اشعار علی س در وقت کشتن عمروبن عبدودّ
این را در البدایه (۱۰۶/۴) از طریق بیهقی از ابن اسحاق ذکر نموده و گفته است: عمروبن عبدود در حالی که زره پوش بود، خارج گردید، صدا زد: چه کسی مبارزه و پیکار میکند؟ علی بن ابی طالب سبرخاسته گفت: ای نبی خدا، من به جنگ (وی) میروم. رسول خدا صگفت: «بنشین، او عمرو است». باز عمرو صدا نمود: آیا مردی نیست که برای مبارزه و پیکار به میدان بیاید؟ به توبیخ و سرزنش مسلمانان شروع نمود میگفت: جنّتتان در کجاست، جنّتی که گمان میکنید اگر کسی از شما کشته شود، به آن داخل میگردد؟ آیا مردی را برای مبارزه با من خارج نمیکنید؟ آنگاه علی سبرخاست و گفت: من ای رسول خدا، پیامبر خدا گفت: «بنشین». باز برای بار سوم صدا نمود و گفت: و شعر وی را [۵۹۹]متذکر شده. (راوی) میگوید: علی سبرخاست و گفت: من ای رسول خدا، پیامبر گفت: «او عمرواست». علی گفت: اگر چه عمرو باشد. و پیامبر خدا صبه وی اجازه داد، و او به طرف عمرو رفت تا این که نزدش رسید، و میگفت:
لا تعلجن فقد اتاك
مجيب صوتك غير عاجز
في نيه و بصيره
والصدق منجى كل فائز
اني لارجو ان اقيم
عليك نائحه الـجنائز
من ضربه نجلاء
بيقي ذكرها عندالـهزاهز
عمرو به او گفت: تو کیستی؟ گفت: من علی هستم، گفت: پسر عبدمناف؟ [۶۰۰]پاسخ داد: من علی بن ابی طالب هستم، وی گفت: ای برادر زادهام، چرا از عمویت کسی که از تو بزرگتر است نیامد، چون من دوست ندارم خون تو را بریزم، علی سبه او گفت: ولی من -به خدا سوگند- بد نمیبینم که خون تو را بریزم. عمرو خشمگین شد، و پایین آمد، و شمشیر خود را برهنه نمود که گویی شعلهای از آتش است، بعداز آن با خشم و غضب به طرف علی سآمد، و علی با سپرش [۶۰۱]از وی استقبال نمود، عمرو بر سپر وی زد و آن را شکافت، و شمشیر در آن داخل گردید، و بر سر وی اصابت نموده سرش را شکست. علی سنیز وی را در شاه رگ گردنش زد و او افتاد و غبار بلند شد و رسول خدا صتکبیر را شنید، و ما دانستیم که علی سوی را به قتل رسانیده است، و علی سدر همانجا گفت:
اعلى تفتحم الفوارس هكذا
عني وعنهم اخروا اصحابي
اليوم يمنعني الفرار حفيظتي
ومصمم في الرأس ليس بنابي
تا این که گفت:
عبدالحجاره من سفاهه رأيه
وعبدت رب محمّد بصوابي
فصدرت حين تركته متجدلا
كالـجذع بين دكادك وروابي
وعففت عن اثوابه ولوانني
كنت الـمقطر بزنى اثوابي
ولاتحسبن الله خاذل دينه
ونبيه يا معشر الاحزاب
میگوید: بعد از آن علی سبه طرف رسول خدا صروی آورد، و رویش میدرخشید، و عمربن الخطاب سبه او گفت: چرا زرهاش را نکشیدی؟ چون عرب زرهی بهتر از آن ندارد، گفت: من وی را زدم، و او خود را از من با شرمگاهش حفاظت نمود، بنابراین من از پسرعمویم حیا نمودم که او را بکشم.
[۵۹۹] شعر عمرو را. [۶۰۰] عبدمناف، اسم ابوطالب است. [۶۰۱] سپری که از پوست بود.