حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

آنچه ابوبکر س برای سفر هجرت آماده نموده بود

آنچه ابوبکر س برای سفر هجرت آماده نموده بود

ابن اسحاق از عائشه لروایت نموده، که گفت: رسول خدا صآمدن را در یک طرف روز: یا صبح و یا بی‌گاه به خانه ابوبکر ترک نمی‏کرد، تا این که همان روزی فرا رسید که خداوند در آن به رسول خود صاجازه هجرت و خارج شدن را از مکه و از میان قومش اعطا نمود، رسول خدا صدر گرمای روز نزد ما آمد، در ساعتی که در آن نمی‏آمد. عائشه می‏گوید: هنگامی که ابوبکر وی را دید گفت: رسول خدا صدر این ساعت جز برای امر جدیدی که پیش آمده نیامده است. وی می‏افزاید: هنگامی که داخل گردید، ابوبکر از تخت خود برایش کنار رفت، رسول خدا صنشست و نزد ابوبکر کسی جز من و خواهرم اسماء بنت ابی بکر نبود. رسول خدا صفرمود: «کسی را که پیش توست از پیش من بیرون کن». گفت: ای رسول خدا ص، این دو دخترانم هستند، پدر و مادرم فدایت چه اتفاقی افتاده است؟! فرمود: «خداوند به من اجازه بیرون شدن و هجرت را داده است». عائشه می‏گوید: ابوبکر گفت: همراهی با خودت (مطلوب است) ای رسول خدا. گفت: «(بلی) همراهی». به خدا سوگند قبل از آن روز هرگز ندیده بودم که کسی از خوشی گریه کند، فقط همان روز بود که ابوبکر را دیدم از خوشی گریه می‏کرد، بعد از آن گفت: ای نبی خدا، این دو شتر را برای این (کار) آماده نموده بودم، و آن دو، عبدالله بن ارقط را که مردی از بنی دئل بن بکر، و مادرش از بنی سهم بن عمرو بود - و مشرک بود - به کرایه گرفتند، تا راه را به آنها نشان دهد، و تشران خود را به او سپردند، و هر دوی آنها نزد وی بودند، و او آنها را تا وقت موعدشان می‏چرانید [۱۹۸]. و بغوی به اسناد حسن از عائشه لچیزی از این را روایت نموده، و در حدیث وی آمده، ابوبکر گفت: همراهی، گفت: «همراهی». ابوبکر گفت: نزدم دو شتری است که آنها را برای این کار از شش ماه به این طرف علف داده‏ام، یکی از آنها را بگیر، رسول خدا صفرمود:«بلکه آن را می‏خرم»، و آن را از وی خرید و هردو خارج شد و به غار رفتند. و حدیث را، چنان که در کنز العمال (۳۳۴/۸) آمده، متذکر گردیده.

و طبرانی از اسماء بنت ابی بکر بروایت نموده، که گفت: رسول خدا صدر مکه روزی دو مرتبه نزد ما می‏آمد، در روزی از آن روزها در وقت چاشت نزد ما تشریف آورد، (اسماء) گفت: ای پدرم، این رسول خدا صاست، پدر و مادرم فدایش، که او را در این ساعت جز کاری نیاورده است. رسول خدا صفرمود: «آیا می‏دانی که خداوند برای هجرت به من اجازه داده است؟» ابوبکر سگفت: ای رسول خدا، همراهی (مطلوب است). گفت: «همراهی». ابوبکر گفت: نزدم دو شتر است که آنها را در انتظار این روز از ابتدای فلان و فلان وقت علف داده‏ام، یکی از آنها را بگیر، پاسخ داد: «با قیمت آن ای ابوبکر»، گفت: - پدر و مادرم فدایت - با قیمت آن اگر خواسته باشی. (اسماء) می‏گوید: و برای آنها توشه (سفر) را آماده ساختیم، و (اسماء) کمربند خود را قطع نمود و با پارچه آن، آن را بست. بعد هردو خارج شدند، و در غار در کوه ثور درنگ کردند. هنگامی که به آن جا رسیدند، ابوبکر قبل از وی داخل غار گردید، و در همه سوراخ‏ها از ترس این که در آنها حشرات مؤذی نباشد، انگشت خود را داخل نمود. قریش هنگامی که آن دو را مفقود نمودند در طلب‌شان خارج گردیدند، و برای (دستگیری) پیامبر صصد شتر (جایزه) گذاشتند، و در کوه‏های مکه جهت جستجو به گشت زدن پرداختند، تا این که به همان کوهی رسیدند، که آنها در آن بودند. ابوبکر - با اشاره به مردی در روبروی غار - گفت: ای رسول خدا، وی ما را می‏بیند، رسول خدا صفرمود: «نخیر، تا این که فرشتگان را با بالهای خود می‏پوشانند». سپس آن مرد نشست و در مقابل غار بول نمود، رسول خدا صفرمود: «اگر ما را می‏دید این عمل را انجام نمیداد». و سه شب در آنجا درنگ نمودند، عامربن فهیره مولای ابوبکر گوسفندانی از ابوبکر را بیگاه برای آنها می‏برد، و در تاریکی شب از نزد آن دو حرکت می‏نمود، و صبح را با شبانان در چراگاه‏های گوسفندان سپری می‏نمود، و غروب همراه آنها می‏رفت، و در رفتن آهستگی به خرج می‏داد، تا این که شب تاریک می‏شد، آنگاه با گوسفندان خود به طرف آن دو برمی گشت، و شبانان گمان می‏نمودند که او با ایشان است. و عبدالله بن ابی بکر در مکه بود، و خبرها را پیگیری می‏کرد، و همین که شب تاریک می‏شد نزد آنها آمده، ایشان را با خبر می‏ساخت، و بعد در تاریکی شب از نزد آنها بر می‏گشت و صبح را در مکه سپری می‏کرد.

[۱۹۸] صحیح لغیره. ابن اسحاق چنانکه در سیره ابن هشام (۲/۸۵، ۸۶) آمده و در آن شیخی که نام برده نشده است اما ابن جریر (۲/۱۰۳) این شیخ را در روایتی دیگر از ابن اسحاق نام برده است. همچنین بخاری و احمد آن را از طریق زهری روایت کرده‌اند. نگا: فقه السیره با تحقیق آلبانی (۱۷۳) چاپ دار الکتب الاسلامیة.