قصّه زید بن دثنه و آنچه که وی در دوستی پیامبر ص گفت
اما خبیب، زید بن دثنه و عبدالله بن طارق شنرم شدند، از خود رقّت نشان دادند، به زندگی علاقمند گردیدند وخود را به دست خود تسلیم نمودند، و آنان ایشان را اسیر گرفتند. بعد آنها را با خود به طرف مکه بیرون کردند، و در آنجا به فروششان رسانیدند، وقتی به ظهران [۵۶۲]رسیدند، عبدالله بن طارق دست خود را از ریسمان بیرون کشید و شمشیرش را گرفت، آنگاه مردم خود را از وی عقب داشتند و او را با سنگ زدند و به قتلش رسانیدند، و قبرش در ظهران میباشد. ولی خبیب بن عدی و زید بن دثنه را به مکه آوردند، و به قریش در بدل دو اسیری که از هذیل در مکه بود، فروختند، خبیب را حجیربن ابی اهاب تمیمی خرید. و زید بن دثنه را صفوان بن امیه، تا وی را در بدل پدرش به قتل برساند، صفوان او را با یکی از مولاهایش که به او نسطاس گفته میشد، به تنعیم فرستاد، و از حرم او را اخراج کرد تا به قتلش رساند. گروهی از قریش جمع گردیدند که در میانشان ابوسفیان بن حرب نیز حضور داشت،ابوسفیان برای وی - هنگامی که برای کشته شدن پیش کرده شد - گفت: ای زید! تو را به خدا سوگند میدهم، آیا دوست داری که اکنون محمّد بهجای تو نزد ما باشد وگردنش را بزنیم و تو درخانواده خود باشی؟ پاسخ داد: به خدا سوگند، من دوست ندارم اکنون محمّد را در همان جایش که در آن هست خاری برسد و اذیتش نماید، و من در خانوادهام نشسته باشم!! (راوی) میگوید: ابوسفیان میگفت: هیچ مردمی را ندیدم، که کسی را، چنان که اصحاب محمد، محمّد را دوست دارند، دوست داشته باشند. (راوی) میافزاید: بعد از آن نسطاس او را به قتل رسانید.
[۵۶۲] وادی است قریب مکه، و نزد آن قریه ایی است که برایش گفته میشود، و با اضافت آن به وادی، برایش «مرظهران» میگویند.