حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

قصّه مردی از بادیه نشینان

قصّه مردی از بادیه نشینان

بیهقی از شداد بن هاد روایت نموده که: مردی از بادیه نشینان نزد رسول خدا صآمد به وی ایمان آورد و از او پیروی نمود و گفت: من با تو هجرت می‏کنم، رسول خداصدر ارتباط با وی، برخی اصحاب خود را توصیه و سفارش نمود. چون غزوه خیبر اتفاق افتاد، رسول خدا صغنیمت به دست آورد و آن را تقسیم نمود، و برای وی نیز سهمیه‏ای اختصاص داد، و سهم اختصاصی او را به یارانش داد، و آن مرد شترهایشان را می‏چرانید. هنگامی که آمد، آن را به او تقدیم نمودند، پرسید: این چیست؟ گفتند: سهم ایی است که رسول خدا صآن را به تو اختصاص داده است. گفت: من تو را به خاطر این پیروی نکرده‏ام، بلکه به خاطری متابعت نموده‏ام، تا در اینجا به تیر زده شوم - و به حلق خود اشاره نمود و بمیرم و داخل جنت شوم. پیامبر صفرمود: «اگر به خدا راست بگویی، سخنت را راست می‏گرداند». بعد از آن به قتال دشمن برخاستند. و آن مرد را حمل کنان در حالی نزد رسول خدا صآوردند که تیری به وی در همانجای اشاره‏اش اصابت کرده بود، پیامبر خدا صگفت: «این همانست؟» گفتند: بلی. فرمود: «با خدا راست گفت، و او هم تصدیقش نمود»، آنگاه پیامبر صوی را در عبای خود کفن نمود، و بعد از آن پیشش نمود و بر او نماز خواند، و آنچه از دعایش شنیده شد این بود: «اللهم هذا عبدك خرج مهاجرا فى سبيلك، قتل شهيدا، و انا عليه شهيد». «خداوندا، این بنده ات است، که به عنوان مهاجر در راهت بیرون رفت و شهید شد و من گواه او هستم» [۵۰۵]. و این را نسائی همانند آن روایت نموده است. و این چنین در البدایه (۵۹۱/۴) آمده است و حاکم (۴۹۵/۳) مانند آن را روایت کرده است.

[۵۰۵] صحیح. بیهقی (۴/۲۲) «الدلائل».