ترجمه فارسی اللؤلؤ والمرجان فیما اتفق علیه الشیخان - جلد دوم

فهرست کتاب

باب ۱۶: فرموده پیغمبر ج مبنى براینکه: از ما ارث برده نمى‌شود و آنچه که ما از خود به جاى مى‌گذاریم صدقه و متعلّق به عموم است

باب ۱۶: فرموده پیغمبر ج مبنى براینکه: از ما ارث برده نمى‌شود و آنچه که ما از خود به جاى مى‌گذاریم صدقه و متعلّق به عموم است

۱۱۴۸-حدیث: «عَائِشَةَ، أَنَّ أَزْوَاجَ النَّبِيِّ ج، حِينَ تُوُفِّيَ رَسُولُ اللهِ ج، أَرَدْنَ أَنْ يَبْعَثْنَ عُثْمَانَ إِلَى بَكْرٍ يَسْأَلْنَهُ مِيرَاثَهُنَّ، فَقَالَتْ عَائِشَةُ: أَلَيْسَ قَالَ رَسُولُ اللهِ ج: لاَ نَورَثُ، مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ» [۵۳٧].

یعنی: «عایشهلگوید: وقتى که پیغمبر جوفات کرد زن‌هاى پیغمبرجخواستند عثمان را نزد ابوبکرسبفرستند و ارث خود را (از ترکه پیغمبر ج) از او درخواست نمایند، عایشه گفت: مگر پیغمبر جنمى‌گفت، از ما ارث برده نمى‌شود، آنچه که از خود به جا مى‌گذاریم صدقه (و جزو بیت المال) است».

۱۱۴٩-حدیث: «عَائِشَةَ، أَنَّ فَاطِمَةَ عَلَيْهِا السَّلاَمُ، بِنْتَ النَّبِيِّ ج، أَرْسَلَتْ إِلَى أَبِي بَكْرٍ تَسْأَلُهُ مِيَراثَهَا مِنْ رَسُولِ اللهِ ج، مِمَّا أَفَاءَ اللهُ عَلَيْهِ بِالْمَدِينَةِ وَفَدَكٍ وَمَا بَقِيَ مِنْ خُمُسِ خَيْبَرَ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ ج، قَالَ: لاَ نُورَثُ، مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ، إِنَّمَا يَأْكُلُ آلُ مُحَمَّدٍ ج فِي هذَا الْمَالَ وَإِنِّي، وَاللهِ لاَ أُغَيِّرُ شَيْئًا مِنْ صَدَقَةِ رَسُولِ اللهِ ج عَنْ حَالِهَا الَّتِي كَان عَلَيْهَا فِي عَهْدِ رَسُولِ اللهِ ج، وَلأَعْمَلَنَّ فِيهَا بِمَا عَمِلَ بِهِ رَسُولُ اللهِ ج فَأَبى أَبُو بَكْرٍ أَنْ يَدْفَعَ إِلَى فَاطِمَةَ مِنْهَا شَيْئًا فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِي بَكْرٍ فِي ذَلِكَ، فَهَجَرَتْهُ، فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ وَعَاشَتْ بَعْدَ النَّبِيِّ ج سِتَّةَ أَشْهُرٍ، فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلاً، وَلَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَكْرٍ، وَصَلَّى عَلَيْهَا وَكَانَ لِعَلِيٍّ مِنَ النَّاسِ وَجْهٌ حَيَاةَ فَاطِمَةَ فَلَمَّا تُوُفِّيَتِ اسْتَنْكَرَ عَلِيٌّ وُجُوهَ النَّاسِ، فَالْتَمَسَ مُصَالَحَةَ أَبِي بَكْرٍ وَمُبَايَعَتَهُ، وَلَمْ يَكُنْ يُبَايِعُ تِلْكَ الأَشْهُرَ فَأَرْسَلَ إِلَى أَبِي بَكْرٍ: أَنِ ائْتِنَا، وَلاَ يَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَكَ (كَرَاهِيَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ) فَقَالَ عُمَرُ: لاَ، وَاللهِ لاَ تَدْخُلُ عَلَيْهِمْ وَحْدَكَ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: وَمَا عَسِيْتَهُمْ أَنْ يَفْعَلُوا بِي وَاللهِ لآتِيَنَّهُمْ فَدَخَلَ عَلَيْهِمْ أَبُو بَكْرٍ، فَتَشَهَّدَ.

