حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

آزارهایی که پیامبر ص از قریش دید، و پاسخ وی به ایشان

آزارهایی که پیامبر ص از قریش دید، و پاسخ وی به ایشان

طبرانی از حارث بن حارث روایت نموده، که گفت: به پدرم گفتم: این گروه کیستند؟ پاسخ داد: اینها همان قومی هستند که بر یک فرد بی‌دین از خودشان جمع شده‏اند. می‏گوید: ما پایین آمدیم و دریافتیم که رسول خدا صاست که مردم را به توحید خداوند و به ایمان دعوت می‏کند، ولی آنها (دعوت) وی را رد نموده به او آزار می‏رسانند، تا این که روز نصف شد و مردم از وی دور شدند، آنگاه زنی که سینه‏اش آشکار شده بود، و جامی را با یک دستمال حمل می‏نمود، آمد، و آن را رسول خدا صاز وی گرفت، نوشید و وضو گرفت، بعد از آن سر خود را بلند نموده و فرمود: «ای دخترکم، سینه ات را با چادرت بپوشان، و بر پدرت نترس». پرسیدیم این کیست؟ گفتند: این زینب دختر اوست [۱۰]. هیثمی (۲۱/۶) می‏گوید: رجال آن ثقه‏اند. و نزد وی همچنان از منبت ازدی روایت است که گفت: پیامبر خدا صرا در ایام جاهلیت در حالی دیدم که می‏گفت: «ای مردم، بگویید که معبود بر حقی قابل عبادت نیست جز یک خدا رستگار می‏شوید». کسی‏از آنها بر رویش آب دهان انداخت، و کسی از آنها خاک را بر وی انداخت، و کسی از آنها دشنامش داد، تا این که روز به نیمه رسید، آنگاه دختری با جام بزرگی از آب آمد، و رسول خدا صروی و دست‏ها خود را شست و گفت: «ای دخترکم، بر پدرت از کشته شدن و ذلّت نترس». پرسیدم: این کیست؟ گفتند: زینب دختر رسول خدا صو او دختر زیبایی بود [۱۱]. هیثمی (۲۱/۶) می‏گوید: در این روایت منبت بن مدرک آمده، که او را نشناختم، بقیه رجال وی ثقه‏اند.

بخاری از عروه سروایت نموده، که گفت: من از ابن العاص سپرسیدم: سخت‏ترین چیزی که مشرکین، آن را بر رسول خدا صانجام داده‏اند، چه بوده؟ گفت: در حالی که پیامبر صدر حجر کعبه [۱۲]نماز می‏خواند، عقبه بن ابی معیط به طرف وی روی آورد، و لباس خود را بر گردن وی گذاشت، و او را بسیار شدید به حالت خفگی انداخت (در این حالت) ابوبکر سفرارسید تا این که‌شانه‏اش را گرفت و او را از پیامبر خدا صدور نمود و گفت:

﴿أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ وَقَدۡ جَآءَكُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ مِن رَّبِّكُمۡ[المؤمنون: ۲۸].

ترجمه: «آیا مردی را به خاطر این که می‏گوید پروردگارم خداست به قتل می‏رسانید؟! در حالی که برای شما از پروردگارتان نشانی‏های روشن آورده است» [۱۳].

این چنین در البدایه (۴۶/۳) آمده است.

و نزد ابن ابی شیبه از عمروبن العاص سروایت است که گفت: قریش را که اراده کشتن پیامبر صرا نموده باشد، جز در یک روز، ندیدم؛ درباره پیامبر صدر حالی که در سایه کعبه نشسته بودند با هم مشورت نمودند، و رسول خدا صدر مقام (ابراهیم) نماز می‏خواند، آن گه عقبه بن ابی معیط به‌سوی رسول خدا صبرخاست، و چادرش را در گردن وی افکند، و سپس او را به طرف خود کشید، تا این که پیامبر خدا صبر زانوهای خود افتاد، و مردم فریاد کشیدند، و گمان کردند که پیامبر صکشته شد. آنگاه ابوبکر سبه شتاب آمد و بازوان رسول خدا صرا از پشت گرفت، و گفت:

﴿أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ[غافر: ۱۸].

ترجمه: «آیا مردی را به خاطر این که می‏گوید پروردگارم خداست، به قتل می‏رسانید؟!».

بعد از آن، از پیامبر صمنصرف شدند، و پیامبر خدا صبرخاست و نمازش را خواند. هنگامی که نماز خود را تمام نمود، از نزد آنها -در حالی که در سایه کعبه نشسته بودند- عبور نمود، و گفت: «ای گروه قریش، سوگند به ذاتی که نفس محمّد در دست اوست، که من به‌سوی شما به ذبح فرستاده شده‏ام»، و به دست خود به‌سوی حلقش اشاره نمود. ابوجهل به او گفت: تو نادان نبودی. رسول خدا صبه او فرمود: «تو از آن‏ها هستی» [۱۴]. این چنین در کنزالعمال (۳۲۷/۲) آمده. و این را همچنین ابویعلی و طبرانی عیناً روایت کرده‏اند، هیثمی (۱۶/۶) می‏گوید: در این محمّد بن عمرو بن علقمه آمده، و حدیثش حسن است، بقیه رجال طبرانی رجال صحیح‌اند. این را همچنین ابونعیم در دلائل النبوه (ص۶۷) روایت کرده است.

