حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

ابتلا و آزمایش مسلمانان و خارج شدن ابوبکر به‌سوی حبشه به عنوان مهاجر و حکایت وی با ابن دغنّه

ابتلا و آزمایش مسلمانان و خارج شدن ابوبکر به‌سوی حبشه به عنوان مهاجر و حکایت وی با ابن دغنّه

بخاری (ص۵۵۲) از عائشه لروایت نموده، که گفت: از وقتی که پدر و مادرم را شناختم و درک نمودم هردو صاحب دین بودند، و هر روزی که بر ما می‏گذشت رسول خدا صدر آن در دو طرفش نزد ما می‏آمد: صبح و بیگاه. وقتی که مسلمانان مورد ابتلا و آزمایش قرار گرفتند، ابوبکر به عنوان مهاجر به‌سوی سرزمین حبشه خارج گردید، تا این که به برک الغماد [۵۱]رسید، (در آنجا) ابن دغنه که رئیس قاره [۵۲]بود به وی رسید. گفت: ای ابوبکر کجا می‏روی؟ ابوبکر پاسخ داد: قومم مرا بیرون نموده، می‏خواهم در زمین سیر نمایم، و پروردگارم را عبادت کنم. ابن دغنه گفت: ای ابوبکر مانند تو نه خارج می‏شود و نه هم اخراج می‏شود!! تونادار را کمک می‏کنی، صله رحم را به‌جا می‏آوری، (تکلیف) عیال (چون ایتام و مساکین) را به دوش می‏گیری (و بر آنها خرج می‏نمایی)، از مهمان، پذیرایی می‏کنی و در پیشامدهای ناگوار کمک و مساعدت می‏نمایی، من به تو پناه می‏دهم، برگرد و در دیارت پروردگارت را عبادت کن. بنابراین برگشت، و ابن دغنه نیز همراهش سفر نمود، ابن دغنه بیگاه در میان اشراف قریش گشت زد، به آنها گفت: مانند ابوبکر نه خارج می‏شود و نه هم اخراج می‏گردد، آیا مردی را بیرون می‏کنید که به مردم نادار کمک می‏کند، صله رحم می‏نماید، تکلیف عیال (چون ایتام و مساکین) را به دوش می‏گیرد، از مهمان پذیرایی می‏کند و در پیشامدهای ناگوار، کمک و مساعدت می‏رساند. قریش نیز ذمه و پناه دادن این دغنه را تکذیب نکردند، و به ابن دغنه گفتند: به ابوبکر دستور بده تا پروردگارش را در منزلش عبادت کند، در آن نماز بخواند و آنچه را می‏خواهد قرائت نماید،و توسط آن ما را اذیت نکند و نه هم آن را علنی نماید، چون ما می‏ترسیم که زنان و فرزندان ما را در فتنه اندازد، و ابن دغنه آن حرف‏ها را به ابوبکر انتقال داد. ابوبکر مدّتی را به این حال سپری نمود، پروردگارش را در منزلش عبادت می‏کرد، نماز خود را علنی به‌جای نمی‏آورد، و در غیر این منزلش تلاوت نمی‏نمود، بعد از آن برای ابوبکر نظری پیدا شد، و مسجدی را در صحن منزلش برپا ساخت، که در آن نماز می‏خواند و قرآن تلاوت می‏نمود، و زنان مشرکین و پسران‌شان بر وی ازدحام شدیدی می‏نمودند، و از وی تعجب کرده و به او خیره می‏شدند، و ابوبکر مردی بود بسیار گریه کننده، که چشم‌هایش را وقتی که قرآن تلاوت می‏کرد نمی‏توانست از گریه نگه دارد. این پدیده اشراف مشرکین قریش را ترسانید، بنابراین به‌سوی ابن دغنه فرستادند، و او نزدشان آمد، (به او) گفتند: ما ابوبکر را به خاطر پناه تو، پناه دادیم تا پروردگارش را در منزلش عبادت کند، ولی از این تجاوز نموده، و مسجدی را در صحن منزلش بنا کرده، و نماز و قرائت را در آن علنی نموده، و ما ترسیدیم که زنان و پسران ما را در فتنه اندازد، لذا وی را بازدار، اگر می‏خواهد که پروردگارش را فقط در منزلش عبادت کند این کار را انجام دهد، و اگر از این ابا ورزید و بر علنی نمودن آن اصرار نمود، از وی بخواه تا ذمه‌ات را برایت مسترد کند، چون ما مصلحت ندیدیم عهد و پیمان تو را نقض نماییم، و (در عین حال) آشکار کاری ابوبکر را نیز نمی‏توانیم قبول کنیم. عائشه لمی‏گوید: ابن دغنه نزد ابوبکر آمده گفت: آنچه را من برایت بر آن پیمان بستم، می‏دانی یا بر همان اکتفا می‏کنی، یا این که ذمّه‏ام را برایم مسترد می‏نمایی، چون من دوست ندارم عرب‌ها بشنوند پیمان و عهدم که با مردی بسته بودم نقض شده است. ابوبکر گفت: بنابراین من پناهت را برایت مسترد می‏کنم و به پناه خداوند اکتفا می‏کنم... و حدیث را به طول آن در هجرت ذکر نموده.

