باب ۲۶: نامه پیغمبر ج به هرقل (پادشاه روم) که او را به اسلام دعوت مىنماید
۱۱۶۲- حدیث: «أَبِي سُفْيَانَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو سُفْيَانَ، مِنْ فِيهِ إِلَى فِيَّ، قَالَ: انْطَلَقْتُ فِي الْمُدَّةِ الَّتِي كَانَتْ بَيْنِي وَبَيْنَ رَسُولِ اللهِ ج قَالَ: فَبَيْنَا أَنَا بِالشَّامِ إِذْ جِيءَ بِكِتَابٍ مِنَ النَّبِيِّ ج إِلَى هِرَقْلَ قَالَ: وَكَانَ دِحْيَةُ الْكَلْبِيُّ جَاءَ بِهِ، فَدَفَعَهُ إِلَى عَظِيمِ بُصْرَى، فَدَفَعَهُ عَظِيمُ بُصْرَى إِلَى هِرَقْلَ قَالَ: فَقَالَ هِرَقْل: هَلْ ههُنَا أَحَدٌ مِنْ قَوْمِ هذَا الرَّجُلِ الَّذِي يَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِيٌّ فَقَالُوا: نَعَمْ قَالَ: فَدُعِيتُ فِي نَفَرٍ مِنْ قُرَيْشٍ، فَدَخَلْنَا عَلَى هِرَقْلَ، فَأَجْلَسَنَا بَيْنَ يَدَيْهِ؛ فَقَالَ: أَيُّكُمْ أَقْرَبُ نَسَبًا مِنْ هذَا الرَّجُلِ الَّذِي يَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِيٌّ فَقَالَ أَبُو سُفْيَانَ: فَقُلْتُ: أَنَا فَأَجْلَسُونِي بَيْنَ يَدَيْهِ، وَأَجْلَسُوا أَصْحَابِي خَلْفِي ثُمَّ دَعَا بِتُرْجُمَانِهِ، فَقَالَ قُلْ لَهُمْ: إِنِّي سَائِلٌ هذَا عَنْ هذَا الرَّجُلِ الَّذِي يَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِيٌّ، فَإِنْ كَذَبنِي فَكَذِّبُوهُ قَالَ أَبُو سُفْيَانَ: وَايْمُ اللهِ لَوْلاَ أَنْ يُؤْثِرُوا عَلَيَّ الْكَذِبَ لَكَذَبْتُ ثُمَّ قَالَ لِتُرْجُمَانِهِ: سَلْهُ كَيْفَ حَسَبُهُ فِيكُمْ قَالَ: قُلْتُ هُوَ فِينَا ذُو حَسَبِ قَالَ: فَهَلْ كَانَ مِنْ آبائِهِ مَلِكٌ قَالَ: قُلْتُ لا فَهَلْ كُنْتُمْ تَتَّهِمُونَهُ بِالْكَذِبِ قَبْلَ أَنْ يَقُولَ مَا قَالَ قُلْتُ لاَ قَالَ: أَيَتَّبِعُهُ أَشْرَافُ النَّاسِ أَمْ ضُعَفَاؤُهُمْ قَالَ: قُلْتُ بَلْ ضعَفَاؤُهُمْ قَالَ: يَزِيدُونَ أَوْ يَنْقُصُونَ قَالَ: قُلْتُ لاَ، بَلْ يَزِيدُونَ قَالَ: هَلْ يَرْتَدُّ أَحَدٌ مِنْهُمْ عَنْ دِينِهِ بَعْدَ أَنْ يَدْخُلَ فِيهِ سَخْطَةً لَهُ قَالَ: قُلْتُ لاَ.
