یاری و کمک مردی از انصار به واثله بن اسقع
بیهقی همچنین (۲۸/۹) از واثله بن اسقع سروایت نموه، که گفت: رسول خدا صبرای غزوه تبوک ندا نمود، من به طرف خانوادهام رفتم، و دوباره وقتی برگشتم، دریافتم که بخش نخست اصحاب رسول خدا صبیرون رفتهاند، آنگاه در مدینه شروع به فریاد کشیدن نمودم: آگاه باشید! چه کسی مردی را در بدل دریافت سهمش از غنیمت سوار میکند؟ آنگاه شیخی از انصار فریاد نموده گفت: سهم وی برای ما باشد، البتّه بدل این که ما او را به نوبت سوار میکنیم، و طعامش هم همراه ما باشد. گفتم: بلی. گفت: به برکت خدا حرکت کن. به این صورت من با نیکوترین همراه خارج شدم، تا این که خداوند برای مان غنیمت نصیب فرمود، و برای من شتران جوانی رسید، و آنها را حرکت داده نزد وی آوردم. او بیرون رفت، و بر خرجینی از خرجینهای شترش نشست و گفت: آنها را از پشت حرکت بده، بعد از آن گفت: به طرف پیشروی حرکتشان بده، و افزود: شتران جوانت را بسیار نیکو میبینم! واثله گفت: این همان غنیمت است که شرط گذاشته بودی، پاسخ داد: برادر زادهام، شتران جوانت را بگیر! هدف ما غیر از سهمت بود. بیهقی میگوید: چنین وانمود میشود، قصد وی این بوده که: هدف ما از آنچه انجام دادیم، اجازه نبود، بلکه اشتراک در اجر و ثواب بود.