حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

اشعار علی س در وقت کشتن عمروبن عبدودّ

اشعار علی س در وقت کشتن عمروبن عبدودّ

این را در البدایه (۱۰۶/۴) از طریق بیهقی از ابن اسحاق ذکر نموده و گفته است: عمروبن عبدود در حالی که زره پوش بود، خارج گردید، صدا زد: چه کسی مبارزه و پیکار می‏کند؟ علی بن ابی طالب سبرخاسته گفت: ای نبی خدا، من به جنگ (وی) می‏روم. رسول خدا صگفت: «بنشین، او عمرو است». باز عمرو صدا نمود: آیا مردی نیست که برای مبارزه و پیکار به میدان بیاید؟ به توبیخ و سرزنش مسلمانان شروع نمود می‏گفت: جنّت‌تان در کجاست، جنّتی که گمان می‏کنید اگر کسی از شما کشته شود، به آن داخل می‏گردد؟ آیا مردی را برای مبارزه با من خارج نمی‏کنید؟ آنگاه علی سبرخاست و گفت: من ای رسول خدا، پیامبر خدا گفت: «بنشین». باز برای بار سوم صدا نمود و گفت: و شعر وی را [۵۹۹]متذکر شده. (راوی) می‏گوید: علی سبرخاست و گفت: من ای رسول خدا، پیامبر گفت: «او عمرواست». علی گفت: اگر چه عمرو باشد. و پیامبر خدا صبه وی اجازه داد، و او به طرف عمرو رفت تا این که نزدش رسید، و می‏گفت:

لا تعلجن فقد اتاك
مجيب صوتك غير عاجز
في نيه و بصيره
والصدق منجى كل فائز
اني لارجو ان اقيم
عليك نائحه الـجنائز
من ضربه نجلاء
بيقي ذكرها عندالـهزاهز

عمرو به او گفت: تو کیستی؟ گفت: من علی هستم، گفت: پسر عبدمناف؟ [۶۰۰]پاسخ داد: من علی بن ابی طالب هستم، وی گفت: ای برادر زاده‏ام، چرا از عمویت کسی که از تو بزرگ‏تر است نیامد، چون من دوست ندارم خون تو را بریزم، علی سبه او گفت: ولی من -به خدا سوگند- بد نمی‏بینم که خون تو را بریزم. عمرو خشمگین شد، و پایین آمد، و شمشیر خود را برهنه نمود که گویی شعله‏ای از آتش است، بعداز آن با خشم و غضب به طرف علی سآمد، و علی با سپرش [۶۰۱]از وی استقبال نمود، عمرو بر سپر وی زد و آن را شکافت، و شمشیر در آن داخل گردید، و بر سر وی اصابت نموده سرش را شکست. علی سنیز وی را در شاه رگ گردنش زد و او افتاد و غبار بلند شد و رسول خدا صتکبیر را شنید، و ما دانستیم که علی سوی را به قتل رسانیده است، و علی سدر همانجا گفت:

اعلى تفتحم الفوارس هكذا
عني وعنهم اخروا اصحابي
اليوم يمنعني الفرار حفيظتي
ومصمم في الرأس ليس بنابي

تا این که گفت:

عبدالحجاره من سفاهه رأيه
وعبدت رب محمّد بصوابي
فصدرت حين تركته متجدلا
كالـجذع بين دكادك وروابي
وعففت عن اثوابه ولوانني
كنت الـمقطر بزنى اثوابي
ولاتحسبن الله خاذل دينه
ونبيه يا معشر الاحزاب

می‏گوید: بعد از آن علی سبه طرف رسول خدا صروی آورد، و رویش می‏درخشید، و عمربن الخطاب سبه او گفت: چرا زره‏اش را نکشیدی؟ چون عرب زرهی بهتر از آن ندارد، گفت: من وی را زدم، و او خود را از من با شرمگاهش حفاظت نمود، بنابراین من از پسرعمویم حیا نمودم که او را بکشم.

[۵۹۹] شعر عمرو را. [۶۰۰] عبدمناف، اسم ابوطالب است. [۶۰۱] سپری که از پوست بود.