دعای رسول خدا ص برای عمربن الخطاب و اسلام آوردن وی
رسول خدا صبرای عمر بن الخطاب س- یا ابوجهل بن هشام) - دعا نمود، و آن درباره عمر سپذیرفته شد [۴۹]دعا در روز چهارشنبه بود، و عمر سدر روز پنجشنبه اسلام آورد، رسول خدا صو اهل خانه تکبیری گفتند که بر فراز مکه شنیده شد، ابواالارقم -که کور و کافر بود- بیرون آمد، و گفت: بار خدایا، پسرم عبیدالارقم را ببخش که کافر شده است، آنگاه عمر برخاست و گفت: ای رسول خدا در حالی که ما برحق هستیم چرا دین خود را پنهان کنیم؟ و آنها در حالی که بر باطل هستند دینشان آشکار میشود؟ (پیامبر ص) فرمود: «ای عمر، ما که هستیم، و دیدی که چه دیدیم!!» عمر گفت: سوگند به ذاتی که تو را به حق مبعوث نموده، هیچ مجلسی که در آن به کفر نشسته بودم، باقی نمیماند، مگر این که ایمان را در آن آشکار میکنم، بعد از آن خارج گردید و خانه را طواف نمود، و بر قریش در حالی عبور نمود که آنها انتظارش را میکشیدند، ابوجهل بن هشام گفت: فلان ادّعا میکند که تو بیدین شدهای؟ عمر (در پاسخ) فرمود: «أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ»، «گواهی میدهم که معبودی جز خدای واحد و لا شریک وجود ندارد، و محمّد بنده و رسول اوست». مشرکین بر وی حمله نمودند، و او بر عتبه حمله کرد، و او را زیر پای انداخته و شروع به زدن او کرد و انگشت خود را در چشمهایش فرود برد و عتبه شروع به فریاد کشیدن کرد، و مردم دور شدند و عمر برخاست، به این صورت هرکسی به وی نزدیک میشد، شریف آنهایی را که به وی نزدیک میشدند، میگرفت، تا این که مردم از (اذیت و آزار) وی عاجز آمدند. وی یکی از پی دیگری همان مجالسی را که در آن مینشست پیگیری نمود و ایمان خود را در آن آشکار ساخت، پس از آن در حالی نزد رسول خدا صبرگشت که بر آنها غالب بود. و گفت: پدر و مادرم فدایت، اکنون بر تو باکی نیست، به خدا سوگند، هیچ مجلسی که در آن به کفر مینشستم باقی نماند، مگر این که ایمان را در آن بدون خوف و هراسی آشکار نمودم، آنگاه پیامبر خدا صخارج گردید، و عمر و حمزه در پیش رویش خارج شدند، و خانه را طواف نمود، و نماز ظهر را در امن و امان برپا داشت، و سپس در حالی بهسوی دار ارقم برگشت که عمر همراهش بود، بعد از آن عمر تنها برگشت، و پیامبر صبازگشت [۵۰]. قول صحیح آن است که: عمر سپس از رفتن مهاجرین بهسوی سرزمین حبشه اسلام آورد، و این در سال ششم بعثت اتّفاق افتاده بود. این چنین در البدایه (۳۰/۳) آمده. و حافظ این را در الاصابه (۴۴۷/۴) از ابن ابی عاصم ذکر نموده است.
[۴۹] در اصل «فاصبح عمر» آمده، و ممکن آن تصحیف از «فاصاب عمر» باشد که در ترجمه معنای همین کلمه را نظر گرفته شده است. م. [۵۰] ضعیف. ابن کثیر در «البدایة والنهایة» (۳/ ۳۰) آن را به حافظ أبی الحسین خیثمة بن سلیمان طرابلسی با سندش ارجاع داده است. در این سند محمد بن عمران بن ابراهیم بن طلحه است. ابن ابی حاتم وی را در «جرح و تعدیل» (۴/ ۴۱۱) ذکر کرده و وی را نه جرح کرده و نه تعدیل. تنها ابن حبان وی را توثیق کرده که ابن حبان نیز در تعدیل آسانگیر است.