حکایت رافع بن خدیج
بیهقی از یحیی بن عبدالحمید و او از بیبی اش روایت نموده که: در سینه رافع بن خدیج س-عمربن مرزوق [۱۹۱]میگوید: نمیدانم کدام یک از این دو را گفت: روز احد یا روز حنین- با تیر زده شد. وی نزد رسول خدا صآمده گفت: ای رسول خدا صتیر را برایم بیرون آور. پیامبر به او گفت:
«ای رافع اگر خواسته باشی تیر و پیکان همه را میکشم، و اگر خواسته باشی تیر را میکشم و پیکان را میگذارم، و روز قیامت برایت شهادت میدهم که تو شهید هستی». گفت: ای رسول خدا، تیر را بکش و پیکان را بگذار، و روز قیامت برایم شهادت بده که من شهید هستم. (راوی) میگوید: او با آن (پیکان) تا زمان خلافت معاویه سزندگی نمود، آنگاه زخمش پاره گردید، و بعد از عصر درگذشت [۱۹۲]. این چنین در این روایت آمده. ولی صحیح آنست که: وی پس از خلافت معاویه وفات نموده است. این چنین در البدایه آمده. در الاصابه (۴۹۶/۱) میگوید: احتمال دارد که در میان ترکیدن زخم و مرگ مدّتی فاصله باشد. و این را همچنین با وردی، ابن منده و طبرانی، چنان که در الاصابه (۴۷۴/۴) آمده، روایت کردهاند. و ابن شاهین آن را، چنان که در الاصابه (۴۹۶/۱) آمده، روایت نموده. و احادیث (در این موضوع) در باب صبر خواهد آمد.
[۱۹۱] در اصل آورده: عمر سگفت، صحیح همانست که ذکر نمودم. [۱۹۲] بیهقی در «الدلائل» (۶/۴۶۳) بیهقی آن را در «المجمع» (۹/۳۴۶) به طبرانی ارجاع داده است و گفته: اگر زن رافع صحابی باشد [که سند صحیح است] اما اگر نباشد من او را نمی شناسم و بقیه رجال آن ثقه هستند.