باب ۲۶: جایز است کسى که احرام مىبندد وقتى محاصره شد و اجازه رفتن به مکه را نداشت از احرام خارج شود، و احرام به حج و عمره هر دو با هم جایز است
٧٧۱- حدیث: «عَبْدِ اللهِ بْنِ عُمَرَ؛ قَالَ: حِينَ خَرَجَ إِلَى مَكةَ مُعْتَمِرًا فِي الْفِتْنَةِ: إِنْ صُدِدْتُ عَنِ الْبَيْتِ صَنَعْنَا كَمَا صَنَعْنَا مَعَ رَسُولِ اللهِ ج، فَأَهَلَّ بِعُمْرَةٍ مِنْ أَجْلِ أَنَّ النَّبِيَّ ج كَانَ أَهَلَّ بِعُمْرَةٍ عَامَ الْحُدَيْبِيَةِ ثُمَّ إِنَّ عَبْدَ اللهِ بْنَ عُمَرَ نَظَرَ فِي أَمْرِهِ فَقَالَ: مَا أَمْرُهُمَا إِلاَّ وَاحِدٌ فَالْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ، فَقَالَ: مَا أَمْرُهُمَا إِلاَّ وَاحِدٌ، أُشْهِدُكُمْ أَنِّي قَدْ أَوْجَبْتُ الْحَجَّ مَعَ الْعُمْرَةِ ثُمَّ طَافَ لَهُمَا طَوَافًا وَاحِدًا، وَرَأَى أَنَّ ذلِكَ مُجْزِيًا عَنْهُ وَأَهْدَى» [۱۳۵].
یعنی: «وقتى که عبدالله بن عمرس، در زمان فتنه حجاج بن یوسف و حمله او به عبدالله بن زبیر، به منظور انجام عمره از مدینه خارج شد، گفت: اگر کسى ما را از مناسک عمره منع کند آنچه که با پیغمبر جدر سال حدیبیه انجام دادیم، انجام مىدهیم (یعنى همانگونه که پیغمبر جدر آن سال از احرام خارج شد و مردم هم از احرام خارج شدند ما هم امسال از احرام خارج مىشویم)، عبدالله احرام را به عمره بست، چون پیغمبر جدر سال حدیبیه احرام را به عمره بسته بود، سپس ابن عمر حکم احرام به حج به هنگام محاصره را مورد توجّه قرار داد و دید که حج و عمره به هنگام محاصره هر دو یک حکم دارند، لذا رو به همراهانش کرد و گفت: حج و عمره در وقت محاصره یک حکم دارند، و من شما را گواه مىگیرم که حج و عمره را هر دو بر خود واجب کردم (یعنى احرام را به حج و عمره بستم)، بعداً براى حج و عمره هر دو تنها یک طواف را انجام داد، و عقیده داشت براى هر دو یک طواف کافى است و بعداً قربانى کرد».
٧٧۲- حدیث: «ابْنِ عُمَرَ أَنَّهُ أَرَادَ الْحَجَّ عَامَ نَزَلَ الْحَجَّاجُ بِابْنِ الزُّبَيْرِ، فَقِيلَ لَهُ: إِنَّ النَّاسَ كَائِنٌ بَيْنَهُمْ قِتَالٌ وَإِنَّا نَخَافُ أَنْ يَصُدُّوكَ، فَقَالَ: (لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ) إِذًا أَصْنَعُ كَمَا صَنَعَ رَسُولُ اللهِ ج، إِنِّي أُشْهِدُكُمْ أَنِّي قَدْ أَوْجَبْتُ عُمْرَةً ثُمَّ خَرَجَ حَتَّى إِذَا كَانَ بِظَاهِرِ الْبَيْدَاءِ، قَالَ: مَا شَأْنُ الْحَجِّ وَالْعُمْرَةِ إِلاَّ وَاحِدٌ، أُشْهِدُكُمْ أَنِّي قَدْ أَوْجَبْتُ حَجًّا مَعَ عُمْرَتِي وَأَهْدَى هَدْيًا اشْتَرَاهُ بِقُدَيْدٍ، وَلَمْ يَزِدْ عَلَى ذلِكِ، فَلَمْ يَنْحَرْ وَلَمْ يَحِلَّ مِنْ شَيْءٍ حَرُمَ مِنْهُ، وَلَمْ يَحْلِقْ وَلَمْ يُقَصِّرْ حَتَّى كَانَ يَوْمُ النَّحْرِ فَنَحَرَ وَحَلَقَ، وَرَأَى أَنْ قَدْ قَضى طَوافَ الْحَجِّ وَالْعُمْرَةِ بِطَوَافِهِ الأَوَّلِ وَقَالَ ابْنُ عُمَرَ: كَذلِكَ فَعَلَ رَسُولُ اللهِ ج» [۱۳۶].
یعنی: «ابن عمر در سالى که حجاج بن یوسف به ابن زبیر حمله کرد، قصد انجام مناسک حج را نمود، به او گفتند: بین مردم جنگ برقرار است، مىترسیم شما را برگردانند، عبدالله گفت: اعمال پیغمبر جبراى ما بهترین نمونه و سرمشق است، بنابراین آنچه که پیغمبر ج(در عام حدیبیه) انجام داد من هم انجام مىدهم، و من شما را گواه مىگیرم که عمره را بر خود واجب کردم. (یعنى به عمره احرام مىبندم) ابن عمر از مدینه خارج شد و به محلى به نام ظاهر البیداء رسید، در آنجا گفت: حکم حج و عمره هر دو یکى است، و من شما را گواه مىگیرم که حج را اضافه بر عمره قبلى بر خود واجب نمودم، و حیوان قربانى را در محلى به نام قدید خریدارى نمود، و با خود به مکه برد و کار دیگرى انجام نداد. عبدالله از انجام قربانى خوددارى کرد، و چیزهایى که بر او حرام شده بود بر خود حلال نکرد، موهاى سرش را نتراشید و یا کوتاه ننمود، تا اینکه روز عید فرا رسید، آن وقت قربانى نمود و سرش را تراشید، و عقیده داشت که تنها طواف اوّل (طواف الافاضهاى که در روز عید) انجام داده بود براى حج و عمرهاش کافى است. ابن عمر گفت: پیغمبر جهمینطور مراسم حج را انجام داد».
[۱۳۵] أخرجه البخاري في: ۲٧ كتاب المحصر: ۴ باب من قال ليس على المحصر بدل. [۱۳۶] أخرجه البخاري في: ۲۵ كتاب الحج: ٧٧ باب طواف القارن.