حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

گرسنگی مقداد بن اسود و دو تن از همراهانش ش

گرسنگی مقداد بن اسود و دو تن از همراهانش ش

ابو نعیم در الحلیه (۱۷۳/۱) از مقداد بن اسود سروایت نموده، که گفت: من و دو تن از همراهانم، که نزدیک بود، شنوایی و بینایی مان از شدّت سختی و رنجی که برای‌مان رسیده بود از بین برود، آمدیم و خود را بر اصحاب رسول خدا صعرضه می‏کردیم، ولی هیچ یکی ما را قبول نمی‏کرد، تا این که رسول خدا صما را به اقامتگاه خود برد -آل محمّد صدر آن وقت سه رأس بز داشتند که آنها را می‏دوشیدند-. و رسول خدا صشیر را در میان ما تقسیم می‏نمود، و ما سهم رسول خدا صرا می‏برداشتیم. وی می‏آمد و سلامی می‏داد که بیدار را می‏شنوانید، و خواب رفته را بیدار نمی‏کرد. شیطان به من گفت: اگر این جرعه را (که حق پیامبر صاست) بنوشی (بهتر خواهد شد) چون پیامبر خدا صنزد انصار می‏رود و آنها به او هدیه می‏دهند، شیطان تا وقتی برمن وسوسه نمود که آن را نوشیدم. و هنگامی که آن را نوشیدم پیشمانم گردانیده گفت: چه کردی؟ محمّد صمی‏آید و سهم نوشیدنی خود را نمی‏یابد، و بر تو دعا می‏کند و هلاک می‏شوی. آن دو همراهم سهم خود را نوشیدند و به خواب رفتند، و مرا خواب نبرد، و بر من عبایی از خودم بود که وقتی آن را بر سرم می‏گذاشتم قدم‏هایم از آن آشکار می‏شد، و وقتی که بر قدم هایم می‏گذاشتم سرم برهنه می‏شد. رسول خدا صتشریف آورد، و آنقدر که خدا خواسته بودنماز بخواند، نماز خواند، بعد از آن به طرف نوشیدنی خود نگاه کرد، و در آن چیزی را ندید، آنگاه دست خود را بلند نمود. (با خود) گفتم: اکنون بر من دعا می‏کند و هلاک می‏شوم. رسول خدا صفرمود: «بار خدایا، آن کس را که به من طعام داده طعام بده، و آن کس را که به من نوشانیده بنوشان». آنگاه من کارد و عبا را گرفته، به طرف بزها رفتم، آنها را می‏دیدم که کدام‌شان چاق است، تا همان را برای رسول خدا صذبح کنم. ناگاه (دیدم) که پستان‏های همه‌شان پر از شیر است، کاسه‏ای را از آل محمّد صگرفتم، که می‏خواستند در آن بدوشند، و در آن دوشیدم تا این که لبریز شد. بعد از آن نزد رسول خدا صآمدم، و او نوشید، بعد برای من داد و نوشیدم، باز آن را به وی دادم و نوشید، باز به من داد و نوشیدم، بعد از آن خندیدم طوری که به زمین افتادم رسول خدا صبه من گفت: «این یکی از کارهای ناپسندیده‏ات است ای مقداد»، من شروع به بیان آنچه نمودم که برایش انجام داده بودم. رسول خدا فرمود: «این به جز رحمتی از خداوند چیزی دیگری نبوده، اگر دو همراهت را بیدار می‏کردی، و از این می‏نوشیدند بهتر می‏شد». گفتم: سوگند به ذاتی که تو را به حق مبعوث نموده، این که تو آن را نوشیدی، و من باقی مانده را نوشیدم، دیگر باکی ندارم که کی را از مردم گذاشته‏ام [۱۴۰]. وی همچنان از طریق طارق از مقداد سروایت نموده، که گفت: وقتی که به مدینه وارد شدیم، ما را رسول خدا صده ده تن -یعنی در هر خانه-تقسیم نمود می‏گوید: من در همان ده تنی بودم که رسول خدا صدر میان آنها قرار داشت. می‏افزاید: ما جز گوسفندی که شیر آن را تقسیم می‏کردیم دیگر چیزی نداشتیم. این چنین در الحلیه (۱۷۴/۱) آمده.

[۱۴۰] صحیح. اوبنعیم در «الحلیة» (۱/۱۷۳/۱۷۴) و مسلم در «الاشربة» (۱۳/۲۲۵) و ترمذی (۳۵۷۶) و احمد (۴/۱۸۸) و نسائی در «عمل الیوم و اللیلة» (۲۹۱).