باب ۵: کسى که ثروت ندارد وصیت کردن برایش لازم نیست
۱۰۵٧- حدیث: «عَبْدِ اللهِ بْنِ أَبِي أَوْفَى عَنْ طَلْحَةَ ابْنِ مُصَرِّفٍ قَالَ: سَأَلْتُ عَبْدَ اللهِ بْنَ أَبِي أَوْفَى هَلْ كَانَ النَّبِيُّ ج أَوْصى قَالَ: لاَ فَقُلْتُ: كَيْفَ كُتِبَ عَلَى النَّاس الْوَصِيَّةُ، أَوْ أُمِرُوا بِالْوَصِيَّةِ قَالَ: أَوْصى بِكِتَابِ اللهِ» [۴۴۳].
یعنی: «طلحه بن مصرف گوید: از عبدالله بن ابى اوفىسسؤال کردم: آیا پیغمبرجوصیت کرد؟ گفت: خیر، گفتم: پس چطور وصیت بر مردم واجب است؟ و چطور به مردم دستور داده شده که وصیت کنند، عبدالله بن ابى اوفى گفت: پیغمبر جوصیت کرد که مردم به کلام خدا عمل کنند».
(یعنى در مسائلى مربوط به امور مالى به خاطر اینکه پیغمبر جثروتى را از خود به جاى نگذاشت وصیت ننمود، ولى در مسائل مربوط به امور دینى و سیاسى و اجتماعى وصیت نمود که به قرآن عمل شود و عمل به قرآن تضمین کننده سعادت دینى و دنیایى ملت مسلمان مىباشد).
۱۰۵۸- حدیث: «عَائِشَةَ، عَنِ الأَسْوَدِ، قَالَ: ذَكَرُوا عِنْدَ عَائِشَةَ أَنَّ عَلِيًّا رضي الله عنه كَانَ وَصِيًّا فَقَالَتْ: مَتَى أَوْصَى إِلَيْهِ وَقَدْ كُنْتُ مُسْنِدَتَهُ إِلَى صَدْرِي، أَوْ قَالَتْ: حَجْرِي، فَدَعَا بِالطَّسْتِ، فَلَقَدِ انْخَنَثَ فِي حَجْرِي فَمَا شَعَرْتُ أَنَّهُ قَدْ مَاتَ، فَمَتَى أَوْصى إِلَيْهِ» [۴۴۴].
یعنی: «اسود گوید: مردم پیش عایشه گفتند: على وصى پیغمبر جاست، (یعنى پیغمبر جوصیت کرده و على را مسئول اجراى آن قرار داده است) عایشه گفت: چه وقتى او را وصى قرار داده است؟! هنگامى که پیغمبر جوفات کرد در بغل من بود و سرش بر سینه من قرار داشت (یا گفت: سرش بر دامن و ران من بود) پس از اینکه گفت: طشتى را برایم بیاورید، دیدم خم شد و بر دامنم افتاد و نمىدانستم که فوت کرده است، پس چه وقتى وصیت کرده و على را وصى خود قرار داده است؟!».
۱۰۵٩- حدیث: «ابْنِ عَبَّاسٍ، أَنَّهُ قَالَ: يَوْمُ الْخَمِيسِ، وَمَا يَوْمُ الْخَمِيسِ ثمَّ بَكَى حَتَّى خَضَبَ دَمْعُهُ الْحَصْبَاءَ، فَقَالَ: اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللهِ ج وَجَعُهُ يَوْمَ الْخَمِيسِ، فَقَالَ: ائْتُونِي بِكِتَابٍ، أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا فَتَنَازَعُوا، وَلاَ يَنْبَغِي عِنْدَ نَبِيٍّ تَنَازُعٌ فَقَالُوا: هَجَرَ رَسُولُ اللهِ ج، قَالَ: دَعُونِي فَالَّذِي أَنَا فِيهِ خَيْرٌ مِمَّا تَدْعُونِي إِلَيْهِ وَأَوْصى عِنْدَ مَوْتِهِ بِثَلاَثٍ: أَخْرِجُوا الْمُشْرِكِينَ مِنْ جَزِيرَةِ الْعَرَبِ، وَأَجِيزُوا الْوَفْدَ بِنَحْوِ مَا كُنْتُ أُجِيزُهُمْ وَنَسِيتُ الثَّالِثَةَ» [۴۴۵].
