قصّه کشته شدن عاصم، خبیب و یاران ایشان
بخاری از ابوهریره سروایت نموده، که گفت: رسول خدا صسریهای را جهت تجسّس فرستاد، و عاصم بن ثابت سرا -که جد عاصم بن عمربن الخطاب است- [۵۵۶]بر ایشان امیر نمود، اینان حرکت نمودند تا این که در بین عسفان و مکه رسیدند، از آنها به قبیلهای از هذیل که بنی لحیان گفته میشد، خبر داده شد، پس در حدود صد تیرانداز آنها مسلمانان را تعقیب نمودند، و با دنبال نمودن آثار (و نشانههای)شان به منزلی آمدند که در آن (سپاه اسلام) مستقر بود، و در آنجا هستههای خرما را یافتند، که (افراد سریه) آن را از مدینه توشه گرفته بودند. و گفتند: این خرمای مدینه است، و جای پای آنها را دنبال کردند، تا این که به ایشان رسیدند. هنگامی که عاصم و یارانش از حرکت باز ماندند بهجای بلندی پناه بردند، آنان آمده ایشان را محاصره نموده گفتند: در صورتی که نزد ما پایین آیید، عهد و پیمان میدهیم، که یک تن از شما را هم به قتل نرسانیم. عاصم گفت: من در ذّمه و عهد کافر پایین نمیآیم. خداوندا! از ما رسولت را آگاه ساز، و با ایشان جنگیدند، تا این که عاصم را با هفت تن دیگر به ضرب تیر به قتل رسانیدند. و خبیب و زید و یک مرد دیگر [۵۵۷]شباقی ماندند، و کفار به آنها عهد و پیمان دادند، هنگامی که برایشان عهد و پیمان دادند، آنها نزدشان پایین آمدند، وقتی که کفار به آنها دست یافتند، زههای کمانهای خود را باز نمودند ایشان را بدان بستند. آنگاه مرد سومی که همراه آن دو بود گفت: این اول غدر و خیانت است، و از همراهی ایشان ابا ورزید، آنگاه او را کشاندند و تلاش کردند تا ایشان را همراهی کند، اما او این کار را ننمود و به قتلش رسانیدند.
(بیتهای عاصم در وقت و خبیب و زید را بردند، و ایشان رادر مکه فروختند، خبیب را پسران حارث بن عامر بن نوفل خریداری نمودند -خبیب حارث بن عامر را در روز بدر به قتل رسانیده بود-، او نزدشان اسیر باقی ماند، تا این که به کشتنش تصمیم گرفتند، او تیغی را از یکی از دختران حارث جهت تراشیدن و اصلاح سنتهای خود به عاریت طلب نمود، و آن زن به وی به عاریت داد. (آن زن) میگوید: از طفلی که داشتم غافل شدم. و طفل نزد خبیب رفت، خبیب او را بر رانش گذاشت، هنگامی که من وی را دیدم، به شدّت ترسیدم و هراسان شدم، و او این حالت مرا در حالی که دستش تیغ بود درک نمود. گفت: آیا از این میترسی که وی را بکشم؟ -ان شاءالله تعالی- من درصدد انجام این کار نیستم. آن زن میگفت: هیچ اسیری را هرگز بهتر از خبیب ندیدم، او را دیدم از خوشه انگور میخورد، و در آن روز درمکه میوه نبود، و او خود در آهن بسته بود، و آن رزقی بود که خداوند به وی داده بود. در حالی که او را از حرم به خاطر کشتن خارج نمودند گفت: مرا بگذارید تا دو رکعت نماز بگزارم، بعد از آن به طرف آنها برگشته گفت: اگر به این گمان نمیبودید که من از مرگ ترسیدم، حتماً زیاد نماز میگزاردم، به این صورت او نخستین کسی بود که خواندن دو رکعت را در وقت کشته شدن از خود به عنوان یک روش و طریقه بهجای گذاشت، و بعد از آن گفت: خداوندا! کافران را چنان هلاک و بر باد ساز که از جملهشان احدی هم باقی نماند، و سپس افزود:
وما ان ابالى حين اقتل مسلمـاً
على اى شقّ كان لله مصرعی
وذلك في ذات الاله وان يشأ
يبارك علأوصال شلو مـمزّع
ترجمه: «وقتی که مسلمان کشته میشوم، پروا و باکی ندارم، که بر کدام پهلو در راه خدا به قتل میرسم، این مرگ و کشته شدن من در راه خدا و به خاطر رضای خداست، اگر وی بخواهد به پیوندهای جسمی،که پاره کرده شده است برکت میدهد». آنگاه عقبه بن حارث به سویش برخاست، و او را به قتل رسانید.
