حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

هجرت عبدالله بن عمر ب

هجرت عبدالله بن عمر ب

ابونعیم در الحلیه (۳۰۳/۱) از عمربن محمّد بن زید و او و پدرش روایت نموده، که گفت: ابن عمر بوقتی بر منزل‌شان - که از آن هجرت نموده بود - عبور می‏نمود چشم‏های خود رامی بست، و به طرف آن نگاه نمی‏کرد، و درآن هرگز ننشست. و نزد بیهقی در الزهد به سند صحیح از محمّد بن زید بن عبدالله بن عمر روایت است که می‏گفت: ابن عمر هر گاهی که رسول خدا صرا یاد می‏نمود، گریه می‏کرد، و هر گاه که از نزد منزلشان می‏گذشت، چشم‏های خود را می‏بست. این چنین در الاصابه (۳۴۹/۲) آمده.

هجرت عبد بن جحش سطبرانی از ابن عباس بروایت نموده که: عبدالله بن جحش [۲۳۹]که آخرین باقی مانده از میان آنانی بود که (از مکه) هجرت نمودند، و چشم خود را نیز از دست داده بود، وقتی که تصمیم هجرت را گرفت، همسرش دختر (ابوسفیان بن) حرب بن امیه این کار را بد دید، و به شوهرش چنین مشورت می‏داد تا نزد غیر وی [۲۴۰]هجرت نماید، بعد وی با اهل و مال خود مخفی و پنهان از قریش هجرت نمود، تا این که به مدینه نزد رسول خدا صآمد. ابوسفیان بن حرب برخاست و منزل وی را در مکه به فروش رسانید، بعد از آن ابوجهل بن هشام، عتبه بن ربیعه، شیبه بن ربیعه، عباس بن عبدالمطّلب و حویطب بن عبدالعزی از نزد آن عبور نمودند، که پوست‏های خور داده نشده، و گندیده در آن وجود داشت، در این هنگام چشمان عتبه اشک ریخت، و این بیت شهر را مثال آورد:

و كل دار و ان طالت سلامت‌ها
يوماً ستدركها النكباء والـحوب

ترجمه: «و هر منزلی را، اگر چه سلامتی آن به درازا کشد، روزی رنج و افسردگی فرا خواهد گرفت».

وابوجهل - به طرف عباس روی کرده - گفت: این چیزی است که شما بر ما داخل نموده‏اید. و هنگامی که رسول خدا صروز فتح داخل مکه گردید، ابواحمد ایستاد و خانه خود را طلب می‏نمود. رسول خدا صبه عثمان بن عفّان امر نمود، و او به طرف ابواحمد برخاست و او را به ناحیه‏ای برد، و ابواحمد از طلب منزلش خاموش گردید. ابن عباس بمی‏گوید: ابواحمد - در حالی که رسول خدا صبر دست خود در روز فتح تکیه نموده بود - می‏گفت:

حبذا مكه من وادى
بـها امشى بلاهادى

بـها يكثرعوادى بـها تركز اوتادى ترجمه: «چه نیکو وادیی است مکه، در آن من می‏توانم بدون راهنمایی بگردم، در مکه است که زیارت کنندگانم زیاد می‏شوند، و در مکه است که میخ هایم به درستی به زمین فرو می‏روند و محکم می‏گردند» [۲۴۱].

هیثمی (۶۴/۶) می‏گوید: در این عبدالله بن شبیب آمده،و او ضعیف است. ابن اسحاق می‏گوید: نخستین کسی که از مهاجرین پس از ابوسلمه عامربن ربیعه و عبدالله بن جحش ببه مدینه آمده بود، و اهل و برادرش را با خود آورده بود، عبد ابواحمد بود. ابواحمد مرد نابینایی بود، و بالا و پایین مکه را بدون راهنما دور میزد، شاعر بود و فارعه بنت ابی سفیان بن حرب به دستش بود، و مادرش امیمه [۲۴۲]بنت عبدالمطلب بن هاشم بود. و منزل پسران جحش به خاطر هجرت بسته گردید، بعد آن از عتبه از نزد آن عبور نمود... و قصّه‌شان را به معنای آنچه گذشت، چنان که در البدایه (۱۷۰/۳) آمده، متذکر شده. ظاهر این است که ذکر ابواحمد در حدیث افتاد، یا این که عبدالله تصحیف است. صحیح عبد بن جحش می‏باشد که نابینا بود، نه برادرش عبدالله به جحش. و ابواحمد بن جحش این (شعر) را درباره هجرت‌شان، چنان که ابن کثیر در البدایه (۱۷۱/۳) از ابن اسحاق متذکر گردیده، سروده است.

ولـمـاً راتنى ام احمد غدياً
بذمّه من اخشى بغيب وارهب
تقول فامّا كنت لابدّ فاعلا
فيممّ بناالبلدان ولتنأ يثرب
(فقت لـها ما يثرب بمظنّه)
[۲۴۳]
وما يشأ الرحمن فالعبد يركب
الى الله وجهى والرسول ومن يقم
الى الله يوما وجهه لا يخيّب
فكم قد تركنا من حميم مناصح
وناصحه تبكى بدمع وتندب
ترى ان وترا ناينا عن بلادنا
ونحن نرى ان الرغائب نطلب دعوت بني غنم لحقن دمائهم واللحق لـمـا لاح للناس ملحب
اجابوا بحمدالله لـمـادعاهم
الى الحق داع والنجاح فاوعبوا
وكنا واصحاباً لنا فارقوا الـهدى
اعانوا علينا بالسلاح واجلبوا
كفرجين اما منهمـا فموفق
على الحق مهدى وفوج معذب
طغوا و تـمنوا كذبه و ازلـهم
عن الـحق ابليس فخابوا وخيبوا
ورعنا الى قول النبى محمد
فطاب ولاه الحق منا وطيبوا
نمت بارحام اليهم قريبه ولا قرب بالارحام اذ لا تقرب فاى ابن اخت بعدنا يامننكم
وايه صهر بند صهرى ترقب
ستعلم يوما ايّنا اذ تزايلوا
وزيّل امرالناس للحق اصوب

[۲۳۹] درست و صحیح عبد بن جحش است، نه عبدالله بن جحش، به خاطری که عبدالله برادر وی است، و قبلاً هجرت نموده بود و کور نبود، چنان که مولف در ادامه روایت خود به این موضوع اشاره می‏کند. [۲۴۰] یعنی نزد غیر پیامبر ص. [۲۴۱] ضعیف. چنانکه در «المجمع» (۶/۱۴) آمده است. [۲۴۲] وی عمه رسول خدا صاست، که در اسلام آوردن موصوف اختلاف است، ابن اسحاق آن را منتفی دانسته،و ابن سعد اثباتش نموده است. [۲۴۳] در نزد ابن هشام، در بدل آن آمده: «فقت لها بل يثرب اليوم و جهنا». به او گفتم:، بلکه یثرب امروز جهت مسیر ماست».