حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

اذیت رسانیدن ابوجهل به رسول خدا ص و خشم گرفتن حمزه بر ابوجهل

اذیت رسانیدن ابوجهل به رسول خدا ص و خشم گرفتن حمزه بر ابوجهل

طبرانی از یعقوب بن عتبه بن مغیره بن اخنس بن شریق هم پیمان بنی زهره، به شکل مرسل روایت نموده که: ابوجهل در صفا به رسول خدا صمتعرّض گردید، و او را اذیت نمود. و حضرت حمزه که شکارچی بود، در همان روز در شکار و صید بود. هنگامی که برگشت همسرش که عملکرد ابوجهل با رسول خدا صرا دیده بود به او گفت: ای ابوعماره اگر عملی را که در حق برادر زاده ات انجام داد -هدفش ابوجهل است- می‏دیدی؟! حمزه سخشمگین شد، و به همان حالت، قبل از این که داخل خانه خود شود، در حالی که کمانش را در گردنش آویزان کرده بود، رفت تا این که وارد مسجد گردید، و ابوجهل در یکی از مجالس قریش بود و با وی حرفی نزد، (تا این که نزدیک رفت) و کمان خود را بالا بُرد و بر فرق سر وی زد، و سرش را شکست. آنگاه مردانی از قریش به‌سوی حمزه سبرخاستند و او را باز می‏داشتند، حمزه سفرمود: دین من دین محمّد است، گواهی می‏دهم که وی رسول خداست، به خدا سوگند، از این بر نمی‏گردم، اگر شما راستگو و صادق هستید مرا باز دارید!! هنگامی که حمزه ساسلام آورد، رسول خدا صو مسلمانان توسط وی نیرومند و قوی گردیده، و بعضی کارهایشان ثابت‏تر گردید، و قریش (از این تحول) ترسیدند، و درک نمودند که حمزه ساز محمّد حمایت خواهد نمود [۲۳]. هیثمی (۲۶۷/۹) می‏گوید: رجال وی ثقه‏اند.

و این را طبرانی نیز از محمّد بن کعب قرظی به شکل مرسل روایت نموده، و در حدیث وی آمده: وی روزی از تیراندازی خود برگشت، زنی به وی رسید و گفت: ای ابوعماره، برادرزاده‏ات از ابوجهل‏بن‏هشام چه دید!! او وی را دشنام داد، ناسزا گفت و چنین و چنان کرد!! حمزه پرسید: آیا او را هیچ کس دید؟ گفت: آری، به خدا قسم، گروهی از مردم وی را دیدند. آنگاه حمزه حرکت نمود تا این که درهمان مجلس به صفا و مروه رسید، و دید که آنها نشسته‏اند و ابوجهل در میانشان قرار دارد، وی بر کمان خود تکیه نموده گفت: این چنین و آن چنان تیر انداختم، و این چنین و آن چنان کردم. بعد از آن با هردو دست خود کمان را برداشت و با آن در میان هردو گوش ابوجهل زد، که هردو نوک کمان شکست، بعد از آن گفت: (این بار) با کمان بگیرش و دیگر بار با شمشیر، شهادت می‏دهم که وی رسول خداست، و او به حق از طرف خداوند آمده است. گفتند: ای ابوعماره، او خدایان ما را دشنام داده است، و اگر تو هم می‏بودی -که تو از وی افضل هستی- این را از تو هم قبول نمی‏کردیم، کارت همین است، و تو -ای ابوعماره- ناسزاگو نبودی [۲۴]. هیثمی (۲۶۷/۹) می‏گوید: رجال آن رجال صحیح‌اند. و این را حاکم نیز در المستدرک (۱۹۲/۳) از ابن اسحاق از مردی و او از اسلم روایت نموده... و آن را به شکل طولانی متذکر شده.

[۲۳] سند آن ضعیف مرسل است. [۲۴] سند آن ضعیف مرسل است: طبرانی آن را در «الکبیر» (۳/۱۳۹، ۱۴۰) و ابن جریر در «تاریخ» (۲/۳۳۳، ۳۳۴) و حاکم (۳/۱۹۲). در سند آن جهالت وجود دارد و با این وجود مرسل نیز هست.