عَلِيٌّ، فَقَالَ: إِنَّا قَدْ عَرَفْنَا فَضْلَكَ وَمَا أَعْطَاكَ اللهُ، وَلَمْ نَنْفَسْ عَلَيْكَ خَيْرًا سَاقَهُ اللهُ إِلَيْكَ، وَلكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالأَمْرِ، وَكُنَّا نَرَى، لِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللهِ ج، نَصِيبًا حَتَّى فَاضَتْ عَيْنَا أَبِي بَكْرٍ فَلَمَّا تَكَلَّمَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ: وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَقَرَابَةُ رَسُولِ اللهِ ج أَحَبُّ إِلَيَّ أَنْ أَصِلَ مِنْ قَرَابَتِي، وَأَمَّا الَّذِي شَجَرَ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ مِنْ هذِهِ الأَمْوَالِ فَلَمْ آلُ فِيهَا عَنِ الْخَيْرِ، وَلَمْ أَتْرُكْ أَمْرًا رَأَيْتُ رَسُولَ اللهِ ج يَصْنَعُهُ فِيهَا إِلاَّ صَنَعْتُهُ فَقَالَ عَلِيٌّ لأَبِي بَكْرٍ: مَوْعِدُكَ الْعَشِيَّةَ لِلْبَيْعَةِ فَلَمَّا صَلَّى أَبُو بَكْرٍ الظُّهْرَ، رَقِيَ عَلَى الْمِنْبَرِ فَتَشَهَّدَ، وَذَكَرَ شَأْنَ عَلِيٍّ وَتَخَلُّفَهُ عَنِ الْبَيْعَةِ، وَعَذَ ْرهُ بِالَّذِي اعْتَذَرَ إِلَيْهِ ثُمَّ اسْتَغْفَرَ، وَتَشَهَّدَ عَلِيٌّ، فَعَظَّمَ حَقَّ أَبِي بَكْرٍ، وَحَدَّثَ أَنَّهُ لَمْ يَحْمِلْهُ عَلَى الَّذِي صَنَعَ، نَفَاسَةً عَلَى أَبِي بَكْرٍ، وَلاَ إِنْكَارًا لِلَّذِي فَضَّلَهُ اللهُ بِهِ، وَلكِنَّا نَرَى لَنَا فِي هذَا الأَمْرِ نَصِيبًا، فَاسْتَبَدَّ عَلَيْنَا، فَوَجَدْنَا فِي أَنْفُسِنَا فَسُرَّ بِذَلِكَ الْمُسْلِمُونَ، وَقَالُوا: أَصَبْتَ وَكَانَ الْمُسْلِمُونَ إِلَى عَلِيٍّ قَرِيبًا، حِينَ رَاجَعَ الأَمْرَ الْمَعْرُوفَ» [۵۳۸].

