آزارهایی که پیامبر ص از قریش دید، و پاسخ وی به ایشان
طبرانی از حارث بن حارث روایت نموده، که گفت: به پدرم گفتم: این گروه کیستند؟ پاسخ داد: اینها همان قومی هستند که بر یک فرد بیدین از خودشان جمع شدهاند. میگوید: ما پایین آمدیم و دریافتیم که رسول خدا صاست که مردم را به توحید خداوند ﻷو به ایمان دعوت میکند، ولی آنها (دعوت) وی را رد نموده به او آزار میرسانند، تا این که روز نصف شد و مردم از وی دور شدند، آنگاه زنی که سینهاش آشکار شده بود، و جامی را با یک دستمال حمل مینمود، آمد، و آن را رسول خدا صاز وی گرفت، نوشید و وضو گرفت، بعد از آن سر خود را بلند نموده و فرمود: «ای دخترکم، سینه ات را با چادرت بپوشان، و بر پدرت نترس». پرسیدیم این کیست؟ گفتند: این زینب دختر اوست [۱۰]. هیثمی (۲۱/۶) میگوید: رجال آن ثقهاند. و نزد وی همچنان از منبت ازدی روایت است که گفت: پیامبر خدا صرا در ایام جاهلیت در حالی دیدم که میگفت: «ای مردم، بگویید که معبود بر حقی قابل عبادت نیست جز یک خدا رستگار میشوید». کسیاز آنها بر رویش آب دهان انداخت، و کسی از آنها خاک را بر وی انداخت، و کسی از آنها دشنامش داد، تا این که روز به نیمه رسید، آنگاه دختری با جام بزرگی از آب آمد، و رسول خدا صروی و دستها خود را شست و گفت: «ای دخترکم، بر پدرت از کشته شدن و ذلّت نترس». پرسیدم: این کیست؟ گفتند: زینب دختر رسول خدا صو او دختر زیبایی بود [۱۱]. هیثمی (۲۱/۶) میگوید: در این روایت منبت بن مدرک آمده، که او را نشناختم، بقیه رجال وی ثقهاند.
بخاری از عروه سروایت نموده، که گفت: من از ابن العاص سپرسیدم: سختترین چیزی که مشرکین، آن را بر رسول خدا صانجام دادهاند، چه بوده؟ گفت: در حالی که پیامبر صدر حجر کعبه [۱۲]نماز میخواند، عقبه بن ابی معیط به طرف وی روی آورد، و لباس خود را بر گردن وی گذاشت، و او را بسیار شدید به حالت خفگی انداخت (در این حالت) ابوبکر سفرارسید تا این کهشانهاش را گرفت و او را از پیامبر خدا صدور نمود و گفت:
﴿أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ وَقَدۡ جَآءَكُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ مِن رَّبِّكُمۡ!؟﴾[المؤمنون: ۲۸].
ترجمه: «آیا مردی را به خاطر این که میگوید پروردگارم خداست به قتل میرسانید؟! در حالی که برای شما از پروردگارتان نشانیهای روشن آورده است» [۱۳].
این چنین در البدایه (۴۶/۳) آمده است.
و نزد ابن ابی شیبه از عمروبن العاص سروایت است که گفت: قریش را که اراده کشتن پیامبر صرا نموده باشد، جز در یک روز، ندیدم؛ درباره پیامبر صدر حالی که در سایه کعبه نشسته بودند با هم مشورت نمودند، و رسول خدا صدر مقام (ابراهیم) نماز میخواند، آن گه عقبه بن ابی معیط بهسوی رسول خدا صبرخاست، و چادرش را در گردن وی افکند، و سپس او را به طرف خود کشید، تا این که پیامبر خدا صبر زانوهای خود افتاد، و مردم فریاد کشیدند، و گمان کردند که پیامبر صکشته شد. آنگاه ابوبکر سبه شتاب آمد و بازوان رسول خدا صرا از پشت گرفت، و گفت:
﴿أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ﴾[غافر: ۱۸].
ترجمه: «آیا مردی را به خاطر این که میگوید پروردگارم خداست، به قتل میرسانید؟!».
بعد از آن، از پیامبر صمنصرف شدند، و پیامبر خدا صبرخاست و نمازش را خواند. هنگامی که نماز خود را تمام نمود، از نزد آنها -در حالی که در سایه کعبه نشسته بودند- عبور نمود، و گفت: «ای گروه قریش، سوگند به ذاتی که نفس محمّد در دست اوست، که من بهسوی شما به ذبح فرستاده شدهام»، و به دست خود بهسوی حلقش اشاره نمود. ابوجهل به او گفت: تو نادان نبودی. رسول خدا صبه او فرمود: «تو از آنها هستی» [۱۴]. این چنین در کنزالعمال (۳۲۷/۲) آمده. و این را همچنین ابویعلی و طبرانی عیناً روایت کردهاند، هیثمی (۱۶/۶) میگوید: در این محمّد بن عمرو بن علقمه آمده، و حدیثش حسن است، بقیه رجال طبرانی رجال صحیحاند. این را همچنین ابونعیم در دلائل النبوه (ص۶۷) روایت کرده است.
