حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

حکایت دو مرد از بنی عبدالاشهل در روز أحد

حکایت دو مرد از بنی عبدالاشهل در روز أحد

ابن اسحاق به اسناد از ابوسائب سروایت نموده که: مردی از بنی عبدالاشهل گفت: من و برادرم در احد حاضر بودیم، و هر دوی ما مجروح، برگشتیم، هنگامی که مؤذن رسول خدا صاعلام بیرون شدن در طلب دشمن را نمود، به برادرم گفتم -یا این که به من گفت -: آیا غزوه‏ای با رسول خدا صاز مافوت می‏شود؟ به خدا سوگند، ما مرکبی هم نداشتیم که سوار بشویم، و هر یک از ما به شدّت مجروح بودیم. و هر دوی ما با رسول خدا صخارج شدیم و زخم من از وی کمتر بود، چون از پا می‏افتاد یک نوبت او را بر پشت خود می‌گرفتم، و نوبتی را هم پیاده راه می‏رفت، تا این که به همان جایی رسیدیم که مسلمانان به آنجا رسیده بودند. این چنین در البدایه (۴۹/۴) آمده. و ابن سعد (۲۱/۳) از واقدی متذکر گردیده که: عبدالله بن سهل و برادرش رافع بن سهل بهمان کسانی‌اند که به‌سوی حمراء الاسد، در حالی بیرون آمدند که زخمی بودند، و یکی همراه خود را به پشت می‏گرفت، و مرکبی هم برای خود نداشتند.