هجرت عمربن الخطاب س و دو تن از همراهانش
ابن اسحاق از نافع از ابن عمر و او از عمر بروایت نموده، که گفت: هنگامی که خواستم به مدینه هجرت کنم، من و عیاش بن ابی ربیعه و هشام بن العاص با هم در تناضب [۲۱۰]در آبگیر بنی غفار در بالای سرف وعده گذاشته، گفتیم: هر یکی از ما اگر صبح را نزد آن نکند (معلوم میشود که) وی بازداشته شده است، و باید دو همراهش بروند. میگوید: من و عیاش در تناضب صبح نمودیم، و هشام از ما بازداشته شد و در فتنه انداخته شد و آن را قبول نمود [۲۱۱]. هنگامی که به مدینه رسیدیم، در بنی عمروبن عوف در قبا وارد شدیم. ابوجهل بن هشام و حارث بن هشام به دنبال عیاش -که پسر عمو و برادر مادری ایشان بود- بیرون آمدند، تا این که هردو به مدینه آمدند، و رسول خدا صدر مکه تشریف داشت، آن دو با وی صحبت نموده به او گفتند: مادرت نذر نموده است، که تا تو را نبیند سرش راشانه نکند، و تا تو را نبیند از آفتاب به سایه پناه نبرد، عیاش بر مادرش دل سوخت، من به او گفتم: -به خدا سوگند- هدف قومت فقط این است که تو را از دینت برگردانند، از آنها بر حذر باش، به خدا قسم، اگر مادرت را شپش آزار و اذیت نماید، حتماًشانه میکند، و اگر گرمای مکه بر وی شدید گردد، حتماً به سایه پناه میبرد. میگوید: عیاش گفت: سوگند مادرم را وفا میکنم، و آنجا مال هم دارم آن را میگیرم. میگوید: گفتم: به خدا سوگند، تو میدانی که من از همه قریش زیادتر مال دارم، نصف مالم برای تو، ولی با آنها نرو. عمر میافزاید: او حرف مرا نپذیرفت و بر بیرون رفتن با آنها اصرار نمود. هنگامی که جز این را قبول ننمود، گفتم: حال که این تصمیم را گرفتهای، و از آن باز نمیگردی، این شترم را بگیر، چون این شتر نجیب و تحت فرمان است، و بر پشتش سوار باش، اگر عملی از قوم تو را در شک و تردید انداخت (سوار) بر آن خود را نجات ده.
آنگاه او سوار بر همان شتر با آن دو بیرون رفت، وقتی که بخشی از راه را سپری کردند ابوجهل به او گفت: ای برادرم -به خدا سوگند- از این شترم به تنگ آمدهام، آیا مرا در پشت سرت بر این شترت سوار نمیکنی؟ گفت: بلی. او شترش را خوابانید، و آن دو نیز شتران خود را خوابانیدند، تا ابوجهل بر شتر عیاش سوار گردد، هنگامی که پیاده شدند، آن دو بر وی حمله برده او را در ریسمانی بستند، و وی را داخل مکه کردند، و او را در فتنه انداختند، و دچار فتنه گردید [۲۱۲]. عمر سمیگوید: ما میگفتند: کسی که در فتنه بیفتد، خداوند توبه او را قبول نمیکند، و آنها [۲۱۳]نیز این را به خود میگفتند، تا این که رسول خدا صبه مدینه آمد، و خداوند أاین را نازل فرمود:
﴿قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ٥٣ وَأَنِيبُوٓاْ إِلَىٰ رَبِّكُمۡ وَأَسۡلِمُواْ لَهُۥ مِن قَبۡلِ أَن يَأۡتِيَكُمُ ٱلۡعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ ٥٤ وَٱتَّبِعُوٓاْ أَحۡسَنَ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكُم مِّن رَّبِّكُم مِّن قَبۡلِ أَن يَأۡتِيَكُمُ ٱلۡعَذَابُ بَغۡتَةٗ وَأَنتُمۡ لَا تَشۡعُرُونَ ٥٥﴾[الزمر: ۵۳-۵۵].
ترجمه: «بگو: ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کردهاید! از رحمت خداوند ناامید نشوید، که خدا همه گناهان را میآمرزد، و او بخشاینده و مهربان است. و به درگاه پروردگارتان بازگردید، و در برابر او تسلیم شوید، پیش از آن که عذاب به سراغ شما بیاید و باز از سوی هیچ کسی یاری نشوید. و از بهترین دستوراتی که از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده پیروی کنید، پیش از آن که عذاب (الهی) ناگهانی به سراغ شما آید، در حالی که از آن بیخبر باشید».
عمر سمیگوید: من این را نوشتم و برای هشام بن العاص فرستادم. هشام میگوید: هنگامی که نامه به دستم رسید در "ذی طوی" شروع به خواندن آن نمودم، و آن را چند بار میخواندم ولی آن را نمیفهمیدم، تا این که گفتم: خداوندا، این را به من بفهمان، آنگاه خداوند در قلبم انداخت که این درباره ما و آنچه درباره خودمان میگفتیم و آنچه درباره ما گفته میشود، نازل شده است. میافزاید: در حال بهسوی شترم برگشتم، و سوار بر آن به رسول خدا صدر مدینه پیوستم [۲۱۴]. این چنین در البدایه (۱۷۲/۳) آمده. و این را همچنین ابن سکن به سند صحیح از ابن اسحاق به اسناد وی به شکل طولانی، چنان که حافظ در الاصابه (۶۰۴/۳) بدان اشاره نموده، روایت کرده، و بزار این را به درازی اش به مانند آن روایت نموده، و هیثمی (۶۱/۶) میگوید: رجال وی ثقهاند. و آن را بیهقی (۱۳/۹)، ابن سعد (۱۹۴/۳)، ابن مردویه و بزار از عمر سمختصراً، چنان که در کنزالعمال (۲۶۲/۱) آمده، روایت کردهاند. و این را طبرانی از عروه به شکل مرسل روایت نموده و در آن ابن لهیعه آمده، و در وی ضعف میباشد. و از ابن شهاب نیز به شکل مرسل روایت کرده و رجال وی ثقهاند. این چنین در المجمع (۶۲/۶) آمده است.
[۲۱۰] نام وادی است. [۲۱۱] یعنی به ترک اسلام مجبور کرده شد، او آن را پذیرفت. م. [۲۱۲] از وی طلب نمودند تا از دین خود بگردد، و او بر اثر فشار آنها از دین خود برگشت، و دچار فتنه گردید. م. [۲۱۳] کسانی که در فتنه افتاده بودند. م. [۲۱۴] صحیح. ابن اسحاق، چنانکه در سیره ابن هشام (۲/ ۷۸:۸۰) آمده است.