ترجمه فارسی اللؤلؤ والمرجان فیما اتفق علیه الشیخان - جلد دوم

فهرست کتاب

باب ۳: نهى از درخواست امارت و حریص بودن بر آن

باب ۳: نهى از درخواست امارت و حریص بودن بر آن

۱۱٩٧- حدیث: «عَبْدِ الرَّحْمنِ بْنِ سَمُرَةَ، قَالَ: قَالَ النَّبِيُّ ج: يَا عَبْدَ الرَّحْمنِ بْنَ سَمُرَةَ لاَ تَسْأَلِ الإِمَارَةَ، فَإِنَّكَ إِنْ أُوتِيتَهَا عَنْ مَسْئَلَةٍ وُكِلْتَ إِلَيْهَا، وَإِنْ أُوتِيتَهَا مِنْ غَيْرِ مَسْئَلَةٍ أُعِنْتَ عَلَيْهَا» [۵۸۶].

یعنی: «عبدالرحمن بن سمرهسگوید: پیغمبر جگفت: اى عبدالرحمن بن سمره! امارت و حکومت را درخواست مکن، چون اگر از روى درخواست و علاقه‌تان به شما داده شود، مسئولیت انجام آن به عهده شما است و خداوند در این مورد کمکى به شما نخواهد کرد، اگر بدون درخواستتان به شما داده شود، خداوند یاور و معین شما خواهد بود».

۱۱٩۸- حدیث: «أَبِي مُوسى وَمُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ قَالَ أَبُو مُوسى: أَقْبَلْتُ إِلَى النَّبِيِّ ج، وَمَعِي رَجُلاَنِ مِنَ الأَشْعَرِيِّينَ، أَحَدُهُمَا عَنْ يَمِينِي وَالآخَرُ عَنْ يَسَارِي، وَرَسُولُ اللهِ ج يَسْتَاكُ فَكِلاَهُمَا سَأَلَ، فَقَالَ: يَا أَبَا مُوسى أَوْ يَا عَبْدَ اللهِ بْنَ قَيْسٍ قَالَ، قُلْتُ: وَالَّذِي بَعَثَك بِالْحَقِّ مَا أَطْلَعَانِي عَلَى مَا فِي أَنْفُسِهِمَا، وَمَا شَعَرْتُ أَنَّهُمَا يَطْلُبَانِ الْعَمَلَ فَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى سِوَاكِهِ تَحْتَ شَفَتِهِ قَلَصَتْ فَقَالَ: لَنْ أَوْ لاَ نَسْتَعْمِلُ عَلَى عَمَلِنَا مَنْ أَرَادَهُ، وَلكِنِ اذْهَبْ أَنْتَ يَا أَبَا مُوسى أَوْ يَا عَبْدَ اللهِ بْنَ قَيْسٍ إلَى الْيَمَنِ ثُمَّ اتَّبَعَهُ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ فَلَمَّا قَدِمَ عَلَيْهِ أَلْقَى لَهُ وِسَادَةً، قَالَ: انْزِلْ وَإِذَا رَجُلٌ عِنْدَهُ مُوثَقٌ قَالَ: مَا هذَا قَالَ: كَانَ يَهُودِيًّا فَأَسْلَمَ ثُمَّ تَهَوَّدَ قَالَ: اجْلِسْ قَالَ: لاَ أَجْلِسُ حَتَّى يُقْتَلَ، قَضَاءُ اللهِ وَرَسُولِهِ، ثَلاَثَ مَرَّاتٍ فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ ثُمَّ تَذَاكَرَا قِيَامَ اللَّيْلِ فَقَالَ أَحَدُهُمَا: أَمَّا أَنَا فَأَقُومُ وَأَنَامُ، وَأَرْجُو فِي نَوْمَتِي مَا أَرْجُو فِي قَوْمَتِي» [۵۸٧].

یعنی: «ابو موسىسگوید: پیش پیغمبر جرفتم در حالیکه دو نفر از قبیله اشعرى را همراه داشتم که یکى از آنان در طرف راست و دیگرى در طرف چپم قرار گرفته بودند، پیغمبر جدندان‌هایش را سواک مى‌کرد، هر دوى آنان از پیغمبر جتقاضاى امارت و مأموریت نمودند، پیغمبر جبا تعجب گفت: اى ابو موسى! یا گفت: اى عبدالله بن قیس! (تردید از راوى است) گفتم: قسم به کسى که شما را به حق فرستاده است، ایشان قبلاً مرا بر نیت قلبى و خواسته خودشان آگاه نکرده بودند، و من نمى‌دانستم که آنان درخواست امارت مى‌نمایند. (در این اثنا ابوموسى گفت) گویى اکنون همان لحظه‌اى است که به سواک پیغمبر جنگاه مى‌کردم که در زیر لبش به طرف بالا تکان خورد، پیغمبر جگفت: هرگز امارت و سرپرستى امور را به کسى نمى‌دهیم که طالب و خواستار آن باشد، گفت: اى ابو موسى! یا گفت: اى عبدالله بن قیس ! شما به یمن بروید». سپس معاذ بن جبل را به دنبال ابو موسى به یمن فرستاد، وقتى معاذ به نزد ابو موسى آمد، ابو موسى بالشى را برایش انداخت و گفت: بر آن بنشین، معاذسدید که یک نفر در نزد ابو موسى دست و پایش بسته شده است، معاذ پرسید: این مرد کیست؟ ابو موسى گفت: این قبلاً یهودى بوده و مسلمان شده و مجدّداً به دین یهود برگشته است، ابو موسىسبه معاذ گفت: بنشین، معاذسگفت: قسم به خدا تا کشته نشود نمى‌نشینم، حکم خدا و رسول خدا باید اجرا شود، سه بار این جملات را تکرار کرد، دستور داد و یهودى کشته شد، سپس با هم بحث نماز شب را در میان گذاشتند، یکى از آنان گفت: من قسمتى از شب بیدارم و قسمتى هم مى‌خوابم و در خوابم همان چیز را مى‌خواهم که در بیدارى آن را مى‌خواهم. (که همان آرزوى قدرت بر عبادت مى‌باشد)».

[۵۸۶] أخرجه البخاري في: ۸۳ كتاب الأيمان والنذور: ۱ باب قول الله تعالى: ﴿لَّا يُؤَاخِذُكُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِيٓ أَيۡمَٰنِكُمۡ. [۵۸٧] أخرجه البخاري في: ۸۸ كتاب استتابة المرتدين: ۲ باب حكم المرتد والمرتدة.