ابن اسحاق نیز به مانند این را روایت نموده و در سیاق وی آمده: ابوبکر به عنوان مهاجر خارج گردید، و از مکه سفر یک روز یا دو روز را پیمود، در این موقع ابن دغنه به او رسید - او در آن روز رئیس احابیش [۵۳]بود - و پرسید: به کجا ای ابوبکر؟ پاسخ داد: قومم مرا بیرون نمودند، اذیتم کردند و بر من تنگی وضیقی آوردند. (ابن دغنه) گفت: چرا؟ به خدا سوگند، تو خویشاوندان را زینت می‏دهی، در پیشامدهای ناگوار مساعدت می‏کنی، کار نیک را انجام می‏دهی و برای نادار کمک می‏نمایی، برگرد که تو در پناه و جوار من هستی. بنابراین با وی برگشت و وارد مکه گردید، ابن دغنه در کنارش ایستاد و گفت: ای گروه قریش، من ابن ابی قحافه را پناه دادم، پس کسی به وی جز به خیر متعرّض نشود. (راوی) می‏گوید: بنابراین از وی دست باز داشتند، و در آخر آن آمده، گفت: ای ابوبکر، من تو را پناه ندادم تا قومت را اذیت نمایی، و حالا آنها موقعیتت را که در آن قرار داری بد دیده از تو اذیت شده‏اند، به خانه‏ات برو و آنچه را دوست داری در آن انجام بده. (ابوبکر) گفت: آیا پناهت را به تو مسترد نکنم و به پناه خداوند اکتفا کنم؟ (ابن دغنه) گفت: آری، پناهم را به من مسترد کن. (ابوبکر) پاسخ داد: آن را به تو برگردانیدم. (راوی) می‏گوید: بعد ابن دغنه ایستاد و گفت: ای گروه قریش، ابن ابی قحافه پناهم را برایم برگردانیده، حالا شما می‏دانید و صاحب‌تان [۵۴]. این چنین در البدایه (۹۴/۳) آمده است.

و ابن اسحاق همچنان از قاسم روایت نموده، که گفت: با وی -یعنی ابوبکر صدّیق سدر هنگامی که از پناه ابن دغنه بیرون آمد- با سفیه و بی‌خردی از قریش، در حالی که وی راهی کعبه بود، روبرو شد، و بر سرش خاک ریخت، در این فرصت ولید بن مغیره - یا عاص بن وائل - از نزد ابوبکر گذشت، ابوبکر سبه او گفت: آیا نمی‏بینی که این سفیه چه کار می‏کند؟ پاسخ داد: تو آن را بر خودت کرده‏ای. و ابوبکر در این حالت می‏گفت: پروردگارا چقدر بردبار هستی! پروردگارا چقدر بردبار هستی! [۵۵]پروردگارا چقدر بردباری! این چنین در البدایه (۹۵/۳) آمده.

و در حدیث اسماء لنزد ابویعلی و غیر وی گذشت که (اسماء) گفت: و صدای شدیدی به ابوبکر سرسید، گفتند: به دوستت برس و او را در یاب. او از نزد ما بیرون گردید، و چهار گیسو داشت و می‏گفت: وای بر شما:

﴿أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ وَقَدۡ جَآءَكُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ مِن رَّبِّكُمۡ؟![غافر: ۲۸].

ترجمه: «آیا مردی را به خاطر این که می‏گوید، پروردگارم خداست به قتل می‏رسانید؟! در حالی که برای شما از پروردگارتان نشان‏های روشن آورده است».

آنها پیامبر خدا صرا گذاشتند و به‌سوی ابوبکر سروی آوردند. اسماء گوید: ابوبکر سدر حالی دوباره نزد ما برگشت، که به چیزی از گیسوهایش دست نمی‏برد، مگر این که همراه دستش (کنده شده) می‏آمد، و او می‏گفت:

«تبارکت یا ذالجلال والاکرام». ترجمه: «با برکت هستی ای صاحب بزرگی و عزّت» [۵۶].

[۵۱] اسم جایی است در یمن، و گفته شده: اسم جایی است در عقب مکه که پنج شب از آن فاصله دارد. [۵۲] قبیله مشهوری از بنی هون است. [۵۳] احابیش: محله‌هایی از قبیله و قاره‏اند، که به بنی لیث در جنگ‌شان با قریش پیوستند، و تحبیش: تجمع را افاده می‏کند، و گفته شده: با قریش در زیر کوهی پیمان و معاهده بستند که حبشی نامیده می‏شد، و به همین خاطر احابیش نامیده شدند. [۵۴] صحیح. ابن اسحاق چنانکه در «سیره ابن هشام» (۲/ ۱۶، ۱۷) از زهری از عروه از عائشه آمده است. ابن اسحاق آن را صحیح دانسته است. بخاری (۳۹۰۵) آن را در کتاب «مناقب انصار»، باب: هجرت پیامبر صو اصحابش به مدینه آورده است. و احمد (۶/ ۱۹۸). [۵۵] مرسل. ابن هشام در سیرت (۲/۱۷). قاسم بن محمد بن ابی بکر یکی از ائمه‌ی ثقات تابعین است. [۵۶] ضعیف. قبلا گذشت.