نعمان بن مقرّن و آرزوی شهادت
طبری (۲۴۹/۴) از معقل بن یسار روایت نموده که عمربن الخطاب سبا هرمزان مشورت نمود و گفت: چه نظر داری، از فارس شروع کنم، یا از آذربایجان، یا از اصبهان؟ وی گفت: فارس و آذربایجان: دو بالاند، و اصبهان سر است، اگر یک بال را قطع کنی، بال دیگر بر میخیزد، ولی اگر سر را قطع نمایی، هردو بال میافتد، بنابراین از سر شروع کن. آنگاه عمر سدر حالی داخل مسجد گردید، که نعمان بن مقرن سنماز میخواند و در پهلویش نشست. هنگامی که وی نماز خود را تمام نمود، عمر گفت: من میخواهم تو را مقرر کنم. پاسخ داد: (به عنوان) [۵۳۷]جمع کننده صدقات مقرر میکنی قبول ندارم، و اگر برای غزا مقررمی نمایی قبول دارم، عمر گفت: تو به غزا میروی. همین بود که او را به طرف اصبهان اعزام داشت... و حدیث را متذکر شده، و در آن آمده: مغیره برای نعمان گفت: خداوند رحمتت کناد،تیر باران بهسوی مسلمانان شدید گردیده است، حمله کن. گفت: به خدا سوگند، تو صاحب فضایل و مناقب هستی، من با رسول خدا صدر جنگ حاضر بودم، وی وقتی در اول روز نمیجنگید، جنگ را تا زوال آفتاب به تأخیر میانداخت، تا این که بادها بوزد، و نصرت نازل گردد. (راوی) میگوید: بعد از آن گفت: من بیرق خویش را سه مرتبه تکان میدهم: در حرکت اول: هر مرد حاجت خود را مرفوع ساخت و وضو نماید، در حرکت دوم: هر مرد به سلاح و بند و ابزار خود نگاه کند و آن را درست نماید، و در مرتبه سوم: حمله کنید، و هیچ کس برای هیچ کسی توقّف نکند، و اگر نعمان هم کشته شد کسی بر وی توقف ننماید، من به خداوند ﻷدعایی میکنم، و هر یک شما را سوگند میدهم که برای آن آمین بگوید، بار خدایا! امروز برای نعمان شهادت را با نصرت مسلمانان نصیب گردان، و برای آنها فتح نصیب کن. وی بیرق خود را بار اول تکان داد، باز بار دوم تکان داد، باز بار سوم آن را تکان داد،و بعد زره خود را از تن بیرون آورد و حمله کرد، و نخستین کسی بود که به زمین افتاد. معقل میگوید: من روی سر او آمدم، آنگاه گفتارش را به یاد آوردم [۵۳۸]و بر او نشانهای گذاشتم و رفتم -و ما چون مردی را میکشتیم، یارانش را از طرف ما، به خود مشغول میساخت-، در این موقع ذوالحاجبین [۵۳۹]از قاطر خود افتاد، و شکمش پاره گردید، و خداوند آنان را شکست داد. بعد از آن نزد نعمان آمدم همراهم مشک کوچکی بود و در آن آب وجود داشت، و توسط آن خاک را از رویش شستم. پرسید: تو کیستی؟ گفتم: معقل بن یسار. گفت: مردم چه کار کردند؟ گفتم: خداوند فتح را نصیبشان نمود. گفت: الحمدللَّه. این را برای عمر بنویسید و جان به جان آفرین تسلیم کرد. و نزد طبری (۲۳۵/۴) همچنین از زیاد بن جبیر از پدرش سروایت است... و حدیث را به طول آن در واقعه نهاوند متذکر شده، و در آن آمده: رسول خدا صوقتی به جنگ میرفت، و در اول روز نمیجنگید، تا این که نماز حاضر نمیشد، و بادها نمیوزید، و جنگ نمودن گوارا نمیگردید، عجله نمیکرد، مرا نیز همین امر بازداشته است. بار خدایا! من از تو میخواهم چشمم را امروز به فتحی روشن بگردانی که در آن عزّت اسلام باشد، و به ذلّتی که کفّار بدان ذلیل گردند، و بعد از آن مرابا نصیب نمودن شهادت بهسوی خود ببر، آمین بگویید، -خدا رحمتتان کند- و ما آمین گفتیم و گریستیم.
و طبرانی حدیث معقل بن یسار سرا به طول آن، مثلی که طبری روایت نموده، روایت کرده است. هیثمی (۲۱۷/۶) میگوید: رجال وی رجال صحیحاند. غیر از علقمه بن عبدالله مزنی که ثقه است، و این را همچنین حاکم (۲۹۳/۳) از معقل به طول آن روایت نموده است.
[۵۳۷] به نقل از حاکم و هیثمی. [۵۳۸] که اگر نعمان هم کشته شد کسی بر وی توقف نکند. [۵۳۹] وی فرمانده فارسی است.