احمد از عروه بن زبیر و او از عبدالله بن عمرو بروایت نموده، که گفت: به عمرو گفتم: از قریش در اظهار عداوت و دشمنیش در مقابل رسول خدا صکدام عمل شدید را دیده‏ای که انجام داده باشند؟ گفت: -در حالی که اشراف آنها در حجر (کعبه) جمع شده بودند- من نزدشان آمدم، آنها گفتند: مانند صبرمان بر این مرد دیگر هرگز ندیده‏ایم!! عقل‏های ما را به نادانی نسبت داد، پدران مان را ناسزا گفت، دین مان را عیب جویی کرد، جماعت مان را پراکنده نمود و به خدایان مان دشنام داد. واقعاً که بر یک کار بسیار بزرگ در مقابل او صبر نموده‏ایم!! -و یا چنان که گفتند-. عمرو می‏گوید: در حالی که آنان را در این وضع قرار داشتند، پیامبر خدا صناگهان بر آنها ظاهر گردید، و همین طور آمد تا این که به مقابل رکن رسید، بعد از آن با طواف نمودن خانه از پهلوی آنها عبور نمود. هنگامی که از پهلوی‏شان گذشت، آنها به‌سوی او با بعضی چیزهایی که می‏گفت، اشاره نمودند. عمرو می‏گوید: (تأثیر منفی) آن را در روی وی دانستم، بعد از آن رفت. هنگامی که بار دوم از برابر آنها عبور نمود، مانند قبل به طرف وی اشاره کردند، و من آن را در رویش دانستم، و او رفت. هنگامی که بار سوم از برابر آنها گذشت مانند آن به طرف وی اشاره کردند، آنگاه رسول خدا صفرمود: «ای گروه قریش آیا می‏شنوید؟ سوگند به ذاتی که جان محمّد در دست اوست، برای‌تان ذبح و کشتن را با خود آورده‏ام». این سخن وی بر قوم آن چنان تأثیری گذاشت، که گویی بر سر هر یکی از آنها پرنده‌ی قرار دارد، حتّی شدیدترین فرد در میان آنها که به اذیت و آزار پیامبر خدا صتوصیه می‏نمود به دلداری و نیکویی پیامبر صبا خوب‏ترین کلمات پرداخت، تا این که می‏گفت: ای ابوالقاسم، به رشد و هدایت برگرد، به خدا قسم که تو نادان نبودی. به این صورت رسول خدا صبرگشت. فردای آن روز بار دیگر در حجر (کعبه) جمع شدند -و من همراه‌شان بودم- و به یکدیگر گفتند: آنچه را از وی به شما رسید، و آنچه رااز شما به وی رسید به یاد آوردید، حتی وی چیزی را برای شما اظهار داشت که بد می‏دانستید، ولی با این همه وی را رها نمودید؟! در حالی که آنها در این وضع قرار داشتند، ناگهان رسول خدا صبر آنها آشکار گردید، و آنها به طرفش حمله نمودند، و با گرفتن اطراف وی می‏گفتند: تو هستی که چنین و چنان می‏گویی؟! -و آن چه را از عیب‏گیری خدایان و دین‌شان به آنها می‏رسانید ذکر می‏کردند- عمرو می‏گوید: رسول خدا صمی‏گفت: «بلی، من هستم که این را می‏گویم». عمرو گوید: مردی از آنها را دیدم که گریبان رسول خدا صرا گرفت، و ابوبکر سبرای دفاع از وی برخاست، در حالی که گریه میکرد: می‏گفت: آیا مردی را به خاطر این که می‏گوید: پروردگارم خداوند است به قتل می‏رسانید؟! بعد از آن از پیامبر خدا صمنصرف شدند، آن شدیدترین حالتی بود، که قریش در مقابل وی انجام داد [۱۵]. هیثمی (۱۶/۶) می‏گوید: ابن اسحاق به سماع تصریح نموده است، بقیه رجال آن رجال صحیح‌اند.

این را همچنان بیهقی از عروه سروایت نموده، که گفت: به عبدالله بن عمرو بن العاص بگفتم: کدام عداوت و دشمنی از قریش را (در مقابل رسول خدا ص) سخت‏تر و شدیدتر دیدی؟... و حدیث را به طولش به مانند آن، چنان که در البدایه (۴۶/۳) ذکر شده، روایت نموده است.

و ابویعلی از اسماء بنت ابی بکر بروایت نموده که آنها به وی گفتند: شدیدترین کاری را که دیدی مشرکین در مقابل رسول خدا صانجام دادند کدام بود؟ اسماء گفت: مشرکین در مسجد نشسته بودند، و پیامبر خدا صو آنچه را وی درباره خدایان‌شان می‏گفت با هم یاد می‏کردند، در حالی که آنها در این حالت قرار داشتند، ناگهان رسول خدا صپیدا شد، آنگاه همه آنها به‌سوی وی برخاستند، و نعره‏ای به ابوبکر سرسید، گفتند: به دوستت برس او را دریاب. او از نزد ما بیرون رفت، وی چهار گیسو داشت و می‏گفت: وای بر شما: ﴿أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ وَقَدۡ جَآءَكُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ مِن رَّبِّكُمۡ. آنها پیامبر خدا صرا گذاشتند و به‌سوی ابوبکر سروی آوردند. اسماء می‏گوید: ابوبکر سدر حالی دوباره نزد ما برگشت، که به چیزی از گیسوهایش دست نمی‏برد، مگر این که همراه دستش (کنده شده) می‏آمد، و می‏گفت: «تَبَارَكْتَ يَا ذَا الْجَلاَلِ وَالإِكْرَامِ»، ترجمه: «با برکت هستی ای صاحب بزرگی و عزّت» [۱۶]. هیثمی (۱۷/۶) می‏گوید: در این روایت تدروس پدربزرگ ابوزبیر آمده، وی را نشناختم، و بقیه رجال آن ثقه‏اند. این را ابن عبدالبر در الاستیعاب (۲۴۷/۲) از ابن عیینه، از ولید بن کثیر، از ابن عبدوس از اسماء لذکر نموده... و مانند حدیث قبل را متذکر گردیده، و به همین اسناد این را ابونعیم در الحلیه (۳۱/۱) به اختصار روایت کرده، و در آن آمده است: ابن تدروس از اسماء، و ابویعلی از انس بن مالک سروایت نموده‏اند که گفت: باری رسول خدا صرا زدند، و بیهوش گردید، آنگاه ابوبکر سبرخاست و چنین فریاد می‏کشید: وای بر شما: ﴿أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ. مشرکین پرسیدند: این کیست؟ گفتند: ابوبکر دیوانه. این را همچنین بزار روایت نموده، و افزوده است: رسول خدا صرا گذاشتند، و به‌سوی ابوبکر سروی آوردند. و رجال آن، چنان که هیثمی (۱۷/۶) می‏گوید، رجال صحیح‏اند. این را همچنین حاکم (۶۷/۳) روایت کرده، و گفته است: این حدیث به شرط مسلم صحیح می‏باشد، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکرده‏اند.

[۱۰] حسن. طبرانی در «الکبیر» (۳۳۷۳) و نگا: «مجمع الزوائد» (۶/۲۱). [۱۱] سند آن ضعیف است. طبرانی در «الکبیر» (۸۰۵) و بخاری در «تاریخ کبیر» (۴/۲) (۱۴) و در سند آن منیب بن مدرک است که جزو مجاهیل محسوب می‌شود. نگا: «جرح و تعدیل» ابن ابی حاتم (۴/۱/۳۹۳). [۱۲] حجر: دیوار کعبه از جانب شمال، اندرون حطیم در سوی شمال، قسمتی از زمین کعبه که حضرت ابراهیم آن را جزء خانه کرد، و گویند قبر هاجر مادر اسماعیل در آنجاست و آن را حجرالکعبه و حجراسماعیل هم می‏گویند. به نقل از فرهنگ عمید. م. [۱۳] بخاری (۳۶۷۸) و بیهقی در «الدلائل» (۲/۲۷۴، ۲۷۵). [۱۴] حسن. ابن ابی شیبة در «مصنف» (۱۱۴۱۰) و ابن حبان (۶۵۶۹ – احسان) و بخاری ر آن را ذیل حدیث شماره (۳۸۵۶) بطور معلق روایت کرده است و آن را در «خلق افعال العباد» بطور متصل روایت کرده است. همچنین ابونعیم (۱۵۹) و بیهقی در«الدلائل» ((۲/۲۷۷) و علامه ارناووط آن را در تحقیق ابن حبان حسن دانسته است. [۱۵] صحیح. احمد (۲/ ۲۱۸) و بیهقی در «الدلائل» (۲/ ۲۷۵، ۲۷۶). [۱۶] ابن حجر آن را حسن دانسته است. و اوبیعلی آن در در «مسند» خود (۵۲) روایت کرده. همچنین تدروس جد ابی زبیر آن را چنانکه در «المجمع» (۶/۱۷) آمده بصورت معلق روایت کرده است. و حمیدی (۱/ ۱۵۵) و همینطور از طریق ابونعیم در «الحلیة» (۱/ ۳۱) نگا: «الـمطالب العالیة» (۴۲۷۹) ابن حجر آن را در «فتح الباری» (۷/ ۱۱۷) حسن دانسته. بوصیری می‌گوید: حمیدی و ابویعلی آن را با سندی که رجال آن ثقه هستند روایت کرده‌اند.