یعنی: «ابن عباسبگفت: روز پنجشنبه عجیب روز اسفناکى بود، این سخن را گفت و به گریه افتاد و گریهاش به اندازهاى بود که اشکش زمین را خیس کرد، آنگاه گفت: روز پنجشنبه که مرض پیغمبر جشدت یافت، فرمود: «کاغذى را بیاورید، تا نامهاى برایتان بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نخواهید شد»، با وجود اینکه مجادله پیش هیچ پیغمبرى جایز نبوده است. امّا مردم در حضور پیغمبرجبه مجادله پرداختند، عدّهاى گفتند: مگر پیغمبر جدر حال وفات و هجرت ابدى است؟ پیغمبرجگفت: «کارى به کار من نداشته باشید، زیرا حالتى که من در آنم بهتر است از آنچه شما مرا بدان مىخوانید، به هنگام وفاتش به سه چیز وصیت کرد:
۱- مشرکین را از جزیرة العرب بیرون کنید.
۲- نسبت به دستهها و گروههاى نمایندگى که براى انجام کار یا مأموریتى پیش شما مىآیند احترام کنید همانگونه که من به آنان احترام مىگذاشتم و پذیرایى مىکردم»، راوى (سلیمان بن ابى مسلم) گوید: وصیت سوم را فراموش کردم».
۱۰۶۰- حدیث: «ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: لَمَّا حُضِرَ رَسُولُ اللهِ ج، وَفِي الْبَيْتِ رِجَالٌ، فَقَالَ النَّبِيُّ ج: هَلُمُّوا أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ فَقَالَ بَعْضُهُمْ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ ج قَدْ غَلَبَهُ الْوَجَعُ، وَعِنْدَكُمْ القُرْآنُ، حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَيْتِ وَاخْتَصَمُوا؛ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: قَرِّبُوا يَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ غَيْرَ ذلِكَ فَلَمَّا أَكْثَرُوا اللَّغْوَ وَالاخْتِلافَ، قَالَ رَسُولُ اللهِ ج: «قُومُوا».
قَالَ عُبَيْدُ اللهِ (الرَّاوِي) فَكَانَ يَقُولُ ابْنُ عَبَّاسٍ: إِنَّ الرَّزِيَّةَ كُلَّ الرَّزِيَّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللهِ ج وَبَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لَهُمْ ذلِكَ الْكِتَابَ، لاِخْتِلاَفِهِمْ وَلَغَطِهِمْ» [۴۴۶].
یعنی: «ابن عباسبگوید: وقتى که پیغمبر جدر حال مرگ بود، چند نفرى از مردان در منزل او بودند: گفت: کاغذى براى من بیاورید تا مطالبى را براى شما بنویسم که بعد از آن هرگز سرگشته نخواهید شد»، عدّهاى گفتند: پیغمبر جبسیار ناراحت است (و این امر باعث ناراحتى بیشتر او خواهد شد) و قرآن پیش ما است، و قرآن براى ما کافى است، حاضرین در این مورد با هم به مجادله پرداختند، عدّهاى گفتند: کاغذى بیاورید، تا آنچه که باعث عدم سرگشتگى شما است بنویسد، عدّهاى دیگر چیزهاى دیگرى را گفتند، وقتى سروصدا زیاد شد پیغمبر جگفت: برخیزید و از نزد من خارج شوید، عبیدالله (راوى این حدیث) گوید: ابن عباس همیشه مىگفت: این اختلاف ضایعه و بدبختى بزرگى براى مسلمانان بود، که نگذاشت پیغمبر جآنچه را که مىخواست بنویسد».
(لازم به توضیح است هر چند این دو روایت به صحیح بخارى و مسلم و سایر کتب حدیث اهل سنّت سرایت کرده است، و کسى اجازه ندارد بدون دلایل محکم و مستند قوى نسبت به تضعیف یا ردّ حدیثى از احادیث موجود در کتب صحاح اقدام نماید، ولى عدّهاى از علماء و دانشمندان متأخرین با استناد به دلایل قاطعى این دو روایت را رد کرده و آنها را جزو جعلیات و داستانهاى دروغینى دانسته که به منظور لکهدار ساختن ادب و اخلاص اصحاب در حساسترین لحظات، نسبت به مقام شامخ رسول الله جو در نتیجه وارد کردن لطمه به دین اسلام، به وسیله دشمنان اسلام جعل شده و ساخته و پرداخته افکار مریض آنان مىباشد. در اینجا به بیان چند دلیل قاطع که جعلیت دو روایت مزبور را ثابت مىنمایند اکتفا مىکنیم و براى مزید اطلاع به کتاب شیخین تألیف سید عبدالرحیم خطیب از ص ۱۳۶ الى ۱۵۳ و کتاب سیماى صادق فاروق اعظم تألیف حاج ملّا عبدالله احمدیان ص ۱۰۵ الى ۱۱۲ مراجعه فرمایید.
