ترجمه فارسی اللؤلؤ والمرجان فیما اتفق علیه الشیخان - جلد دوم

فهرست کتاب

باب ۲۸: درباره غزوه حنین

باب ۲۸: درباره غزوه حنین

۱۱۶۳- حدیث: «الْبَرَاءِ، وَسَأَلَهُ رَجُلٌ: أَكُنْتُمْ فَرَرْتُمْ يَا أَبَا عُمَارَةَ يَوْمَ حُنَيْنٍ قَالَ: لاَ، وَاللهِ مَا وَلَّى رَسُولُ اللهِ ج، وَلكِنَّهُ خَرَجَ شُبَّانُ أَصْحَابِهِ وَأَخِفَّاؤُهُمْ حُسَّرًا لَيْسَ بِسِلاَحٍ، فَأَتَوْا قَوْمًا رُمَاةً، جَمْعَ هَوَازِنَ وَبَنِي نَصْرٍ، مَا يَكَادُ يَسْقُطُ لَهُمْ سَهْمٌ، فَرَشَقُوهُمْ رَشْقًا مَا يَكَادُونَ يُخْطِئُون فَأَقْبَلُوا هُنَالِكَ إِلَى النَّبِيِّ ج، وَهُوَ عَلَى بَغْلَتِهِ الْبَيْضَاءِ وَابْنُ عَمِّهِ، أَبُو سُفْيَانَ بْنُ الْحارِثِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ يَقُودُ بِهِ؛ فَنَزَلَ وَاسْتَنْصَرَ؛ ثُمَّ قَالَ: أَنَا النَّبِيُّ لاَ كَذِبْ أَنَا ابْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبْ ثُمَّ صَفَّ أَصْحَابَهُ» [۵۵۲].

یعنی: «یک نفر از براءسپرسید: اى ابو عمار! آیا شما در روز حنین فرار کردید؟ گفت: خیر، قسم به خدا پیغمبر جدر روز حنین به جنگ پشت ننمود، امّا عدّه‌اى از اصحاب جوان و سبکبار که اسلحه نداشتند و زرهى یا کلاه خودى نپوشیده بودند، با جماعتى از هوازن و بنى نصر روبه‌رو شدند این جماعت هوازن و بنى نصر به حدّى در تیراندازى ماهر بودند که تیر آن‌ها به زمین نمى‌خورد و جوانان بى‌دفاع اصحاب را تیرباران کردند به نحوى که تیر آنان به خطا نمى‌رفت، ناچار این جوانان به سوى پیغـمبر جکه بر قاطر سـفیدش سوار بود و ابو سفیان بن حارث بن عبدالمطلب عموزاده پیغمبر جافسار آن را مى‌کشید پناه آوردند، آنگاه پیغمبر جپیاده شد و از خدا درخواست کمک کرد، سپس گفت: «من پیغمبرم هیچ دروغى در این نیست و من از اولاد عبدالمطلبم». بعد از این، صف اصحاب را تنظیم نمود».

۱۱۶۴-حدیث: «الْبَرَاءِ، وَسَأَلَهُ رَجُلٌ مِنَ قَيْسٍ: أَفَرَرْتُمْ عَنْ رَسُولِ اللهِ ج يَوْمَ حُنَيْنٍ فَقَالَ: لكِنَّ رَسُولَ اللهِ ج لَمْ يَفِرَّ كَانَتْ هَوازِنُ رُمَاةً، وَإِنَّا لَمَّا حَمَلْنَا عَلَيْهِمْ انْكَشَفُوا فَأَكْبَبْنَا عَلَى الْغَنائِمِ، فَاسْتُقْبِلْنَا بِالسِّهَامِ وَلَقَدْ رَأَيْتُ رَسُولَ اللهِ ج عَلَى بَغْلَتِهِ الْبَيْضَاءَ، وَإِنَّ أَبَا سُفْيَانَ آخِذٌ بِزَمَامِهَا، وَهُوَ يَقُولُ: أَنَا النَّبِيُّ لا كَذِبْ» [۵۵۳].

یعنی: «یک نفر از قبیله قیس از براءسپرسید: آیا شما در روز جنگ حنین فرار کردید و پیغمبر جرا تنها گذاشتید؟ براء گفت: ولى پیغمبر جفرار نکرد، هوازن جماعت تیراندازى بودند، وقتى ما به ایشان حمله کردیم فرار کردند و ما سرگرم جمع‌آورى غنایم بودیم، که با تیراندازان آنان روبه‌رو شدیم در این حال پیغمبر را دیدم که سوار برقاطر سفیدش بود وابوسفیان افسار آن را مى‌کشید، پیغمبر جمى‌گفت: من پیغمبر خدا هستم و در این امر هیچ دروغى نیست».

[۵۵۲] أخرجه البخاري في: ۵۶ كتاب الجهاد: ٩٧ باب من صف أصحابه عند الهزيمة ونزل عن دابته واستنصر. [۵۵۳] أخرجه البخاري في: ۶۴ كتاب المغازي: ۵۴ باب قول الله تعالى ﴿وَيَوۡمَ حُنَيۡنٍ إِذۡ أَعۡجَبَتۡكُمۡ كَثۡرَتُكُمۡأخرجه البخاري في: ۶۴ كتاب المغازي: ۵۴ باب قول الله تعالى: ﴿وَيَوۡمَ حُنَيۡنٍ إِذۡ أَعۡجَبَتۡكُمۡ كَثۡرَتُكُمۡ.