قَالَ: فَهَلْ قَاتَلْتُمُوهُ قَالَ: قُلْتُ نَعَمْ قَالَ: فَكَيْفَ كَانَ قِتَالُكُمْ إِيَّاهُ قَالَ: قُلْتُ تَكُونُ الْحَرْبُ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُ سِجَالاً، يُصِيبُ مِنَّا وَنصِيبُ مِنْهُ قَالَ: فَهَلْ يَغْدِرُ قَالَ: قُلْتُ لاَ، وَنَحْنُ مِنْهُ فِي هذِهِ الْمُدَّةِ لاَ نَدْرِي مَا هُوَ صَانِعٌ فِيها قَالَ: وَاللهِ مَا أَمْكَنَنِي مِنْ كَلِمَةٍ أُدْخِلُ فِيهَا شَيْئًا غَيْرَ هذِهِ قَالَ: فَهَلْ قَالَ هذَا الْقَوْلَ أَحَدٌ قَبْلَهُ قُلْتُ لا.
ثُمَّ قَالَ لِتُرْجُمَانِهِ: قلْ لَهُ: إِنِّي سَأَلْتُكَ عَنْ حَسَبِهِ فِيكُمْ فَزَعَمْتَ أَنَّهُ فِيكُمْ ذُو حَسَبٍ، وَكَذلِكَ الرُّسُلُ تُبْعَثُ فِي أَحْسَابِ قَوْمِهَا وَسَأَلْتُكَ هَلْ كَانَ فِي آبائِهِ مَلِكٌ، فَزَعَمْتَ أَنْ لاَ فَقُلْتُ لَوْ كَانَ مِنْ آبَائِهِ مَلِكٌ قُلْتُ رَجُلٌ يَطْلُبُ مُلْكَ آبائِهِ وَسَأَلْتُكَ عَنْ أَتْبَاعِهِ، أَضُعَفَاؤُهُمْ أَمْ أَشْرَافُهُمْ فَقُلْتَ بَلْ ضُعَفَاؤُهُمْ وَهُمْ أَتْبَاعُ الرُّسُلِ وَسَأَلْتُكَ هَلْ كُنْتُمْ تَتَّهِمُونَهُ بِالْكَذِبِ قَبْلَ أَنْ يَقُولَ مَا قَالَ فَزَعَمْتَ أَنْ لاَ فَعَرَفْتُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ لِيَدَعَ الْكَذِبَ علَى النَّاسِ ثُمَّ يَذْهَبَ فَيَكْذِبَ عَلَى اللهِ وَسَأَلْتُكَ هَلْ يَرْتَدُّ أَحَدٌ مِنْهُمْ عَنْ دِينِهِ بَعْدَ أَنْ يَدخُلَ فِيهِ سَخْطَةً لَهُ فَزَعَمْتَ أَنْ لاَ وَكَذلِكَ الإِيمَانُ إِذَا خَالَطَ بَشَاشَةَ الْقُلُوبِ وَسَأَلْتُكَ هَلْ يَزِيدُونَ أَمْ يَنْقُصُونَ فَزَعَمْتَ أَنَّهُمْ يَزِيدُونَ وَكَذلِكَ الإِيمَانُ حَتَّى يَتِمَّ وَسَأَلْتُكَ هَلْ قَاتَلْتُمُوهُ فَزَعَمْتَ أَنَّكُمْ قَاتَلْتُمُوهُ، فَتَكُونُ الْحَرْبُ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ سِجَالاً، يَنَالُ مِنْكُمْ وَتَنَالُونَ مِنْهُ وَكَذلِكَ الرُّسُلُ تُبْتَلَى ثُمَّ تَكُونُ لَهُمُ الْعاقِبَةُ وَسَأَلْتكَ هَلْ يَغْدِرُ فَزَعَمْتَ أَنَّهُ لاَ يَغْدِرُ وَكَذلِكَ الرُّسُلُ لاَ تَغْدِرُ وَسَأَلْتُكَ هَلْ قَالَ أَحَدٌ هذَا الْقَوْلَ قَبْلَهُ فَزَعَمْتَ أَنْ لاَ فَقُلْتُ لَوْ كَانَ قَالَ هذَا الْقَوْلَ أَحَدٌ قَبْلَهُ قُلْتُ رَجُلٌ ائْتَمَّ بِقَوْلٍ قِيلَ قَبْلَهُ قَالَ: ثُمَّ قَالَ بِمَ يَأْمُرُكُمْ قَالَ: قُلْتُ يَأْمُرُنَا بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ وَالصِّلَةِ وَالْعَفَافِ قَالَ: إِنْ يَكُ مَا تَقُولُ فِيهِ حَقًّا فَإِنَّهُ نَبِيٌّ وَقَدْ كُنْتُ أَعْلَمُ أَنَّهُ خَارِجٌ وَلَمْ أَكُ أَظُنُّهُ مِنْكُمْ وَلَوْ أَنِّي أَعْلَمُ أَنِّي أَخْلُصُ إِلَيْهِ لأَحْبَبْتُ لِقَاءَهُ وَلَوْ كُنْتُ عِنْدَهُ لَغَسَلْتُ عَنْ قَدَمَيْهِ وَلَيَبْلُغَنَّ مُلْكُهُ مَا تَحْتَ قَدَمَيَّ قَالَ: ثُمَّ دَعَا بِكِتَابِ رَسُولِ اللهِ ج فَقَرَأَهُ، فَإِذَا فِيهِ: بِسْمِ اللهِ الرَحْمنِ الرَّحِيمِ، مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللهِ إِلَى هِرَقْلَ عَظِيمِ الرُّومِ سَلاَمٌ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى أَمَّا بَعْدُ فإِنِّي أَدْعُوكَ بِدِعَايَةِ الإِسْلاَمِ، أَسْلِمْ تَسْلَمْ، وَأَسْلِمْ يُؤْتِكَ اللهُ أَجْرَكَ مَرَّتَيْنِ، فَإِنْ تَوَلَّيْتَ فَإِنَّ عَلَيْكَ إِثْمَ الأَرِيسِيِّينَ: ﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ كَلِمَةٖ سَوَآءِۢ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ وَلَا نُشۡرِكَ بِهِۦ شَيۡٔٗا وَلَا يَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِۚ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُولُواْ ٱشۡهَدُواْ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ٦٤﴾[آلعمران: ۶۴].
فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَةِ الْكِتَابِ ارْتَفَعَتِ الأَصْوَاتُ عِنْدَهُ، وَكَثُرَ اللَّغَطُ، وَأُمِرَ بِنَا فَأُخْرِجْنَا.
قَالَ: فَقُلْتُ لأَصْحَابِي حِينَ خَرَجْنَا: لَقَدْ أَمِرَ أَمْرُ ابْنِ أَبِي كَبْشَةَ، إِنَّهُ لَيَخَافُهُ مَلِكُ بَنِي الأَصْفَر فَمَا زِلْتُ مُوقِنًا بِأَمْرِ رَسُولِ اللهِ ج أَنَّهُ سَيَظْهَرُ حَتَّى أَدْخَلَ اللهُ عَلَيَّ الإِسْلاَمَ» [۵۵۱].
