حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

انکار ورد ابوبکر س بر کسی که از جنگ باز ایستاد، یا خواسته در آن سهل انگاری نماید

انکار ورد ابوبکر س بر کسی که از جنگ باز ایستاد، یا خواسته در آن سهل انگاری نماید

عدنی از عمر سروایت نموده، که گفت: هنگامی که نظر مهاجرین - که من هم در میان ایشان بودم در وقت ارتداد عربها، متفق گردید، گفتیم: ای خلیفه رسول خدا، مردم را بگذار نماز را بخوانند، و زکات را ادا نکنند، زیرا ایشان وقتی ایمان به قلب‏هایشان داخل گردید، آن را می‏پذیرند. ابوبکر سگفت: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، این که از آسمان بیفتم، برایم محبوبتر و بهتر از این است، که آنچه ترک نمایم که رسول خدا صبه خاطر آن جنگیده است، مگر این که من هم به خاطر آن بجنگم. بنابراین با عرب‌های جنگید، تا این که به اسلام برگشتند، عمر سافزود: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، همه روز از آل عمر بهتر است. این چنین در الکنز (۱۴۱/۳) آمده.

و نزد اسماعیلی از عمر سروایت است که گفت: هنگامی که رسول خدا صوفات نمود، عده‏ای از عرب مرتد گردیدند، و گفتند: نماز می‏خوانیم و زکات نمی‏دهیم. من نزد ابوبکر سآمده گفتم: ای خلیفه رسول خدا، در میان مردم الفت و وحدت ایجاد کن، و برایشان رحم نموده آسان بگیر، چون آنها به منزله وحوش هستند. ابوبکر سگفت: مرا امید نصرت و یاری ات را داشتم، و تو به عدم همکاری و یاری ات نزدم آمدی!! در جاهلیت جبار و سرکش بودی، و در اسلام ضعیف؟! به چه می‏خواهی ایشان را نزدیک ساخته یکجای کنم؟! با شعر بدیع و غریب، یا به جادوی دروغ؟! این چنین نخواهد بود، این چنین نخواهد بود!! نبی صرفته است، و وحی قطع گردیده، به خدا سوگند، علیه آنها تا وقتی که شمشیر در دستم قرار دارد، اگر ریسمانی را هم از من منع نمایند، جهاد می‏کنم. عمر سمی‏گوید: من وی را در این امر ازخود پیش‏تر و مصمم‏تر یافتم، وی مردم را بر بسا اموری برابر ساخت، که بسیاری از مشکلات آنان وقتی که من مسؤولیت‌شان را به دوش گرفتم، برایم آسان گردید. این چنین در الکنز (۳۰۰/۳) آمده.

و دینوری در المجالسه، و ابوالحسن بن بشران در فوائد خود، و بیهقی در الدلائل، ولالکائی در السنه از منبَّه بن محصن عنزی [۳۷۵]روایت نموده‏اند که گفت: به عمربن الخطاب سگفتم: تو از ابوبکر بهتر هستی؟ وی گریه نموده گفت: به خدا سوگند، شبی از ابوبکر و روزی از وی، از عمر و آل عمر بهتر است [۳۷۶]. آیا دوست داری تو را از همان شب و روزش خبر دهم؟ گفتم: بلی، ای امیرالمؤمنین. گفت: شب وی هنگامی که پیامبر خدا صاز مکه فرار کنان خارج گردید، و ابوبکر وی را دنبال نمود... و حدیث را چنان که در هجرت (ص۹۸) گذشت ذکر نموده، افزود: و اما روز وی: هنگامی که رسول خدا صوفات نمود،و عرب‏ها مرتد گردیدند، بعضی از ایشان گفتند: نماز می‏خوانیم زکات نمی‏دهیم، و برخی دیگرشان گفتند: نه نماز می‏خوانیم و نه زکات می‏دهیم. من نزدش آمدم -که از نصیحت دریغ نمی‏نمودم- گفتم: ای خلیفه رسول خدا، در میان مردم الفت و وحدت ایجاد کن... و به مانند آن را، چنان که در منتخب کنزالعمال (۳۴۸/۴) آمده، ذکر نموده است.

