قصّه ابوایوب در این باب
حاکم (۴۵۸/۳) از محمدبن سیرین روایت نموده، که گفت: ابوایوب در بدر با رسول خدا صحاضر شد، بعد از آن، از جنگهای مسلمانان [۴۰۵](به جز یک سال، تخلّف نورزید (و دیگر در همه جنگهای آنان شرکت ورزید)، و یک سال بازنشستن وی از جنگ هم، به خاطر تعیین مرد جوانی بر ارتش بود، او در آن سال نشست، پس از آن (سال) آه و حسرت خورده میگفت: به من چه، که چه کسی (بر من) تعیین شده (-سه بار این را تکرار نمود- میگوید): بعد ابوایوب مریض گردید، و در رأس سپاه یزید بن معاویه قرار داشت. یزید جهت عیادت وی نزدش داخل گردید و گفت: چه نیازی داری؟ گفت،نیاز من این است که وقتی مردم، مرا بار کن و بعد از آن داخل خاک دشمن نما، و تا آنجایی که پیش رفته توانستیم مرا با خود ببر، و وقتی که دیگر راه پیشرفت نیافتی دفنم نما، و بعد از آن برگرد. (هنگامی که وی درگذشت، بارش نمود، و در سرزمین دشمن حرکتش داد، و راه پیشرفتی نیافت، بعد از آن وی را دفن نمود و برگشت). (راوی) میگوید: ابوایوب سمیگفت: خداوند ﻷفرموده است: ﴿ٱنفِرُواْ خِفَافٗا وَثِقَالٗا﴾من خود را جز سبکبار و یا سنگین بار نمییابم.
و این را همچنین ابن سعد (۴۹/۳) از محمد، به مانند آن، چنان که در الاصابه (۴۰۵/۱) آمده، روایت نموده، و میگوید: این را ابن اسحاق فزاری از محمّد روایت کرده، و آن جوان را عبدالملک بن مروان نامیده است.
و ابن عبدالبر در الاستیعاب (۴۰۴/۱) از ابوظبیان از شیخهایش از ابوایوب سروایت نموده که: وی به خاطر جنگ در زمان معاویه سبیرون رفت و مریض شد. هنگامی که مریضی اش شدّت یافت به یاران خود گفت: وقتی که من مردم مرا بار کنید، و هنگامی در مقابل دشمن صف بستید، مرا در زیر قدمهایتان دفن نمایید، و آنها این کار را نمودند... و تمام حدیث را متذکر شده.
این را امام احمد، چنان که در البدایه) ۵۹/۸ (آمده، از ابوظبیان روایت نموده که گفت: ابوایوب سبا یزید بن معاویه به جنگ رفت. میگوید: گفت: وقتی که من مردم مرا به خاک و زمین دشمن داخل نمایید، و مرا در زیر قدم هایتان، در جایی که با دشمن روبرو میشوید، دفن کنید. میافزاید: بعد از آن گفت: از رسول خدا صشنیدم که میگفت: «کسی در حالی بمیرد که، به خدا چیزی را شریک نمیآورد، داخل جنت میشود».این را ابن سعد (۴۹/۳) به مثل سیاق ابن عبدالبر، روایت کرده است.
[۴۰۵] کلمات داخل قوس از ابن سعد نقل شدهاند.