حکایت دو مرد از بنی عبدالاشهل در روز أحد
ابن اسحاق به اسناد از ابوسائب سروایت نموده که: مردی از بنی عبدالاشهل گفت: من و برادرم در احد حاضر بودیم، و هر دوی ما مجروح، برگشتیم، هنگامی که مؤذن رسول خدا صاعلام بیرون شدن در طلب دشمن را نمود، به برادرم گفتم -یا این که به من گفت -: آیا غزوهای با رسول خدا صاز مافوت میشود؟ به خدا سوگند، ما مرکبی هم نداشتیم که سوار بشویم، و هر یک از ما به شدّت مجروح بودیم. و هر دوی ما با رسول خدا صخارج شدیم و زخم من از وی کمتر بود، چون از پا میافتاد یک نوبت او را بر پشت خود میگرفتم، و نوبتی را هم پیاده راه میرفت، تا این که به همان جایی رسیدیم که مسلمانان به آنجا رسیده بودند. این چنین در البدایه (۴۹/۴) آمده. و ابن سعد (۲۱/۳) از واقدی متذکر گردیده که: عبدالله بن سهل و برادرش رافع بن سهل بهمان کسانیاند که بهسوی حمراء الاسد، در حالی بیرون آمدند که زخمی بودند، و یکی همراه خود را به پشت میگرفت، و مرکبی هم برای خود نداشتند.