۱- در مدت چهارده روز بیمارى پیغمبر جهرگاه ناراحتى پیغمبر جتشدید مىشد، دسته دسته از اصحاب به عیادت پیغمبر مىرفتند و به هنگامى که بهبودى نسبى حاصل مىکرد خود به مسجد مىرفت و در میان مردم حضور مىیافت، اصحاب به دورش جمع مىشدند و بیش از هر وقت دیگرى مواظب حفظ فرمودهها و رفتار او بودند و طبق این فرموده پیغمبر ج: «فلیبلغ الشاهد الغائب»کسانى که در حضور پیغمبر بودند آنچه را مىشنیدند به دیگران که غایب بودند مىرسانیدند، بعد از وفات پیغمبر جبیش از یکصد هزار صحابى تمام گفتهها و رویدادهاى روزهاى بیمارى پیغمبر جرا براى یکدیگر بازگو مىکردند سپس میلیونها تابعى که همین گفتهها و رویدادها را از اصحاب مىشنیدند و براى تابع تابعین نقل مىکردند، ما مىبینیم در بین این صد هزار صحابه و میلیونها تابعین این دو روایت تنها به وسیله ابن عباس که در آن موقع ده دوازده ساله بوده است روایت شده است، چنانچه این دو روایت صحیح مىبودند، مىبایستى به صورت تواتر به وسیله دهها نفر از سران صحاب که همیشه در حضور پیغمبر جبودند روایت شوند، نه اینکه تنها یک پسر بچه ده دوازده ساله که معمولاً در چنین مواقع و مجالس حسّاس جایى براى نشستن ندارد روایت شود.
۲- این دو روایت مىگوید: پیغمبر جفرمود: قلم و کاغذى بیاورید، چیزى براى شما بنویسم تا هرگز گمراه نشوید (یعنى اگر آن را ننویسم گمراه خواهید شد) ولى به علت اختلاف عدّهاى، پیغمبر جاز نوشتن آن امر مهم صرفنظر کرد، و مسلمانان را به گمراهى سپرد، معاذ الله پیغمبر که سراسر زندگى و وجودش رحمت و خیر و برکت و هدایت است و هرچه باعث سعادت دین و دنیاى مسلمانان بوده بیان فرموده است، در مبارزه علیه کفر و بتپرستى بدون هیچ ترس و تردیدى تک و تنها در برابر قریش ایستاد، آنان را به نابودى و یا تسلیم وادار کرده است، امّا یک موضوع بسیار مهم را در تمام مدت پیغمبرى خود پنهان نگهدارد تا اینکه مرض موتش فرا مىرسد و در روزهاى آخر زندگى بخواهد این موضوع مهم را که باعث نجات امّتش از گمراهى است اعلام نماید ولى به خاطر اختلاف چند نفر در مجلسش از بیان این مسئله حیاتى خوددارى کند و امّتش را به دست گمراهى سپارد، با وجود اینکه چهار روز بعد از این رویداد پیغمبر جدر قید حیات باقى ماند ولى باز از بیان آن خوددارى مىنماید، سبحان الله شأن پیغمبر جبالاتر و پاکتر و مقدستر از آن است که به چنین روایاتى آلوده شود و ادب و اخلاص و جانبازى و عشق و علاقه اصحاب نسبت به پیغمبر جهرگز اجازه نمىدهند که اشخاص مغرض آنان را به اسائه ادب نسبت به پیغمبر جمتهم نمایند.
۳- این دو روایت مغایر با روح قرآن و عقل سلیم و سایر احادیث صحیح دیگر مىباشند و هر روایتى که داراى چنین اوصافى باشد مردود و قابل قبول نیست و اصحاب کرام هرگاه چنین روایتى را مىدیدند هر چند راوى آن صحابى مىبود آن را مردود مىدانستند).
[۴۴۳] أخرجه البخاري في: ۵۵ كتاب الوصايا: ۱ باب الوصايا وقول النبي جوصية الرجل مكتوبة عنده. [۴۴۴] أخرجه البخاري في: ۵۵ كتاب الوصايا: ۱ باب الوصايا وقول النبي جوصية الرجل مكتوبة عنده. [۴۴۵] أخرجه البخاري في: ۵۶ كتاب الجهاد: ۱٧۶ باب هل يستشفع إلى أهل الذمة ومعاملتهم. [۴۴۶] أخرجه البخاري في: ۶۴ كتاب المغازي: ۸۳ باب مرض النبي جووفاته.