قریش کسانی را به طرف عاصم فرستادند تا چیزی از جسد وی را با خود بیاورند و شناسایی اش نمایند (و یقین پیدا کنند که کشته شده است)، به خاطر این که عاصم یکی از بزرگان [۵۵۸]شان را در روز بدر به قتل رسانیده بود، ولی خداوند زنبورها را مثل ابری بر وی فرستاد، و او را از فرستادگان قریش حمایت نمودند، و آنها قادر نشدند چیزی را از وی ببرند [۵۵۹]. این را بیهقی (۱۴۵/۹) از ابوهریره سبه مانند آن روایت نموده است. و این چنین این را عبدالرزاق از ابوهریره س، چنان که در الاستیعاب (۱۳۲/۳) آمده، روایت نموده، و صاحب الاستیعاب میگوید: بهترین اسنادهای حدیث وی در این مورد همان است که عبدالرزاق آن را ذکر نموده... و (حدیث) رامتذکر شده. و ابونعیم در الحلیه (۱۱۲/۱) مانند این را روایت نموده است.
ابن اسحاق از عاصم بن عمر بن قتاده روایت نموده، که گفت: پس از احد گروهی از عضل و قاره نزد رسول خدا صآمده گفتند: ای رسول خدا صدر میان ما اسلام ظاهر شده است، همراه ما تنی چند از اصحاب خود را بفرست، که دین را به ما بیاموزاند، و قرآن را به ما تعلیم دهند، و شرایع اسلام را به ما یاد دهند. بنابراین رسول خدا صشش تن از اصحاب خود را فرستاد... و ایشان را متذکر شده. بعد آنها همراه قوم بیرون شدند تا این که به رجیع رسیدند، رجیع آبیس است از هذیل در ناحیه حجاز بالای هدأه [۵۶۰]- آنگاه قوم در مقابل ایشان غدر نمودند، و هذیل را بر آنان فریاد کردند، مسلمانان که غافل بودند و در اقامتگاه خود قرار داشتند، متوجه شدند که مردان (هذیل) شمشیرها به دست، آنها را فراگرفتهاند، آنگاه شمشیرهای خود را گرفتند تا با آنها بجنگند، ولی آنها گفتند: -به خدا سوگند- ما نمیخواهیم شما را بشکیم، ولی میخواهیم توسط شما از اهل مکه چیزی به دست بیاوریم، و برای شما عهد و پیمان خداست که شما را نکشیم، مرثدوخالد ابن بکیر و عاصم ابن ثابت شگفتند: به خدا سوگند، ما ابداً از مشرک نه عهدی را قبول میکنیم و نه هم پیمانی را.
بیتهای عاصم در وقت کشته شدنش و محفوظ ماندن جسد وی از مشرکین
وعاصم بن ثابت گفت:
ما علّتى وانا جلد نابل
والقوس فيها وتر عنابل
تزل عن صفحتها الـمعابل
الـموت حق والحياه باطل
وكل ما حم الاله نازل
بالـمرء والمرء اليه آيل
ان لـم اقاتلكم فامّى هابل
و همچنین گفت:
ابوسليمـان وريش الـمقعد
وضاله مثل الجحيم الـموقد
اذا النواجى افترشت لـم ارعد
ومجنأ من جلد ثور اجرد
ومن بمـا على محمد
و همچنین گفت:
ابوسليمـان ومثلي رامي
وكان قومي معشراً كراما
میگوید: بعد از آن جنگید تا این که کشته شد، و هردو شخص همراهش نیز کشته شدند. هنگامی که عاصم به قتل رسید، هذیلیها خواستند سرش را بگیرند و به سلافه بنت سعد بن (شهید) [۵۶۱]بفروشند، و اوهنگامی که پسرش در روز احد توسط عاصم کشته شد، نذر کرد که اگر سر عاصم به دستش افتد در کاسه آن شراب خواهد نوشید، ولی زنبورها وی را حمایت نمودند (و مانع این کار شدند)، و هنگامی که زنبورها در میان ایشان و اوحایل واقع شدند، گفتند: بگذاریدش تا بیگاه شود، و (زنبورها) از نزد وی بروند، و بعد از آن او را بگیریم، آنگاه خداوند در دره آب را فرستاد و عاصم را برداشت و با خود برد. عاصم به خداوند عهده سپرده بود که هرگز مشرکی وی را به خاطر پلید بودنش لمس نکند، و او هم مشرکی را لمس نماید، و عمربن الخطاب س- وقتی این خبر به او رسید که: زنبورها از وی حمایت نمودهاند - میگفت: خداوند بنده مؤمن را نگه میدارد، عاصم نذر نموده بود که مشرکی وی را لمس نکند، و نه هم او ابداً در زندگی خود مشرکی را لمس نماید، پس خداوند او را پس از مرگش چنان که او در زندگی اش از این عمل اجتناب ورزیده بود، حمایت کرد. (و از این که به دست مشرکین بیفتد بازداشتش).
[۵۵۶] درست این است که وی پدر بزرگش میشود، و نه جدش، چون مادر عاصم بن عمر، جمیله دختر ثابت است، و عاصم برادر وی میباشد. به نقل از از حاشیه کتاب و تیسیرالقاری شرح فارسی صحیح بخاری باب غزوه الرجیع.م. [۵۵۷] وی عبدالله بن طارق است. به نقل از تیسیرالقاری شرح فارسی صحیح بخاری. م. [۵۵۸] وی عقبه بن ابی معیط است. م. [۵۵۹] بخاری (۴۳۰۴۵). [۵۶۰] جایی است در میان عسفان و مکه. [۵۶۱] در اصل (سهیل) آمده، ولی درست و صحیح همان است که ذکر نمودیم.