انکار ابوموسی اشعری بر مردی که امرش را نپذیرفت و گفتارش با وی
ابن عساکر از ابومالک اشعری روایت نموده، که گفت: رسول خدا صما را به سریهای فرستاد، و سعد بن ابی وقاص سرا امیرمان نمود. حرکت نمودیم تا این که در منزلی پایین آمدیم، مردی برخاست و مرکب خود را زین نمود، به او گفتم: کجا اراده داری؟ گفت: دنبال علف میروم، به او گفتم: این کار را تا این که دوست مان را نپرسیدهایم، نکن، آنگاه نزد ابوموسی اشعری [۵۱۰]آمدیم، و آن را به او متذکر شدیم، گفت: به او شاید به خانواده ات برگردی، گفت: خیر، ابوموسی گفت: ببین که چه میگویی، گفت: خیر، آنگاه ابوموسی گفت: برو بخیر. وی براه افتاد، و شب خیلی ناوقت نمود، بعد از آن آمد، ابوموسی به او گفت: شاید خانه رفته باشی. گفت: خیر، ابوموسی گفت: ببین که چه میگویی: گفت: بلی (رفته بودم)، ابوموسی به او گفت: تو در آتش بهسوی خانواده ات رفتی، در آتش نشستی، و به طرف آتش روی آوردی، و حالا عملی کن که کفّاره گناهت شود. این چنین در الکنز (۱۶۹/۳) آمده.
[۵۱۰] شاید ابوموسی فرماندهی بخشی از ارتش را به عهده داشته است.