حمله زبیر در روز خندق و روز یرموک
بیهقی از عبدالله بن زبیر بروایت نموده، که گفت: روز خندق با زنان و اطفال در قلعه جابجا کرده شدم، عمربن ابی سلمه همراهم بود، وی برایم پشتک میزد، و من بر پشتش بلند شده میدیدم. میگوید: به پدرم نگاه نمودم، که گاهی به آنجا حمله مینمود، و گاهی به اینجا، و هرچیزی را که میدید به طرفش یورش میبرد. و وقتی که بیگاه شد، نزد ما در قلعه آمد، گفتم: ای پدرم، تو را امروز با آنچه انجام میدادی دیدم. گفت: ای پسرم مرا دیدی؟ گفتم: بلی. گفت: پدر و مادرم فدایت. این چنین در البدایه (۱۰۷/۴) آمده است.
بخاری از عروه سروایت نموده که اصحاب رسول خدا صبه زبیر سدر روز یرموک گفتند: آیا حمله نمیکنی تا ما همراهت حمله کنیم؟ گفت: اگر من حمله کنم شما دروغ میگویید (و حمله نمیکنید). گفتند: این کار را نمیکنیم. آنگاه بر آنها حمله نمود، و صف هایشان را در هم شکست، و از آنها گذشت، و هیچ کس هم همراهش نبود، بعد دو باره برگشت، و آنها لجامش را گرفتند، و دو ضربه برشانهاش زدند، که در میان آن دو ضربه، ضربهای قرار داشت که در روز بدر، بر وی وارد آمده بود. عروه سمیگوید: من در حالی که کوچک بودم، انگشتان خود را بر آن ضربهها داخل نمودم، و بازی میکردم. عروه سمیافزاید: در آن روز عبدالله بن زبیر سنیز همراهش بود، و ده سال داشت، او را بر اسبی سوار نمود، و مردی را برایش موظّف گردانید [۶۱۰]. این رادر البدایه (۱۱/۷) به معنای آن ذکر نموده و افزوده است: بعد از آن بار دوم نیز وی آمدند، و باز آن چنان که در مرتبه اول عمل نموده بود، عمل کرد.
[۶۱۰] بخاری (۳۷۲۱).