یعنی: «ابن عباسبگوید: از زبان ابوسفیان شنیدم که برایم نقل کرد و گفت: در آن موقع که با پیغمبر جعداوت داشتم به شام رفتم وقتى که در شام بودم، نامهاى از جانب پیغمبر جبراى هرقل آمد، دحیه کلبى این نامه را آورده بود آن را به رئیس بصرى (نام شهرى است) تسلیم نمود، و این رئیس هم آن را به هرقل تقدیم کرد، هرقل گفت: آیا کسى از قوم این مرد که ادّعاى پیغمبرى مىنماید در اینجا وجود دارد؟ گفتند: بلى هست، آنگاه من و عدّهاى از قریش را به نزد هرقل بردند وقتى به حضورش رسیدیم، دستور داد تا پیشش بنشینیم، گفت: چه کسى از شما از لحاظ نسب و خویشاوندى از همه به این مردى که ادّعاى پیغمبرى مىکند نزدیکتر است؟ ابوسفیان گفت: گفتم: من، هرقل مرا جلوى خود، و رفقاى قریشیم را پشت سر من نشاند، سپس مترجمى را خواست، به مترجم گفت: به این اشخاص که پشت سر این مرد نشستهاند بگو من درباره مردى که ادّعاى پیغمبرى مىنماید از او (ابوسفیان) سؤالهایى مىکنم، اگر جواب دروغ به من داد شما او را تکذیب کنید، نگذارید به من جواب دروغ بدهد، ابوسفیان گفت: قسم به خدا اگر از ترس تکذیب این رفیقان قریشى نبود به دروغ جواب هرقل را مىدادم، آنگاه هرقل به مترجمش گفت: از او (ابوسفیان) سؤال کن، نسب و طایفه این مردى که ادّعاى رسالت مىکند در میان شما چطور است؟ گفتم: او داراى نسب شریف و محترمى است، گفت: آیا در بین آباء و اجداد او پادشاهى بوده است؟ گفتم: خیر، گفت: آیا قبل از ادّعاى نبوّت، او را دروغگو مىپنداشتید؟ گفتم: خیر، گفت: آیا اعیان و اشراف مردم از او پیروى مىکنند یا فقراء و ضعفاء؟ گفتم: ضعفاى مردم، گفت: آیا تعداد پیروانش روز به روز کم مىشوند یا افزایش مىیابند؟ گفتم: افزایش مىیابند. گفت: آیا کسى از پیروان او به خاطر ناراضى بودن از او از دینش پشیمان مىشود؟ گفتم: خیر، گفت: آیا تا به حال با او جنگ کردهاید؟ گفتم: بلى، پرسید: نتیجه جنگ شما با او چه بوده است؟ گفتم: جنگ در بین ما و او نوبتى بوده است، گاهى او پیروز مىشد و گاهى پیروزى با ما بود. گفت: آیا او ظلم و خیانت مىکند؟ گفتم: خیر، ولى مدتى است که از او بىخبر هستیم و نمىدانیم در این مدت چه کرده است. ابو سفیان گفت: قسم به خدا جز در جواب این سؤال که توانستم چیز اضافى و طبق میل خود بگویم در باقى جوابها نتوانستم طبق میل خود حرفى بزنم، پرسید: آیا قبل از او کس دیگرى این سخنانى که او مىگوید، گفته است؟ گفتم: خیر. بعداً هرقل به مترجمش گفت: به او بگو من درباره نسب و طایفه این شخصى که مدّعى نبوت است از شما پرسیدم، گفتید که نسب او در بین ما شریف و محترم است، مسلّماً همه پیغمبران از نسب شریف قومشان برگزیده و فرستاده مىشوند، پرسیدم: آیا کسى از آباء و اجدادش پادشاه بوده است؟ گفتید: خیر. چون تصوّر کردم اگر یکى از پدرانش پادشاه بوده باشد، این مرد مىخواهد ملک از دست رفته پدرانش را به دست آورد، پرسیدم: پیروانش از فقراء و ضعفاء هستند یا اعیان و اشراف مردم؟ جوادب دادید: از فقرا و ضعفا هستند. مسلّماً پیروان تمام پیغمبران (ابتدا) فقرا بودهاند، پرسیدم: آیا قبل از ادّعاى پیغمبرى او را دروغگو مىپنداشتید؟ گفتید: خیر. از این سخنان دانستم کسى که به مردم دروغ نگوید نمىتواند به خدا دروغ ببندد، پرسیدم: آیا کسى به خاطر ناراحتى و ناراضى بودن از او از دینش بر مىگردد؟ جواب دادید: خیر. مسلّماً وقتى که لذّت ایمان در قلب جاى گرفت و با روح آمیخته شد از آن جدا نمىگردد، از شما پرسیدم: آیا پیروانش رو به نقصانند یا رو به افزایش هستند؟ گفتید: رو به افزایش هستند. مسلّماً ایمان تا به حدّ کمال مىرسد رو به افزایش مىباشد، پرسیدم: آیا شما علیه او جنگیدهاید؟ گفتید: بلى. گاهى پیروزى با او بوده و گاهى پیروزى با ما بوده است. مسلّماً همه پیغمبران این طور بودهاند ابتدا از جانب خدا با گرفتارى و شکست از دشمن آزمایش شدهاند ولى سرانجام پیروز و موفق گردیدهاند، پرسیدم: آیا ظلم و خیانت مىکند؟ گفتید: خیر. آرى همینطور است هیچ پیغمبرى ظلم و خیانت نمىکند، پرسیدم: آیا کسى قبل از او این سخنانى که او مىگوید، گفته است؟ گفتید: خیر. گفتم: شاید اگر کسى قبل از او این سخنان را گفته باشد، او هم مىخواهد از آن کس تقلید نماید و سخنان او را تکرار کند، ابو سفیان گفت: بعد از این سؤال و جواب هرقل پرسید: این مردى که ادّعاى پیغمبرى مىنماید چه دستوراتى به شما مىدهد؟ گفتم: به نماز و زکات و انجام صله رحم و پاکدامنى به ما دستور مىدهد.
هرقل گفت: اگر آنچه که شما گفتید راست باشد او پیغمبر است، من مىدانستم که این پیغمبر مىآید، هرچند فکر نمىکردم از میان شما باشد، اگر مىدانستم مىتوانم به حضورش برسم دوست داشتم که او را ببینم، اگر من نزد او بودم (به او خدمت مىکردم حتّى) پاهایش را مىشستم، بدون شک ملک و تسلّط او به این زمینى که در زیر پاى من قرار دارد خواهد رسید.
ابوسفیان گفت: بعد از اینها گفت: نامه محمّد را بیاورید، وقتى که نامه را آوردند آن را خواند در نامه نوشته شده بود: بسم الله الرحمن الرحیم، از محمّد رسول خدا به هرقل پادشاه و بزرگ روم، سلام خدا بر کسى باد که از هدایت الهى و راه راست پیروى مىکند، امّا بعد از این من شما را به سوى اسلام و گفتن کلمه شهادتین دعوت مىکنم، مسلمان شو زیرا براى همیشه در امان خواهى بود، اسلام را قبول کن تا خداوند دو اجر به شما عطا نماید، (یکى اجر ایمان به عیسى و دومى اجر اسلام و ایمان به محمّد) اگر از اسلام رو گردان شوى گناه کشاورزان و کارگران و بیچارگان همه به عهده شما خواهد بود، «اى اهل کتاب! به سوى کلمهاى بشتابید که در بین ما و شما یکى است و آن اینست: نباید جز خدا کسى را پرستش کنیم، هرگز براى او انبازى قرار ندهیم، هیچیک از ما دیگرى را به عنوان پروردگار خود قرار ندهد براستى که جز خدا پروردگار دیگرى نیست، اگر از کلمه توحید روگردان شدند و آن را قبول نکردند، شما بگویید که گواه باشید ما مسلمان هستیم». وقتى که هرقل نامه را خواند سروصدا بلند شد، دستور داد از حضور او خارج شدیم. ابو سفیان گفت: وقتى بیرون آمدیم گفتم: ببینید کار پسر ابى کبشه (کنیه عبدالله پدر پیغمبر مىباشد) به کجا رسیده است که پادشاه روم از او مىترسد، همیشه یقین داشتم که پیغمبر پیروز خواهد شد تا اینکه خداوند مرا به دین اسلام مشرف نمود».
[۵۵۱] أخرجه البخاري في: ۶۵ كتاب التفسير: ۳ سورة آل عمران: ۴ باب: ﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ كَلِمَةٖ سَوَآءِ﴾.