حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

گفتار پیامبر خدا صبرای عمویش هنگامی که ضعف وی را در نصرت و یاری خود دید

گفتار پیامبر خدا صبرای عمویش هنگامی که ضعف وی را در نصرت و یاری خود دید

طبرانی در الاوسط والکبیر از عقیل بن ابی طالب سروایت نموده، که گفت: قریش نزد ابوطالب آمده گفتند: ای ابوطالب، برادر زاده‏ات در حیاط خانه‏های ما و مجالس مان آمده، چیزی را برای ما بیان می‏کند که ما را بدان اذیت و آزار می‏کند، اگر مناسب می‏بینی که او را از ما باز داری این را بکن. آنگاه ابوطالب به من گفت: ای عقیل، پسر عمویت را برایم پیدا کن. من او را از یکی از خانه‏های کوچک ابوطالب خارج نمودم، و او با من به راه افتاد، و در جریان راه درصدد پیدا نمودن سایه بود که حرکت خود را به آن ادامه بدهد، ولی آن را نمی‏یافت، تا این که نزد ابوطالب رسید. ابوطالب به او گفت: ای برادر زاده‏ام، به خدا سوگند تا جایی که من می‏دانم تو برایم فرمانبردار بودی، (و همین حالا) قومت آمده بودند، و ادعا می‏کردند که تو نزد آنها در کعبه‌شان و در مجلس‌شان می‏آیی و برای‌شان چیزی را می‏گویی که آنها را اذیت می‏کند!! اگر مناسب می‏بینیی خود را از آنها باز دار؟ پیامبر خدا صچشم خود را به طرف آسمان گردانیده گفت: «به خدا سوگند، من، چنان که یکی از شما قادر نیست تا از این آفتاب شعله‏ای از آتش برافروزد، قادر نیستم تا آن‏چه را به آن مبعوث شده‏ام، کنار بگذارم». ابوطالب گفت: به خدا قسم، برادر زاده‏ام دروغ نگفته است!! شما راهیاب وراشد برگردید [۶]. هیثمی (۱۴/۶) می‏گوید: این را طبرانی و ابویعلی با اندک اختصاری از طرف اولش، روایت نموده‏اند، و رجال ابویعلی رجال صحیح‌اند. بخاری آن را در التاریخ همانند این، چنان که در البدایه (۴۲/۳) آمده، روایت کرده است.

و نزد بیهقی آمده که ابوطالب به پیامبر خدا صگفت: ای برادر زاده‏ام، قومت نزدم آمدند، و چنین و چنان گفتند: بنابراین بر من و بر خودت رحم کن، و مرا به کاری وادار نکن که نه من طاقت آن را داشته باشم و نه تو، و از قومت آنچه را از سخنانت که برای‌شان سخت است، نگه دار. رسول خدا صگمان نمود، که برای عمویش در ارتباط با وی نظر جدیدی پیدا شده، و او دیگر وی را یاری ننموده به کفّار تسلیمش می‏کند، و از قیام با وی کوتاه آمده است. در این موقع پیامبر خدا صفرمود: «ای عمویم؟ اگر آفتاب در دست راستم گذاشته شود، و ماه در دست چپم، من این کار نمی‏گذارم، تا این که خداوند آن را غالب گرداند، و یا این که من در طلبش هلاک شوم». بعد از آن اشک در چشمان پیامبر خدا صحلقه زد و گریست. هنگامی که پشت کرد و روان شد، ابوطالب -بعد از آن که حالت پیامبر صرا مشاهده نمود- به وی گفت: ای برادر زاده‏ام! پیامبر صبه‌سوی وی برگشت، ابوطالب گفت: به همان کار خود ادامه بده، و آن‏چه را دوست دوست داری انجام بده، چون به خدا سوگند، من ابداً تو را به چیزی تسلیم نمی‏کنم [۷]. این چنین در البدایه (۴۲/۳) آمده.

[۶] حسن. طبرانی (۱۹۱/۱۷، ۱۹۲)، (۵۱۱) و بیهقی در «الدلائل» (۱۸۶/۲، ۱۸۷) و نگا: «مجمع الزوائد» (۱۴/۶). [۷] حسن لغیره. بیهقی در «الدلائل» (۲/۱۸۷) و ابن اسحاق چنانکه در «سیرت ابن هشام» (۱/۱۶۴، ۱۶۵) و سند آن معضل است اما همانگونه که علامه آلبانی ذکر نموده است شواهدی دارد که قبلا گذشت. بخاری نیز آن را در «تاریخ» (۴/۱)، (۵۱).