باب ٩: پدر مىتواند دختر دوشیزه صغیر خود را به نکاح کسى درآورد
۸٩٧- حدیث: «عَائِشَةَ، قَالَتْ: تَزَوَّجَنِي النَّبِيُّ ج، وَأَنَا بِنْتُ سِتِّ سِنِينَ، فَقَدِمْنَا الْمَدِينَةَ، فَنَزَلْنَا فِي بَنِي الْحارِثِ بْنِ خَزْرَجٍ، فَوُعِكْتُ فَتَمَرَّقَ شَعَرِي، فَوَفَى جُمَيْمَةً، فَأَتَتْنِي أُمِّي، أُمُّ رُومَانَ، وَإنِّي لَفِي أُرْجُوحَةٍ، وَمَعِي صَوَاحِبُ لِي، فَصَرَخَتْ بِي فَأَتَيْتُهَا لاَ أَدْرِي مَا تُرِيد بِي؛ فَأَخَذَتْ بِيَدِي حَتَّى أَوْقَفَتْنِي عَلَى بَابِ الدَّارِ، وَإِنِّي لأَنْهِجُ حَتَّى سَكَنَ بَعْضُ نَفَسِى، ثُمَّ أَخَذَتْ شَيْئًا مِنْ مَاءٍ فَمَسَحَتْ بِهِ وَجْهِي وَرَأْسِي، ثُمَّ أَدْخَلَتْنِي الدَّارَ، فَإِذَا نِسْوَةٌ مِنَ الأَنْصَارِ فِي الْبَيْتِ، فَقُلْنَ: عَلَى الْخَيْرِ وَالْبَرَكَةِ، وَعَلَى خَيْرِ طَائِرٍ؛ فَأَسْلَمَتْنِي إِلَيْهِنَّ، فَأَصْلَحْنَ مِنْ شَأْنِي، فَلَمْ يَرُعْنِي إِلاَّ رَسُولُ اللهِ ج ضُحًى، فَأَسْلَمَتْنِي إِلَيْهِ، وَأَنَا يَوْمَئِذٍ بِنْتُ تِسْعِ سِنِينَ» [۲٧۲].
یعنی: «عایشه گوید: شش ساله بودم که پیغمبر جمرا عقد نمود، (و بعد از هجرت پیغمبر جو ابو بکر با مادرم امّ رومان و خواهرم اسماء) به مدینه آمدیم، و مهمان پسران حارث بن خزرج شدیم، مبتلا به تب شدم و موهاى سرم ریزش نمود، بعداً بهبود یافتم و موهایم مجدداً رشد کردند تا اندازهاى که به میان شانههایم مىرسید، با چند دخترى که رفیق بودیم بازى مىکردیم و طنابى را به چوبى بسته بودیم و دو نفر بر دو سر آن چوب نشسته بودیم و یک دیگر را بسوى خود تکان مىدادیم، در این اثنا مادرم امّ رومان آمد و مرا صدا کرد، من هم به نزد مادرم رفتم و نمىدانستم که چه کارى با من دارد، دستم را گرفت و رفتیم تا اینکه به در خانه رسیدیم ومرا در آنجا نشاند. از خستگى بلند نفس مىکشیدم و نشستم تا اینکه نفسم آرام شد، سپس مادرم مقدارى آب برداشت و بر سر و صورتم پاشید آنگاه وارد منزل شدیم، دیدم چند زن انصارى نشستهاند، همین که مرا دیدند گفتند: مبارک است و (انشاءالله) با خیر و برکت همراه باشد، مادرم مرا به این زنها سپرد، آنها هم سر و صورت و وضعیت لباسم را اصلاح و مرتب کردند، و هیچ چیزى برایم غیر عادى نبود جز اینکه پیغمبر جبه هنگام چاشت آمد، و مادرم مرا به او تحویل داد و من در آن هنگام نه ساله بودم».
«وكع: تب کرد. وفى: رشد کرد. جميمه: مویى است که طول آن به میان دو شانه برسد. ارجوحه: اسباببازى است از طناب و چوب که طنابى به دو سر چوبى بسته مىشود بعداً دو نفر بر دو سر آن چوب قرار مىگیرند و با کشیدن طناب یکدیگر را به سوى هم مىکشند».
[۲٧۲] أخرجه البخاري في: ۶۳ كتاب مناقب الأنصار: ۴۴ باب تزويج النبي جعائشة.