احمد از عروه بن زبیر و او از عبدالله بن عمرو بروایت نموده، که گفت: به عمرو گفتم: از قریش در اظهار عداوت و دشمنیش در مقابل رسول خدا صکدام عمل شدید را دیدهای که انجام داده باشند؟ گفت: -در حالی که اشراف آنها در حجر (کعبه) جمع شده بودند- من نزدشان آمدم، آنها گفتند: مانند صبرمان بر این مرد دیگر هرگز ندیدهایم!! عقلهای ما را به نادانی نسبت داد، پدران مان را ناسزا گفت، دین مان را عیب جویی کرد، جماعت مان را پراکنده نمود و به خدایان مان دشنام داد. واقعاً که بر یک کار بسیار بزرگ در مقابل او صبر نمودهایم!! -و یا چنان که گفتند-. عمرو میگوید: در حالی که آنان را در این وضع قرار داشتند، پیامبر خدا صناگهان بر آنها ظاهر گردید، و همین طور آمد تا این که به مقابل رکن رسید، بعد از آن با طواف نمودن خانه از پهلوی آنها عبور نمود. هنگامی که از پهلویشان گذشت، آنها بهسوی او با بعضی چیزهایی که میگفت، اشاره نمودند. عمرو میگوید: (تأثیر منفی) آن را در روی وی دانستم، بعد از آن رفت. هنگامی که بار دوم از برابر آنها عبور نمود، مانند قبل به طرف وی اشاره کردند، و من آن را در رویش دانستم، و او رفت. هنگامی که بار سوم از برابر آنها گذشت مانند آن به طرف وی اشاره کردند، آنگاه رسول خدا صفرمود: «ای گروه قریش آیا میشنوید؟ سوگند به ذاتی که جان محمّد در دست اوست، برایتان ذبح و کشتن را با خود آوردهام». این سخن وی بر قوم آن چنان تأثیری گذاشت، که گویی بر سر هر یکی از آنها پرندهی قرار دارد، حتّی شدیدترین فرد در میان آنها که به اذیت و آزار پیامبر خدا صتوصیه مینمود به دلداری و نیکویی پیامبر صبا خوبترین کلمات پرداخت، تا این که میگفت: ای ابوالقاسم، به رشد و هدایت برگرد، به خدا قسم که تو نادان نبودی. به این صورت رسول خدا صبرگشت. فردای آن روز بار دیگر در حجر (کعبه) جمع شدند -و من همراهشان بودم- و به یکدیگر گفتند: آنچه را از وی به شما رسید، و آنچه رااز شما به وی رسید به یاد آوردید، حتی وی چیزی را برای شما اظهار داشت که بد میدانستید، ولی با این همه وی را رها نمودید؟! در حالی که آنها در این وضع قرار داشتند، ناگهان رسول خدا صبر آنها آشکار گردید، و آنها به طرفش حمله نمودند، و با گرفتن اطراف وی میگفتند: تو هستی که چنین و چنان میگویی؟! -و آن چه را از عیبگیری خدایان و دینشان به آنها میرسانید ذکر میکردند- عمرو میگوید: رسول خدا صمیگفت: «بلی، من هستم که این را میگویم». عمرو گوید: مردی از آنها را دیدم که گریبان رسول خدا صرا گرفت، و ابوبکر سبرای دفاع از وی برخاست، در حالی که گریه میکرد: میگفت: آیا مردی را به خاطر این که میگوید: پروردگارم خداوند است به قتل میرسانید؟! بعد از آن از پیامبر خدا صمنصرف شدند، آن شدیدترین حالتی بود، که قریش در مقابل وی انجام داد [۱۵]. هیثمی (۱۶/۶) میگوید: ابن اسحاق به سماع تصریح نموده است، بقیه رجال آن رجال صحیحاند.
این را همچنان بیهقی از عروه سروایت نموده، که گفت: به عبدالله بن عمرو بن العاص بگفتم: کدام عداوت و دشمنی از قریش را (در مقابل رسول خدا ص) سختتر و شدیدتر دیدی؟... و حدیث را به طولش به مانند آن، چنان که در البدایه (۴۶/۳) ذکر شده، روایت نموده است.
