رسول خدا ص و اذیتهایی که در طائف متحمّل گردید
بخاری (۴۵۸/۱) از عروه روایت نموده، که عائشه لهمسر رسول خدا صنقل کرد، که وی به پیامبر خدا صگفت: آیا روزی بر تو گذشته است که از روز احد شدیدتر باشد؟ فرمود: «آنچه را از قومت دیدم، دیدم، و شدیدترین چیزی را که از آنها دیدم در روز عقبه بود، هنگامی که دعوت خود را بر ابن عبدیالیل بن کلال عرضه نمودم، و او به آنچه خواسته بودم، جواب مثبت نداد، و من غمگین در حالی که آثار اندوه بر چهرهام اشکار بود، حرکت نمودم، و تا این که به قرن ثعالب [۳۲]نرسیدم، (از دست مصیبت) به هوش نبودم، آنگاه سر خود را بلند کردم، دیدم که ابری بر من سایه افکنده است، و بهسوی آن نگریستم که جبرئیل ÷در آن قرار داشت، او مرا صدا نموده گفت: خداوند گفتار قومت را نسبت به تو، و پاسخشان را علیه تو شنید، و خداوند ملک کوهها را بهسوی تو فرستاده است، تا وی را به آنچه بخواهی درباره ایشان امر کنی. آنگاه ملک کوهها مرا صدا نمود، و به من سلامداد و پس از آن گفت: ای محمّد هر چه که خواسته باشی؟ حتی اگر خواسته باشی که اخشبین [۳۳]را بر آنان فرو بریزم؟ رسول خدا صفرمود: «بلکه آرزومندم خداوند ﻷاز نسلهای ایشان کسی را جانشین سازد، که خداوند ﻷرا به تنهاییش عبادت نماید و کسی را شریک به او نیاورد» [۳۴]. مسلم ونسائی نیز این را روایت کردهاند.
موسی بن عقبه در المغازی از ابن شهاب روایت نموده که: وقتی ابوطالب در گذشت، رسول خدا صبه طرف طائف به امید این که وی را در میان خود جای دهند حرکت کرد، و بهسوی سه تن از اهل ثقیف روی آورد، که آنها رؤسای ثقیف و (در عین حال) با هم برادر بودند: عبدیالیل، حبیب و مسعود فرزندان عمرو، و دعوت خود را ایشان عرضه داشت، و از بیاحترامی قومش نسبت به خود به آنها شکایت برد، ولی آنها به شکل ناشایسته و قبیحی به وی پاسخ دادند. این چنین این را ابن اسحاق بدون اسناد، به شکل طولانی نقل کرده است. این چنین در فتح الباری (۱۹۸/۶) نیز آمده است.
ابونعیم در دلائل النبوه (ص۱۰۳) از عروه بن زبیر بروایت نموده، که گفت: ابوطالب درگذشت، و آزار و اذیت بر رسول خدا صافزون گردید و شدّت یافت و او به هدف این که ثقیفیها به وی پناه دهند و او را یاری رسانند بهسوی آنها رفت، و سه تن از آنها را، که رؤسای ثقیف و باهم برادر بودند، دریافت: عبدیالیل بن عمرو، خبیب [۳۵]بن عمرو و مسعود بن عمرو. و دعوت خود را بر آنها عرضه نمود، و از آزار واذیت و بیاحترامی قومش نسبت به خود به آنها شکایت برد. آنگاه یکی از آنها گفت: اگر خداوند تو را به چیزی مبعوث نموده باشد، من مرغ کعبه را میدزدم. دیگری گفت: به خدا قسم، بعد از این مجلست ابداً با تو یک کلمه هم حرف نمیزنم، اگر تو رسول باشی حتماً، در شرف و حق بزرگتر از آنی که من با تو حرف بزنم. و دیگری گفت: آیا خداوند از این که غیر تو را میفرستاد عاجز آمد؟! و آنها آنچه را شنیده بودند در میان ثقیف پخش نمودند، ثقفیها جمع شدندو به رسول خدا صاستهزاء و تمسخر میکردند، و در راه وی دو صف کشیده نشستند، و سنگها را در دستهای خود گرفتند، و رسول خدا صهرگاه پای خود را بر میداشت و میگذاشت آن را به سنگ میزدند، و در انجام این عمل استهزاء و تمسخر مینمودند. هنگامی که وی از هردو صف ایشان نجات یافت [۳۶]، در حالی که از قدمهایش خون میریخت، به یکی از انگورهای باغ آنها روی آورد، و در زیر سایه تاک انگوری، اندوهگین و دردناک در حالی که قدمهایش خون میریخت، نشست، و متوجه شد که اتّفاقاً در آن تاکستان عتبه بن ربیعه و شیبه بن ربیعه قرار دارند، و هنگامی که رسول خدا صآن دو را دید، به خاطر آنچه از عداوت و دشمنی آنها در مقابل خدا و پیامبرش میدانست و به خاطر حالتی که داشت مصلحت ندید که نزد آنها بیاید، آنگاه آن دو غلام خود عداس را - که نصرانی و از اهل نینوا [۳۷]بود - با مقداری انگور نزد وی فرستادند، هنگامی که عداس نزد رسول خدا صآمد، انگور را در پیش رویش گذاشت، رسول خدا صگفت: ﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ﴾، «به