حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

ابوبکر صدّیقس و تحمّل سختی‌ها

ابوبکر صدّیقس و تحمّل سختی‌ها

اصرار ابوبکر بر پیامبر صبرای آشکار شدن و خطبه وی در آن موقع و اذیتی که در آن هنگام متحمّل گردید

حافظ ابوالحسن اطرابلسی از عائشه لروایت نموده، که گفت: هنگامی که اصحاب رسول خدا ص-که سی‏وهشت مرد بودند- جمع شدند، ابوبکر بر پیامبر خدا صبرای آشکار شدن اصرار نمود، پیامبر صگفت: «ای ابوبکر ما کم هستیم». ابوبکر پیاپی اصرار می‏روزید تا این که رسول خدا صآشکار گردید، و مسلمانان در نواحی مسجد، هر مردی در میان عشیره خود پراکنده شدند. و ابوبکر در حالی که رسول خدا صنشسته بود در میان مردم به عنوان خطیب ایستاد، به این صورت او نخستین خطیبی بود که به‌سوی خدا و پیامبر خدا صدعوت نمود. مشرکین بر ابوبکر و مسلمانان حمله نمودند، و آنها در نواحی مسجد به شدّت (از طرف مشرکین) کتک کاری شدند، و ابوبکر زیر پا انداخته شد و به شدّت مجروح شد، و عتبه بن ربیعه فاسق به وی نزدیک شد، و او را با دو دستش می‏زد، و کفش‏ها را متوجه روی وی می‏گردانید، و بر شکم ابوبکر بالا رفته، طوری که روی ابوبکر با بینی‏اش شناخته نمی‏شد. بنوتیم [۴۷]در این حالت به شتاب آمدند، و مشرکین را از وی دور کردند، بعد بنو تیم ابوبکر را در جامه‏ای حمل نمودند و وی را داخل منزلش کردند، و در مرگ وی تردیدی نداشتند. بعد از آن بنوتیم برگشتند، و داخل مسجد گردیده گفتند: به خدا سوگند، اگر ابوبکر بمیرد عتبه بن ربیعه را خواهیم کشت، و سپس به‌سوی ابوبکر برگشتند، و ابوقحافه و بنو تیم با ابوبکر حرف می‏زدند تا این که جواب داد، وی در آخر روز به حرف آمده گفت: رسول خدا صچه کرد؟ آنها وی را هدف زبان‏های خویش قرار داده، سرزنشش نمودند، بعد از آن برخاسته به مادرش ام الخیر گفتند: ببین، به او غذایی بده و یا به وی چیزی بنوشان، هنگامی که ابوبکر سبا وی تنها شد، مادرش بر وی خیلی‏ها اصرار نمود (تا چیزی بخورد و یا بنوشد) ولی او می‏گفت: رسول خدا صچه شد؟ مادرش پاسخ داد: به خدا سوگند، من درباره رفیقت چیزی نمی‏دانم. ابوبکر سگفت: نزد ام جمیل بنت خطاب برو، و از وی بپرس، مادرش بیرون آمد تا این که نزد ام جمیل آمده گفت: ابوبکر تو را از محمّد حال محمّد بن عبدالله می‏پرسد، ام جمیل گفت: من نه ابوبکر را می‏شناسم و نه محمدبن عبدالله را، و اگر خواسته باشی که با تو نزد فرزندت بروم (می‏روم). مادر ابوبکر گفت: بلی، ام جمیل با وی رفت و ابوبکر را افتاده و رنجور یافت، ام جمیل نزدیک شد و فریاد کشیده گفت: به خدا سوگند، قومی که این کار را در حق تو روا داشته‏اند اهل فسق و کفراند، و من متمنی ام که خداوند انتقامت را از آنها بگیرد. ابوبکر گفت: رسول خدا صچه کرد؟ ام جمیل گفت: این مادرت است می‏شنود. ابوبکر گفت: از وی خود هراس نداشته باش. گفت: او سالم و صحیح است. پرسید: وی در کجاست؟ ام جمیل در دارابن ارقم [۴۸]. ابوبکر فرمود: به خدا سوگند، تا این که نزد رسول خدا صنیایم نه طعامی را می‏چشم و نه هم نوشیدنی‏ای را می‏نوشم. آن دو صبر کردند تا این که رفت و آمد کم شد و مردم آرام شدند، (بعد) با وی در حالی خارج گردیدند، که بر آنها تکیه داده بود و او را نزد رسول خدا صداخل نمودند. (راوی) می‏گوید: رسول خدا صوی را در آغوش گرفت و بوسیدش، و مسلمانان نیز به طرف وی روی آوردند، و بر رسول خدا صبه خاطر وی رقت شدیدی پدیدار گردید. ابوبکر گفت: پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا، بر من هیچ آزاری، جز ضربه‏های همان فاسق که در رویم زد، نیست، و این مادرم است که بر پسر خود خیلی نیک و مهربان است، و تو مبارک هستی پس او را به‌سوی خدا دعوت کن، و به خداوند درباره وی دعا کن، امید است خداوند وی را توسط تو از آتش نجات دهد. راوی می‏گوید: رسول خدا صبرای وی دعا نمود، و او را به‌سوی خداوند فراخواند، و او اسلام آورد. و آنها با رسول خدا صیک ماه در آن منزل اقامت نمودند، و تعدادشان سی و نه تن مرد بود، و حمزه بن عبدالمطلب سدر همان روزی اسلام آورد که ابوبکر سمضروب شده بود.

[۴۷] قوم ابوبکر س. [۴۸] ممکن درست ارقم بن ابی الارقم باشد.