و نزد امام احمد و شیخین -(بخاری و مسلم)- ازابوهریره سروایت است که گفت: هنگامی که رسول خدا صوفات نمود، و بعد ازوی ابوبکر سخلافت را به دوش گرفت، و آنهایی که از عرب کافر شدند، کافر گردیدند، عمر سگفت: ای ابوبکر، چگونه با مردم می‏جنگی، در حالی که رسول خدا گفته است: «من مأمور شده‏ام با مردم بجنگم، تا این که بگویند «لااله الاالله»، کسی که «لااله الاالله» گفت: او مال و نفس خود را از من نگه داشته است، مگر به حق اسلام، و حساب وی بر خداوند است» [۳۷۷]. ابوبکر سگفت: به خدا سوگند، با کسی که درمیان نمار و زکات جدایی و فرق قایل شود، خواهم جنگید، چون زکات حق مال است. به خدا سوگند، اگر آنها ریسمانی را که برای رسول خدا صادا می‏نمودند، به من ندهند و ازمن بازدارند، همان همراه‌شان خواهم جنگید!! عمر می‏گوید: به خدا سوگند، اندکی نگذاشته بود که دیدم، خداوند سینه ابوبکر را به قتال باز گردانیده است، و دانستم که حرف وی حق است و امام‏های چهارگانه نیز این حدیث را به جز این ماجه، روایت کرده‏اند و ابن حبان و بیهقی، چنان که در الکنز (۳۰۱/۳) آمده، نیز این را روایت نموده‏اند.

[۳۷۵] در اصل غنوی آمده که خطا می‏باشد. [۳۷۶] قصّه‏ای هست که بدین مضمون در میان عمربن الخطاب سو همین ضبه عنزی اتفاق افتاده است، و خلاصه آن چنین است: ضبه در بصره اقامت داشت، و والی آن از طرف، عمربن الخطاب سابوموسی اشعری بود، ابوموسی در خطبه‌هایش برای عمر سدعا می‏نمود، و ضبه به وی معترض گردیده می‏گفت: چرا برای رفیقش ابوبکر دعا نمیکنی، عمر را بر ابوبکر ترجیح می‏دهی؟ بعد آن ابوموسی از ضبه به عمر سشکایت نمود، و عمر سبا ارسال کسی دنبال ضبه وی را فراخواند تا به مدینه حاضر شود، موصوف به مدینه آمد و بر عمر بن الخطاب سسلام داد، عمر پرسید: تو کیستی؟ گفت: ضبه عنزی، عمر به او گفت: لامرحبا بک ولا اهلا، «نه فراخی باشد برایت ونه اهل»، ضبه پاسخ داد: فراخی از طرف خداست، و اما اهل نه اهل دارم و نه مال. ای عمر چرامرا از شهرم بدون ارتکاب کدام گناهی طلب نمودی؟ عمر سپاسخ داد = فرماندارم در بصره از تو شکایت دارد. آنگاه ضبه قصّه خود را با ابوموسی برای عمر سبازگو نمود، و به وی گفت: تو از ابوبکر بهتر هستی؟ عمر ناگهان به گریه شد و گفت: «به خدا سوگند شبی و روزی از ابوبکر از عمر و آل عمر بهتر است» بعد از آن عمر سبرای ضبه گفت: آیا تو گناهم را می‏بخشی، خدا تو راببخشد؟ ضبه پاسخ داد: ای امیرالمؤمنین خداوند تو را ببخشد. آنگاه عمر سوی را به بصره فرستاد، و ابوموسی رادر موضوع عتاب نمود. به نقل از «الرياض النضرة» ازین قصّه دانسته نمی‏شود که ابوموسی عمر سرا بر ابوبکر ترجیح می‏داد، و آنچه اتفاق افتاده، این بود که: ابوموسی برای خلیفه که عمر سبود دعا می‏کرد، و ابوبکر سرا که در گذشته بود ذکر نمی‏نمود، لذا ضبه به وی متعرض میگردید. و بدین سبب ابوموسی از دستش به عمر سشکایت نمود. به نقل از پاورقی و باتصرف. م. [۳۷۷] بخاری (۱۳۹۹) و مسلم (۱۲۴) و احمد (۲/۵۲۸) و ابو داوود (۱۵۵۶) و ترمذی (۲۶۰۷) و نسائی (۴/۱۴).