یعنی: «عایشهلگوید: فاطمه دختر پیغمبر جپیامى به نزد ابو بکر فرستاد، و ارث خود را از غنایم و املاکى را که خداوند از مدینه و فدک و ما بقیه خمس خیبر به پیغمبر جبخشیده و به تصرف او درآورده بود درخواست نمود، ابوبکر گفت: پیغمبرجفرموده است: ارث از ما برده نمى‌شود و آنچه که از خود به جاى مى‌گذاریم صدقه است واهل‌بیت محمّد تنها از ثمر این املاک تغذیه مى‌نمایند، (وحقّ مالکیت آن را ندارند). قسم به خدا من هم هیچ تغییرى در صدقه پیغمبر جبه وجود نمى‌آورم و باید بر همان حالى که در زمان پیغمبر جبوده باقى بماند، و همانگونه که پیغمبر جنسبت به آن عمل کرده است عمل خواهم کرد، ابوبکرساز قبول خواسته فاطمهلخوددارى کرد، و چیزى به او نداد، فاطمهلاز کار ابوبکرسناراحت شد، با او قهر کرد و تا وقتى که فوت نمود با او صحبت نکرد، فاطمهلشش ماه بعد از وفات پیغمبر جفوت کرد، وقتى که فاطمه فوت کرد شوهرش على شبانه او را دفن نمود، به ابوبکر خبر نداد، و خودش بر او نماز خواند، على در زمان حیات فاطمه داراى احترام و وجهه فراوان بود، وقتى که فاطمه مرد على از برخورد مردم ناراحت بود، خواست با ابوبکر آشتى کند و با او بیعت نماید، در این چند ماه هنوز با ابوبکرسبیعت نکرده بود، به ابوبکر پیام فرستاد که خودش به تنهایى به نزد او برود وکسى همراه نداشته باشد، (چون دوست نداشت عمرسدر مجلس باشد) عمر به ابوبکر گفت: قسم به خدا نباید به تنهایى به نزد على بروى، ابوبکر گفت: مگر مى‌خواهند با من چه کارى بکنند، قسم به خدا به تنهایى به نزد ایشان مى‌روم، ابوبکر به تنهایى به نزد على رفت، على بعد از اعتراف به وحدانیت خدا و رسالت پیغمبر جگفت: ما فضیلت وقدر شما را مى‌شناسیم، مى‌دانیم خداوند چه ارزش و بزرگوارى را به شما بخشیده است، ما هرگز بر سر خیر و برکتى (جانشینى پیغمبر ج) که خداوند آن را نصیب شما کرده است با شما مبارزه نمى‌کنیم، ولى شما با استبداد و سخت گیرى با ما رفتار نمودید، ما به خاطر قرابت و خویشاوندى با پیغمبر جبراى خود حقّى قائل بودیم، در این اثنا اشک از چشمان ابوبکر جارى شد، وقتى ابوبکر شروع به سخن کرد، گفت: قسم به کسى که جان من در دست اوست رعایت قرابت پیغمبر جواحترام به صله رحم پیغمبر وخدمت به‌نزدیکان او به نزد من محبوب‌تر و باارزش‌تر از رعایت صله رحم خودم مى‌باشد، امّا در اختلافى که بر سر این املاک بین من و شما به وجود آمد، من از آنچه که خیر و مصلحت بود تجاوز نکردم، هر چیزى را که پیغمبر جانجام داد آن را انجام دادم، علىسبه ابوبکرسگفت: به هنگام ظهر با شما بیعت مى‌کنم، وقتى که ابوبکر نماز ظهر را به امامت خواند، بالاى منبر رفت و بر وحدانیت خدا و رسالت پیغمبر شهادت داد ودرباره فضیلت على وخوددارى او از بیعت صحبت کرد، عذرى را که على براى تأخیر در بیعت بیان داشته بود ذکر نمود، بعد از ابوبکر، على در پیشگاه خدا طلب مغفرت کرد وبر وحدانیت خدا و رسالت پیغمبر جشهادت داد، به فضیلت وبزرگوارى ابوبکر اعتراف کرد واحترام نهاد، گفت: تأخیر در بیعت به‌خاطر اختلاف ومبارزه باابوبکر نبوده‌است، هیچ کسى نمى‌تواند فضیلت خدادادى او را انکار کند، ولى ما هم در این امر براى خود حقّى قائل بودیم (املاک باقى مانده از پیغمبر را متعلق به خود مى‌دانستیم) ولى ابوبکرسبر ما سخت گیرى کرد، با استبداد باما رفتارنمود، ماهم قلباً ناراحت شدیم، مسلمانان از بیانات على خوشحال شدند، گفتند: حق با تو است وقتى که على کار را به روال عادى بازگرداند مسلمانان مجدداً با او نزدیکى کردند».

«عَشي: بعد از زوال خورشید از خطّ استوا».

