ابوبکر و مشایعت سپاه اسامه
ابن عساکر از طریق سیف از حسن سروایت نموده... و حدیث را در ارسال لشکر اسامه سذکر نموده، و در آن آمده: بعد از آن ابوبکر سبیرون آمد و نزدشان آمد، آنان را حرکت داد و مشایعتشان نمود، این در حالی بود که وی پیاده راه میپیمود و اسامه سوار بود، و عبدالرحمن بن عوف اسب ابوبکر شرا جلوگش میکرد. اسامه به وی گفت: ای خلیفه رسول خدا یا سوار شو یا ین که من پایین میآیم ابوبکر گفت: به خدا سوگند، نه تو پایین میآیی و نه من سوار میشوم، و بر من هیچ حرجی نیست که ساعتی قدمهای خود را در راه خدا غبارآلود نمایم! چون برای غازی به هر قدمی که میپیماید، هفت صد نیکی نوشته میشود، و هفت صد درجه برایش نوشته میشود، و هفت صد گناه از وی محو میگردد. وقتی که مشایعت به پایان رسید به اسامه گفت: اگر خواسته باشی که مرا با ایقای عمربن الخطاب مساعدت کنی این کار را بکن؟ و اسامه به وی اجازه داد [۶۶۹]. این چنین در کنزالعمال (۳۱۴/۵) آمده است.
و مالک از یحیی بن سعید روایت نموده که: ابوبکر صدیق سلشکرهایی را به طرف شام فرستاد، و خود با زید بن ابی سفیان سبیرون رفت و پیاده راه میرفت، یزید امیر بخش چهارم آن سپاه چهارگانه بود، میپندارند که یزید به ابوبکر گفت: یا سوار شو، یا این که پایین میآیم، ابوبکر سگفت: نه تو پایین بیا و نه من سوار میشوم، من این قدم هایم را در راه خدا حساب میکنم... و حدیث را متذکر گردیده. این را بیهقی از صالح بن کیسان به مانند آن، چنان که در الکنز (۲۹۵/۲) آمده، روایت نموده است.
و بیهقی (۱۷۳/۹) از جابر عینی روایت نموده که ابوبکر صدیق سارتشی را مشایعت نمود، و همراهشان پیاده راه رفت وگفت: ستایش خدایی راست که قدمهای ما را در راه خدا غبار آلود گردانید!! به وی گفته شد: چگونه غبارآلود گردید، ما فقط آنها را مشایعت نمودیم؟ فرمود: ما آنها را آماده گردانیدیم، مشایعتشان نمودیم و برایشان دعا کردیم. این را ابن ابی شیبه به مانند آن، چنان که در الکنز (۲۸۸/۲) آمده، روایت نموده است. و ابن ابی شیبه این رااز قیس مانند حدیث مالک به اختصار روایت کرده است.
[۶۶۹] سند آن مرسل است: حسن بصری ابوبکر را درک نکرده است.