ترجمه فارسی اللؤلؤ والمرجان فیما اتفق علیه الشیخان - جلد دوم

فهرست کتاب

باب ۱۳: تملّک وسایل کافر کشته شده در جنگ توسط مجاهد مسلمان

باب ۱۳: تملّک وسایل کافر کشته شده در جنگ توسط مجاهد مسلمان

۱۱۴۴-حدیث: «أَبِي قَتَادَةَس، قَالَ: خَرَجْنَا مَعَ رَسُولِ اللهِ ج عَامَ حُنَيْنٍ فَلَمَّا الْتَقَيْنَا كَانَتْ لِلْمُسْلِمِينَ جَوْلَةٌ، فَرَأَيْتُ رَجُلاً مِنَ الْمُشْرِكِينَ عَلاَ رَجُلاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَاسْتَدَرْتُ حَتَّى أَتَيْتُهُ مِنْ وَرَائِهِ حَتَّى ضَرَبْتُهُ بِالسَّيْفِ عَلَى حَبْلِ عَاتِقِهِ، فَأَقْبَلَ عَلَيَّ فَضَمَّنِي ضَمَّةً وَجَدْتُ مِنْهَا رِيحَ الْمَوْتِ ثُمَّ أَدْرَكَهُ الْمَوْتُ فَأَرْسَلَنِي فَلَحِقْتُ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ، فَقُلْتُ: مَا بَالُ النَّاسِ قَالَ: أَمْرُ الله.

ثُمَّ إِنَّ النَّاسَ رَجَعُوا، وَجَلَسَ النَّبِيُّ ج، فَقَالَ: مَنْ قَتَلَ قَتِيلاً لَهُ عَلَيْهِ بَيِّنَةٌ، فَلَهُ سَلَبُهُ فَقُمْتُ فَقُلْتُ: مَنْ يَشْهَدُ لِي ثُمَّ جَلَسْتُ ثُمَّ قَالَ: مَنْ قَتَلَ قَتِيلاً لَهُ عَلَيْهِ بَيِّنَةٌ، فَلَهُ سَلَبُهُ فَقُمْتُ فَقُلْتُ: مَنْ يَشْهَدُ لِي ثُمَّ جَلَسْتُ ثُمَّ قَالَ الثَالِثَةَ مِثْلَهُ فَقَالَ رَجُلٌ: صَدَقَ يَا رَسُولَ اللهِ وَسَلَبُهُ عِنْدِي، فَأَرْضِهِ عَنِّي فَقَالَ أَبُو بَكْر الصِّدِّيقس: لاَهَا اللهِ، إِذَا يَعْمِدُ إِلَى أَسَدٍ مِنْ أُسْدِ اللهِ، يُقَاتِلُ عَنِ اللهِ وَرَسُولِهِ ج، يُعْطِيكَ سَلَبَهُ فَقَالَ النَّبِيُّ ج: صَدَقَ فَأَعْطَاهُ، فَبِعْتُ الدِّرْعَ فَابْتَعْتُ بِهِ مَخْرِفًا فِي بَنِي سَلِمَةَ، فَإِنَّهُ لأَوَّلُ مَالٍ تَأْثَّلْتهُ فِي الإِسْلاَمِ» [۵۳۳].

یعنی: «ابوقتادهسگوید: در سال حنین (جنگ حنین) با پیغمبر جبراى جهاد بیرون رفتیم، وقتى که با دشمن روبرو شدیم، مسلمانان گاهى پیشروى و گاهى عقب‌نشینى مى‌کردند، دیدم که یکى از مشـرکین روى یک نفر از مسلمانان پریده (ومى‌خواهد او را بکشد) من هم دور زدم و از پشت به او حمله کردم و شمشیرم را به شانه‌اش زدم، فوراً به من حمله کرد و با من گلاویز شد، به اندازه‌اى به من فشار آورد که مرگ را به چشم خود دیدم، ولى مرگ به او مهلت نداد (و در اثر ضربت شمشیرم کشته شد) و مرا رها کرد، در این هنگام به عمر بن خطاب رسیدم از او پرسیدم: بعد از این شکست وضع مسلمانان چطور خواهد بود؟ گفت: آنچه که خواست خدا باشد فقط آن خواهد شد، (شکست و پیروزى در دست او است).

وقتى که مردم از جنگ برگشتند، پیغمبر جنشست و گفت: هر کسى که کسى را کشته و براى آن شاهدى داشته باشد لباس و وسایل جنگى مقتول مال او است، من هم بلند شدم گفتم: چه کسى شهادت مى‌دهد (که من فلانى را کشتم) بعداً نشستم، باز پیغمبر جگفت: هر کسى که کافرى را کشته و براى آن شاهدى داشته باشد لباس و وسایل جنگى مقتول براى او است، باز بلند شدم گفتم: چه کسى براى من شهادت مى‌دهد و نشستم، پیغمبر جبراى سومین بار فرموده خود را تکرار کرد، یک مرد گفت: اى رسول خدا! ابو قتاده راست مى‌گوید، لباس و وسایل جنگى مشرکى که به دست او کشته شد پیش من است، ولى او را راضى کن تا آن را از من نگیرد، ابوبکر صدّیق گفت: قسم به خدا هیچگاه پیغمبر جنمى‌خواهد وسایلى که مال یکى از شیرمردان خدا است و به خاطر خدا و رسول خدا مى‌جنگد به شما بدهد، پیغمبر جگفت: ابوبکر راست مى‌گوید. لباس و وسایل جنگى مقتول را به من دادند (ابو قتادهسگوید:) زرهى را که نصیبم شده بود فروختم، باغى را از قبیله بنى‌سلمه با آن خریدارى کردم، این باغ اوّلین مالى بود که در اسلام به دست آورده بودم».