نام خداوند»، عداس متعجّب گردید، رسول خدا صبه او فرمود: «ای عداس تو از کدام سرزمین هستی؟» گفت: من از اهل نینوا هستم. پیامبر صفرمود: «از اهل شهر مرد صالح یونس بن متی؟» عداس به او گفت: تو را چه آگاه کرد که یونس بن متی کیست؟! رسول خدا صتا جایی که در ارتباط با یونس میدانست، به او آگاهی داد، و پیامبر خدا صهیچ کس را حقیر نمیشمرد، و رسالتهای خداوند تعالی را به وی ابلاغ میکرد. او گفت: ای رسول خدا درباره یونس بن متی به من خبر بده. هنگامی که رسول خدا صدرباره یونس بن متی آنچه را برایش وحی شده بود، به وی خبر داد، او برای رسول خدا صبه سجده افتاد، و بعد از آن شروع به بوسیدن قدمهای رسول خدا صنمود که از هردو خون میریخت. وقتی عتبه و برادرش شیبه عملکرد غلامشان را دیدند، سکوت اختیار نمودند. هنگامی که (غلامشان) نزد آنها آمد به او گفتند: تو را چه شده بود که برای محمّد سجده نمودی و قدمهایش را بوسیدی، و ما ندیدیم که تو این کار را برای یکی از ما نموده باشی؟ گفت: این یک مرد صالح است، برایم از چیزهایی درباره رسولی که خداوند وی را برای ما فرستاده بود، و به وی یونس بن متی گفته میشد، صحبت نمود و من آن را دانستم، و به من خبر داد که وی رسول خداست، آن دو خندیده گفتند: تو را از نصرانی بودنت بیرون نسازد چون وی مردی است فریب دهنده، بعد از آن رسول خدا صبه مکه مراجعت نمود [۳۸].
و در البدایه (۱۳۶/۳) از موسی بن عقبه ذکر نموده که: اهل طائف در دو صف در راه وی به کمین نشستند، هنگامی که عبور نمود، هر گاهی که قدمهای خود را بلند میکردو به زمین میگذاشت وی را سنگ میزدند، تا این که خون آلودش ساختند، و در حالی از (چنگ) آنها رهایی یافت که از قدمهایش خون میریخت. و در آنچه ابن اسحاق ذکر نموده آمده: رسول خدا صاز نزد آنها در حالی که از خیر ثقیف ناامید شده بود برخاست، - و در آنچه برای من ذکر شده - به آنها فرمود: «آنچه را انجام دادید، دادید، ولی باز هم آن را پوشیده دارید»، رسول خدا صمناسب ندید که این واقعه پیش آمده به قومش برسد، و آنها را در قبال وی یک نوع جرأت ببخشد. ولی آنها این کار را نکردند، بلکه بیعقلان و بردگان خود را علیه وی برانگیختند، و آنان وی را دشنام میدادند و (به دنبالش) بر وی فریاد میکشیدند، تا این که مردم بر وی جمع شدند،و او را به پناه آوردن در بستانی که از عتبه بن ربیعه و شیبه بن ربیعه بود، و هردویشان در آن حضور داشتند، وادار کردند (و وقتی که رسول خدا صوارد باغ گردید) کسی که از بیخردان و سفهای قیف وی را دنبال مینمود، برگشت. رسول خدا صبه سایه تاک انگوری روی آورد، و در آنجا نشست، و این در حالی بود که پسران ربیعه بهسوی وی نگاه میکردند و آنچه را او از بیعقلان طائف میدید، مشاهده مینمودند، و رسول خدا ص- در آنچه برای من ذکر شده - زنی از بنی جمح را ملاقات کرد، و به او گفت: «از خویشاوندان شوهرت چه (اذیتها) دیدیم!».
[۳۲] نام جایی است در نزدیک مکه. [۳۳] اخشبین، دو کوه محیط بر مکه است. ابوقبیس و احمر. [۳۴] بخاری (۳۲۳۱) و مسلم (۱۷۹۵). [۳۵] این چنین در الدلائل آمده، و در تاریخ طبری حبیب آمده، و هم چنان در الفتح چنان که قبلاً گذشت. [۳۶] در دلائل النبوه، ابونعیم آمده (از بیخردانشان). [۳۷] نینوا: به کسراول قریهای است از شهر وصل در عراق. [۳۸] ضعیف. مرسل است. ابونعیم در «الدلائل» صـ (۱۰۳) و ابن اسحاق چنانکه در «سیره ابن هشام» (۲/ ۴۶، ۴۷) آمده و طبرانی در «التاریخ» (۲/ ۳۴۴: ۳۴۷) اصل این حدیث در صحیحین بخاری (۳۲۳۱) و مسلم (۱۱۱) اما این سند ابونعیم از عروه مرسل است. سند ان اسحاق نیز مرسل محمد بن کعب قرظی است که از ائمهی تابعین است. ابن اسحاق همچنین این حدیث را از هشام از عروة از پدرش از عبدالله بن جعفر بصورت بسیار مختصر و با اکتفا به دعا روایت کرده است. طبرانی نیز آن را در «الدعاء» (۱۲۲۶) و ابن عدی (۶/ ۱۱۱) نیز روایت کرده است و این سند حسن است اگر ترس از عنعنه (روایت کردن با صیغهی عن) ابن اسحاق نبود. زیرا ابن اسحاق مدلس است!.