حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

حکایت آمدن ابوذر به مکه، اسلام آوردن وی و دیدن آزارها در راه خدا

حکایت آمدن ابوذر به مکه، اسلام آوردن وی و دیدن آزارها در راه خدا

بعد وی توشه خود را آماده ساخت، و مشکی را که در آن آب بود با خود برداشت، و به مکه رسید، وی به مسجد آمد، و پیامبر صرا در حالی که نمی‏شناخت، جستجو کرد، و خوب ندید که از وی بپرسد، تا این که شب آمد، و (در جایی) اتراق کرد، علی ساو را دید، و دانست که مسافر است. هنگامی که ابوذر علی برا دید به دنبالش حرکت نمود، و از یکدیگر از چیزی نپرسیدند تا این که صبح شد، (صبحگاهان) باز مشک و توشه خود را برداشت و به مسجد رفت، آن روز را (نیز) بدون این که رسول خدا صوی را ببیند بیگاه کرد، و بار دیگر به همان جای خواب خود برگشت، علی باز از نزد وی عبور نموده گفت: آیا برای مرد وقت آن فرا نرسیده که منزل خود را بداند؟ و وی را از جایش بلند نمود و با خود برد، و هیچ یک از آنها از دیگری چیزی را نمی‏پرسید، تا این که روز سوم فرا رسید، ابوذر سعین عمل قبل را انجام داد و با علی ساقامت نمود. آنگاه علی سگفت: آیا به من خبر نمی‏دهی که چه چیز تو را به اینجا آورده است؟ ابوذر پاسخ داد: اگر به من عهد و پیمانی بدهی که مرا رهنمایی کنی این کار را می‌کنم، علی سچنان نمود، و او به وی خبر داد. علی سفرود: این حق و درست است و او رسول خداست. چون صبح نمودی به دنبال من بیا، اگر من چیزی را دیدم که از آن بر تو بترسم، ایستاده می‏شوم گویی که آب می‏ریزم [۸۵]، اگر رفتم مرا دنبال کن، تا در همان جایی که داخل می‏شوم داخل شوی. وی همانطور نمود،و او به دنبال علی سحرکت کرد، تا این که علی سنزد رسول خدا صوارد شد، و او نیز همراهش داخل گردید، و از قول رسول خدا صشنید و در همانجا اسلام آورد. رسول خدا صبه او گفت: «به‌سوی قوم خود برگرد و به آنها خبر بده، تا این که امرم برایت بیاید». ابوذر گفت: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، من با این در میان آنها فریاد برخواهم آورد، بعد بیرون رفت و به مسجد آمد و با صدای بلند خود فریاد کشید: «أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ». «شهادت می‏دهم که معبودی جز خدا نیست، و محمّد رسول خداست»، بعد از آن، قوم برخاستند و او را زدند تا جایی که بر زمین افتاد، در این اثنا عبّاس آمد و خود را بر وی انداخته گفت: وای بر شما، آیا نمی‏دانید که او از غفار [۸۶]است، و راه تاجران‌تان به شام (از طریق همانهاست)؟! و او را از ایشان نجات داد. بعد از آن، به فردای آن روز عین عمل را انجام داد، آنها باز وی را زدند و بر او حمله نمودند، و عبّاس خود را بر وی انداخت [۸۷].

و نزد بخاری (۵۰۰/۱) همچنین از ابن عبّاس بروایت است، که گفت: ای گروه قریش! «أَنْي أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ أَمَّا بَعْدُ»، «من شهادت می‏دهم که معبودی جز خدا نیست، و شهادت می‏دهم که محمّد بنده و رسول اوست». آنها گفتند: به جان این بی‌دین برخیزید، آنگاه برخاستند و آن طور زده شدم که بمیرم، در این حالت عبّاس به دادم رسید و خود را بر من انداخت، بعد از آن به ایشان روی کرده گفت: وای بر شما، آیا مردی از غفار را می‏کشید، در حالی که تجارت و راه عبورتان از طریق غفار است؟! و آنها از من دور شدند. فردای آن روز برگشتم، و همان چیزی را که دیروز گفته بودم، باز گفتم، آنها گفتند: به‌جای این بی‌دین برخیزید، و علیه من همان عملی صورت گرفت که دیروز انجام شده بود، باز عبّاس به دادم رسید و خود را بر من انداخت، و مانند سخنان دیروزش را گفت [۸۸].

[۸۵] هدف از آب ریختن در اینجا، شاید بول کردن باشد، به این صورت که چون من از چیزی بر تو ترسیدم، چنان می‏ایستم، گویی که بول کنم، تا مردم در مورد تو و من در رفتن به نزد پیامبر خدا صاشتباه نکنند. والله اعلم. م. [۸۶] هدفش قبیله بنی غفار قوم ابوذر ساست. م. [۸۷] بخاری (۱/۵۴۴). [۸۸] بخاری (۱/۵۰۰) (۳۵۲۲).