«تأثلته: یعنى آن را به زحمت به دست آورده بودم».

۱۱۴۵- حدیث: «عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ عَوْفٍ، قَالَ: بَيْنَا أَنَا وَاقِفٌ فِي الصَّفِّ يَوْمَ بَدْرٍ، فَنظَرْتُ عَنْ يَمِينِي وَشِمَالِي، فَإِذَا أَنَا بِغُلاَمَيْنِ مِنَ الأَنْصَارِ حَدِيثَةٍ أَسْنَانُهُمَا، تَمَنَّيْتُ أَنْ أَكُونَ بَيْنَ أَضْلَعَ مِنْهُمَا، فَغَمَزَنِي أَحَدُهُمَا، فَقَالَ: يَا عَمِّ هَلْ تَعْرِفُ أَبا جَهْلٍ قُلْتُ: نَعَمْ، مَا حَاجَتُكَ إِلَيْهِ يَا ابْنَ أَخِي قَالَ: أُخْبِرْتُ أَنَّهُ يَسُبُّ رَسُولَ اللهِ ج، وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَئِنْ رَأَيْتُهُ لاَ يُفَارِقُ سَوَادِي سَوَادَهُ حَتَّى يَمُوتَ الأَعْجَلُ مِنَّا فَتَعَجَّبْتُ لِذلِكَ فَغَمَزَنِي الآخَرُ، فَقَالَ لِي مِثْلَهَا فَلَمْ أَنْشَبْ أَنْ نَظَرْتُ إِلَى أَبِي جَهْلٍ يَجُولُ فِي النَّاس، قلْتُ: أَلاَ إِنَّ هذَا صَاحِبُكُمَا الَّذِي سَأَلْتُمَانِي فَابْتَدَرَاهُ بِسَيْفِيْهِمَا، فَضَرَبَاهُ حَتَّى قَتَلاَهُ، ثُمَّ انْصَرَفَا إِلَى رَسُولِ اللهِج، فَأَخْبَرَاهُ، فَقَالَ: أَيُّكُمَا قَتَلَهُ قَالَ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا: أَنَا قَتَلْتُهُ؛ فَقَالَ: هَلْ مَسَحْتُمَا سَيْفَيْكُمَا قَالاَ: لاَ فَنَظَرَ فِي السَّيْفَيْنِ، فَقَالَ: كِلاَكُمَا قَتَلَهُ، سَلَبُهُ لِمُعَاذٍ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْجَمُوحِ وَكَانَا مُعَاذَ بْنَ عَفْرَاءَ، وَمُعَاذَ بْنَ عَمْرِو بْنِ الْجَمُوحِ» [۵۳۴].

یعنی: «عبدالرحمن بن عوفسگوید: هنگامى که در صف جنگ بدر ایستاده بودم، راست وچپ خودرا تماشا مى‌کردم، دو جوان انصارى را دیدم آرزو کردم که نزدیک یکى از آنان که قوى‌تر بود باشم، در این اثنا یکى از آنان آهسته به من گفت: عمو آیا شما ابوجهل را مى‌شناسى؟ گفتم: بلى، ولى چه کارى با او دارى اى برادرزاده عزیزم؟ گفت: شنیده‌ام که به پیغمبر جدشنام مى‌دهد، قسم به کسى که جان من در دست اواست همین که اورا ببینم از او جدا نخواهم شد تااینکه یکى از ما پیشدستى کند و دیگرى را بکشد. از گفته این جوان تعجب کردم، جوان دومى هم آهسته عین همین مطلب را به من گفت: طولى نکشید که ابو جهل را دیدم که در بین مردم آمد و رفت مى‌کرد به آنان گفتم: این همان کسى است (ابو جهل) که از او سؤال مى‌کرد، هر دو با شمشیر به او حمله کردند و با شمشیر او را از پاى درآوردند، سپس هر دو به سوى پیغمبر جبرگشتند و خبر قتل ابو جهل را به او دادند، فرمود: کدام یک از شما او را به قتل رساند؟ هر یک از آن دو جوان گفت: من او را کشتم، فرمود: وقتى که شما او را کشتید آیا شمشیر خودتان را پاک کردید؟ هر دو گفتند: خیر، آنگاه پیغمبر جبه شمشیرهایشان نگاه کرد و گفت: شما هر دو او را کشته‌اید، امّا لباس و وسـایل جنگیش متعلق به معاذ بن عمرو بن جموح مى‌باشـد، (چون شمشیر او بیشتر کارگر بوده است). این دو جوان هر دو معاذ نام داشتند یکى معاذ بن عفراء و دیگرى معاذ بن عمرو بن جموح».

[۵۳۳] أخرجه البخاري في: ٧ كتاب فرض الخمس: ۱۸ باب من لم يخمس الأسلاب، ومن قتل قتيلاً فله سلبه. [۵۳۴] أخرجه البخاري في: ۵٧ كتاب فرض الخمس: ۱۸ باب من لم يخمس الأسلاب ومن قتل قتيلاً فله سلبه.