۱۱۵۰-حدیث: «عَائِشَةَ أُمِّ الْمُؤْمِنِينَ، أَنَّ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ، ابْنَةَ رَسُولِ اللهِ ج، سَأَلَتْ أَبَا بَكْرٍ الصِّدِّيقَ، بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللهِ ج، أَنْ يَقْسِمَ لَهَا مِيرَاثَهَا مَا تَرَكَ رَسُولُ اللهِج، مِمَّا أَفَاءَ اللهُ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهَا أَبُو بَكْرٍ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ ج، قَالَ: لاَ نُورَثُ، مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللهِ ج، فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ، فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ وَعَاشَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ ج سِتَّةَ أَشْهُرٍ قَالَتْ: وَكَانَتْ فَاطِمَةُ تَسْأَلُ أَبَا بَكْرٍ نَصِيبَهَا مِمَّا تَرَكَ رَسُولُ اللهِ ج مِنْ خَيْبَرَ وَفَدَكٍ، وَصَدَقَتِهِ ُ بَالْمَدِينَةِ فَأَبى أَبُو بَكْرٍ عَلَيْهَا ذَلِكَ وَقَالَ: لَسْتُ تَارِكًا شَيْئًا كَانَ رَسُولُ اللهِ ج يَعْمَلُ بِهِ إِلاَّ عَمِلْتُ بِهِ، فَإِنِّي أَخْشى، إِنْ تَرَكْتُ شَيْئًا مِنْ أَمْرِهِ، أَنْ أَزِيغَ فَأَمَّا صَدَقَتُهُ بِالْمَدِينَةِ فَدَفَعَهَا عُمَرُ إِلَى عَلِيٍّ وَعَبَّاسٍ فَأَمَّا خَيْبَرُ وَفَدَكٌ فَأَمْسَكَهَا عُمَرُ، وَقَالَ: هُمَا صَدَقَةُ رَسُولِ اللهِ كَانتَا لِحُقُوقِهِ الَّتِي تَعْرُوهُ وَنَوَائِبِهِ، وَأَمْرُهُمَا إِلَى مَنْ وَلِيَ الأَمْرَ فَهُمَا عَلَى ذلِكَ إِلَى الْيَوْمِ» [۵۳٩].

یعنی: «عایشه امّ المؤمنینلگوید: فاطمهلدختر پیغمبر جبعد از وفات پیغمبر جاز ابوبکر صدّیقسخواست تا سهم الارث او را از ماترک پیغمبر جو املاکى که خداوند بدون جنگ نصیب او کرده بود به او بدهد، ابوبکرسگفت: پیغمبر جفرموده است: از ما ارث برده نمى‌شود و آنچه از ما به جاى مى‌ماند صدقه است فاطمه از ابوبکرسعصبانى شد، با او قهر کرد و تا زمانى که مرد با او آشتى نکرد، فاطمه شش ماه بعد از وفات پیغمبر جزنده ماند، عایشهلگوید: فاطمهلاز ابوبکرسمى‌خواست تا سهم الارث او را از زمین‌هاى خیبر و فدک و صدقه جاریه مدینه به او بدهد، ولى ابوبکرسبا خواسته او موافقت نکرد، گفت: من عملى را که پیغمبر جانجام داده است ترک نخواهم کرد، چون مى‌ترسم اگر یکى از کارهاى او را ترک نمایم از سنّت او خارج شوم.

ولى عمرساملاک صدقه پیغمبر جدر مدینه را به على و عباسبتحویل داد، امّا املاک خیبر و فدک را نگهداشت، گفت: این‌ها صدقه پیغمبرجمى‌باشند، پیغمبرجآن‌ها را در حقوق و مسائلى که برایش پیش مى‌آمد خرج مى‌کرد، پس سرپرستى آن‌ها به عهده کسى خواهد بود که ولى امر و حاکم مسلمانان باشد، بنابراین املاک خیبر و فدک تا به امروز (زمان عایشهل) در تصرف ولى امر مى‌باشد».

۱۱۵۱- حدیث: «أَبِي هُرَيْرَةَس، أَنَّ رَسُولَ اللهِ ج، قَالَ: لاَ يَقْتَسِمْ وَرَثَتِي دِينَارًا، مَا تَرَكْتُ، بَعْدَ نَفَقَةِ نِسَائِي وَمَئُونَةُ عَامِلِي، فَهُوَ صَدَقَةٌ» [۵۴۰].

یعنی: «ابوهریرهسگوید: پیغمبر جگفت: ورثه من دینارى را از ترکه من تقسیم نخواهند کرد، و آنچه از من به جاى مى‌ماند بعد از هزینه زن‌هایم و کسى که جانشین من مى‌شود، به عنوان صدقه مى‌باشد».

[۵۳٧] أخرجه البخاري في: ۸۵ كتاب الفرائض: ۳ باب قول النبي ج: لا نورث ما تركنا صدقة. [۵۳۸] أخرجه البخاري في: ۶۴ كتاب المغازي: ۳۸ باب غزوة خيبر. [۵۳٩] أخرجه البخاري في: ۵٧ كتاب فرض الخمس: ۱ باب فرض الخمس. [۵۴۰] أخرجه البخاري في: ۵۵ كتاب الوصايا: ۳۲ باب نفقة القيم للوقف.