و ابویعلی از اسماء بنت ابی بکر بروایت نموده که آنها به وی گفتند: شدیدترین کاری را که دیدی مشرکین در مقابل رسول خدا صانجام دادند کدام بود؟ اسماء گفت: مشرکین در مسجد نشسته بودند، و پیامبر خدا صو آنچه را وی درباره خدایانشان میگفت با هم یاد میکردند، در حالی که آنها در این حالت قرار داشتند، ناگهان رسول خدا صپیدا شد، آنگاه همه آنها بهسوی وی برخاستند، و نعرهای به ابوبکر سرسید، گفتند: به دوستت برس او را دریاب. او از نزد ما بیرون رفت، وی چهار گیسو داشت و میگفت: وای بر شما: ﴿أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ وَقَدۡ جَآءَكُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ مِن رَّبِّكُمۡ!؟﴾. آنها پیامبر خدا صرا گذاشتند و بهسوی ابوبکر سروی آوردند. اسماء میگوید: ابوبکر سدر حالی دوباره نزد ما برگشت، که به چیزی از گیسوهایش دست نمیبرد، مگر این که همراه دستش (کنده شده) میآمد، و میگفت: «تَبَارَكْتَ يَا ذَا الْجَلاَلِ وَالإِكْرَامِ»، ترجمه: «با برکت هستی ای صاحب بزرگی و عزّت» [۱۶]. هیثمی (۱۷/۶) میگوید: در این روایت تدروس پدربزرگ ابوزبیر آمده، وی را نشناختم، و بقیه رجال آن ثقهاند. این را ابن عبدالبر در الاستیعاب (۲۴۷/۲) از ابن عیینه، از ولید بن کثیر، از ابن عبدوس از اسماء لذکر نموده... و مانند حدیث قبل را متذکر گردیده، و به همین اسناد این را ابونعیم در الحلیه (۳۱/۱) به اختصار روایت کرده، و در آن آمده است: ابن تدروس از اسماء، و ابویعلی از انس بن مالک سروایت نمودهاند که گفت: باری رسول خدا صرا زدند، و بیهوش گردید، آنگاه ابوبکر سبرخاست و چنین فریاد میکشید: وای بر شما: ﴿أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ!؟﴾. مشرکین پرسیدند: این کیست؟ گفتند: ابوبکر دیوانه. این را همچنین بزار روایت نموده، و افزوده است: رسول خدا صرا گذاشتند، و بهسوی ابوبکر سروی آوردند. و رجال آن، چنان که هیثمی (۱۷/۶) میگوید، رجال صحیحاند. این را همچنین حاکم (۶۷/۳) روایت کرده، و گفته است: این حدیث به شرط مسلم صحیح میباشد، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکردهاند.
[۱۰] حسن. طبرانی در «الکبیر» (۳۳۷۳) و نگا: «مجمع الزوائد» (۶/۲۱). [۱۱] سند آن ضعیف است. طبرانی در «الکبیر» (۸۰۵) و بخاری در «تاریخ کبیر» (۴/۲) (۱۴) و در سند آن منیب بن مدرک است که جزو مجاهیل محسوب میشود. نگا: «جرح و تعدیل» ابن ابی حاتم (۴/۱/۳۹۳). [۱۲] حجر: دیوار کعبه از جانب شمال، اندرون حطیم در سوی شمال، قسمتی از زمین کعبه که حضرت ابراهیم آن را جزء خانه کرد، و گویند قبر هاجر مادر اسماعیل در آنجاست و آن را حجرالکعبه و حجراسماعیل هم میگویند. به نقل از فرهنگ عمید. م. [۱۳] بخاری (۳۶۷۸) و بیهقی در «الدلائل» (۲/۲۷۴، ۲۷۵). [۱۴] حسن. ابن ابی شیبة در «مصنف» (۱۱۴۱۰) و ابن حبان (۶۵۶۹ – احسان) و بخاری ر آن را ذیل حدیث شماره (۳۸۵۶) بطور معلق روایت کرده است و آن را در «خلق افعال العباد» بطور متصل روایت کرده است. همچنین ابونعیم (۱۵۹) و بیهقی در«الدلائل» ((۲/۲۷۷) و علامه ارناووط آن را در تحقیق ابن حبان حسن دانسته است. [۱۵] صحیح. احمد (۲/ ۲۱۸) و بیهقی در «الدلائل» (۲/ ۲۷۵، ۲۷۶). [۱۶] ابن حجر آن را حسن دانسته است. و اوبیعلی آن در در «مسند» خود (۵۲) روایت کرده. همچنین تدروس جد ابی زبیر آن را چنانکه در «المجمع» (۶/۱۷) آمده بصورت معلق روایت کرده است. و حمیدی (۱/ ۱۵۵) و همینطور از طریق ابونعیم در «الحلیة» (۱/ ۳۱) نگا: «الـمطالب العالیة» (۴۲۷۹) ابن حجر آن را در «فتح الباری» (۷/ ۱۱۷) حسن دانسته. بوصیری میگوید: حمیدی و ابویعلی آن را با سندی که رجال آن ثقه هستند روایت کردهاند.