رفتند، ابوعقیل که بر اثر زخمش سست و ضعیف بود، معن بن عدی سرا شنید که بر انصار فریاد می‏زد:الله، الله، بار دیگر بر دشمن‌تان حمله کنید، و معن سرعت به خرج می‏داد تا قوم را جرأت داده پیش براند، و این در وقتی بود که انصار فریاد زدند: از دیگران جدا شوید، از دیگران جدا شوید. و فرد فرد جدا شده از دیگران متمایز گردیدند. عبدالله بن عمر بمی‏گوید: آنگاه ابوعقیل برای پیوستن به قوم خود برخاست، گفتم: ای ابوعقیل چه می‏خواهی، تو دیگر توانایی جنگ را نداری؟! گفت: منادی اسمم را به آواز بلند صدا زد. ابن عمر می‏افزاید: گفتم: وی می‏گوید: ای انصار جمع شوید، و هدفش مجروحین نیست!! ابوعقیل گفت: من هم مردی از انصار هستم، و دعوت او را ولو به بخشش کردن هم باشد اجابت می‏کنم!! ابن عمر می‏گوید: ابوعقیل تصمیم خود را جدی نمود، و شمشیر را در حالی که از غلاف کشیده شده بود، به دست راستش گرفت، و شروع به فریاد کردن نمود: ای انصار! بار دیگر حمله‏ای چون روز حنین کنید، آنگاه آنها -خداوند رحمتشان کند- همه یک جا جمع شدند، و با شجاعت دادن کامل به مسمانان بر دشمن یورش بردند، و به درون باغ داخل شدند، و سپس با هم مختلط شدند، و شمشیرها در میان ما و آنها رد و بدل گردید.

ابن عمر می‏گوید: من ابوعقیل را دیدم که دست مجروحش از‌شانه قطع شده به زمین افتاده بود، و خودش چهارده جراحت بر تن داشت، که هر کدام آنها به حدّ مرگ بود [۵۸۹]، و دشمن خدا مسیلمه به قتل رسید. ابن عمر می‏گوید: خود را بر ابوعقیل در حالی انداختم که افتاده بود، و آخرین رمق در وجودش باقی بود. گفتم: ابوعقیل، گفت: لبیک -ولی به زبان غیر روشن و گرفته-، شکست از آن کیست؟ می‏گوید: گفتم: بشارت باد، و صدای خود را بلند نمودم: دشمن خدا کشته شده است، آنگاه وی انگشت خود را به طرف آسمان جهت ستایش خداوند بلند نمود و درگذشت - خداوند رحمتش کند -. ابن عمر بمی‏گوید: بعد از این که آمدم تمام قصّه وی را برای عمر نقل نمودم. عمر گفت: خداوند رحمتش کند، او همیشه در طلب و آرزوی شهادت بود، و تا جایی که من می‏دانم از نخبان اصحاب نبی مان صو قدیم الاسلام بود.

[۵۸۹] یعنی هرکدام آنها آنقدر شدید و کاری بود که می‏توانست سبب مرگ شود. م.