انکار عمر بر جوانی که از مردمبرای خارج شدن در راه خدا سئوال نمود
بیهقی از نافع روایت نموده، که گفت: جوانی قوی داخل مسجد گردید، و در دستش پیکانهای پهن و عریضی وجود داشت، و میگفت: چه کسی مرا در راه خدا کمک میکند؟ عمر سوی را طلب نمود، و او برایش آورده شد. آنگاه گفت: چه کسی این رااز من به کرایه میگیرد، تا در زمینش کار کند؟ مردی از انصار گفت: من، ای امیرالمؤمنین، او را ماهانه به چند کرایه میدهی؟ عمر سگفت: به این قدر و این قدر. و افزود: وی را بگیر و با خود ببر. وی در زمین آن مرد ماههایی کار نمود، بعد عمر سبه آن مرد گفت: اجیر ما چه کرد؟ پاسخ داد: خوب است، ای امیرالمؤمنین. عمر سفرمود: او را و آنچه را از کرایه جمع شده، برایم بیاور، آنگاه او کیسهای از درهم را نزدش آورد. عمر سفرمود: این را بگیر، حالا اگر خواسته باشی به جنگ برو، و اگر هم خواسته باشی بنشین. این چنین در الکنز (۲۱۷/۲) آمده است.