باب ۲۲: جواز کشتن کافرى که عهدشکنى مىکند و جواز وادار کردن افراد قلعهاى که محاصره شدهاند به قبول قضاوت یک انسان عادل و شایسته قضاوت
۱۱۵۵- حدیث: «أَبِي سَعِيدٍ الْخدْرِيِّس، قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ بَنُو قُرَيْظَةَ عَلَى حُكْمِ سَعْدٍ، هُوَ ابْنُ مُعَاذٍ، بَعَثَ رَسُولُ اللهِ ج، وَكَانَ قَرِيبًا مِنْهُ، فَجَاءَ عَلَى حِمَارٍ، فَلَمَّا دَنَا قَالَ رَسُولُ اللهِج: قُومُوا إِلَى سَيِّدِكُمْ فَجَاءَ فَجَلَسَ إِلَى رَسُولِ اللهِ ج، فَقَالَ لَهُ: إِنَّ هؤُلاَءِ نَزَلُوا عَلَى حُكْمِكَ قَالَ: فَإِنِّي أَحْكُمُ أَنْ تُقْتَلَ الْمُقَاتِلَةُ، وَأَنْ تُسْبَى الذُّرِّيَّةُ قَالَ: لَقَدْ حَكَمْتَ فِيهِمْ بِحُكْمِ الْمَلِكِ» [۵۴۴].
یعنی: «ابو سعید خدرىسگوید: وقتى که یهود بنى قریظه تسلیم قضاوت و حکمیت سعدبن معاذ درمورد سرنوشت خود شدند، پیغمبر جکسى را به دنبال او فرستاد، سعد به محلى که پیغمبر جدر آنجا حضور داشت نزدیک بود، لذا سوار بر الاغى به نزد پیغمبر جآمد، وقتى که نزدیک شد پیغمبر جبه انصار گفت: «به احترام رئیس وبزرگ خودتان بلند شوید»، آنگاه سعد درکنار پیغمبر نشست، پیغمبر جبه او گفت: (یهود بنىقریظه) قضاوت و حکمیت شما را نسبت به سرنوشت خود پذیرفتهاند، سعد گفت: بنابراین من حکم مىکنم که مردان جنگى آنان کشته شوند و زن و بچههایشان اسیر مسلمانان باشند، پیغمبر جگفت: حکمى که درباره آنان جارى نمودى حکمى است که خدا به آن راضى است».
۱۱۵۶- حدیث: «عَائِشَةَ، قَالَتْ: أُصِيبَ سَعْدٌ يَوْمَ الْخَنْدَقِ، رَمَاهُ رَجُلٌ مِنْ قَرَيْشٍ يُقَالُ لَهُ حِبَّانُ بْنُ الْعَرِقَةِ، رَمَاهُ فِي الأَكْحَلِ، فَضَرَبَ النَّبِيُّ ج خَيْمَةً فِي الْمَسْجِدِ لِيَعُودَهُ مِنْ قَرِيبٍ، فَلمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللهِ ج مِنَ الْخَنْدَقِ وَضَعَ السِّلاَحَ واغْتَسَلَ، فَأَتَاهُ جِبْرِيلُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَهُوَ يَنْفُضُ رَأْسَهُ مِنَ الْغُبَارِ، فَقَالَ: قَدْ وَضَعْتَ السِّلاَحَ وَاللهِ مَا وَضَعْتُهُ، اخْرُجْ إِلَيْهِمْ قَالَ النَبِيُّ ج: فَأَيْنَ فَأَشَارَ إِلَى بَنِي قُرَيْظَةَ، فَأَتَاهُمْ رَسُولُ اللهِ ج، فَنَزَلُوا عَلَى حُكْمِهِ، فَرَدَّ الْحُكْمَ إِلَى سَعْدٍ قَالَ: فَإِنِّي أَحْكُمُ فِيهِمْ أَنْ تُقْتلَ الْمُقَاتِلَةُ، وَأَنْ تُسْبَى النِّسَاءُ وَالذُّرِّيَّةُ، وَأَنْ تُقْسَمَ أَمْوَالُهُمْ» [۵۴۵].
یعنی: «عایشهلگوید: سعد (بن معاذ)سدر جنگ خندق زخمى شد، شخصى به نام حبان بن عرقه از قریش با تیر رگ بازویش را زخمى نمود، پیغمبر جدر مسجد خیمهاى براى او برپا ساخت، تا از نزدیک از او عیادت کند و مراقب حالش باشد، وقتى که پیغمبر جاز خندق بازگشت، سلاح را به زمین گذاشت و غسل نمود، جبرئیل در حالى که غبار را از سرش پاک مىکرد به نزد پیغمبر جآمد، به او گفت: شما اسلحه را به زمین نهادهاى ولى من به خدا اسلحه را از خود جدا نکردهام، به سوى آنان حرکت کن، پیغمبر جگفت: «به سوى چه کسانى؟» جبرئیل به طرف بنى قریظه اشاره نمود، پیغمبر جبه نزد ایشان آمد، ایشان قضاوت و حکمیت پیغمبر جرا درباره سرنوشت خود قبول کردند، ولى پیغمبر جحکمیت را به سعد واگذار نمود (و یهودیها هم حکمیت سعد را قبول کردند) سعد گفت: من درباره ایشان حکم مىکنم که مردان جنگى ایشان همه کشته شوند، و زن و بچههایشان اسیر باشند و اموال و املاکشان در بین مسلمانان تقسیم گردد».
۱۱۵٧-حدیث: «عَائِشَةَ، أَنَّ سَعْدًا قَالَ: اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ أَحَبَّ إِلَيَّ أَنْ أُجَاهِدَهُمْ فِيكَ مِنْ قَوْمٍ كَذَّبُوا رَسُولَكَ ج وَأَخْرَجُوهُ؛ اللَّهُمَّ فَإِنِّي أَظُنُّ أَنَّكَ قَدْ وَضَعْتَ الْحَرْبَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ، فَإِنْ كَانَ بَقِيَ مِنْ حَرْبِ قرَيْشٍ شَيْءٌ فَأَبْقِنِي لَهُ حَتَّى أُجَاهِدَهُمْ فِيكَ؛ وَإِنْ كُنْتَ وَضَعْتَ الْحَرْبَ فَافْجُرْهَا وَاجْعَلْ مَوْتَتِي فِيهَا فَانْفَجَرَتْ مِنْ لَبَّتِهِ فَلَمْ يَرُعْهُمْ، وَفِي الْمَسْجِدِ خَيْمَةٌ مِنْ بَنِي غِفَارٍ، إِلاَّ الدَّمُ يَسِيلُ إِلَيْهِمْ فَقَالُوا: يَا أَهْلَ الْخَيْمَةِ مَا هذَا الَّذِي يأْتِينَا مِنْ قِبَلِكُمْ فَإِذَا سَعْدٌ يَغْذُو جُرْحُهُ دَمًا، فَمَاتَ مِنْهَاس» [۵۴۶].
یعنی: «عایشهلگوید: سعد (بن معاذس) گفت: خداوندا! جهاد و جنگ با هیچ کسى به اندازه جنگ با کسانى که رسول تو را تکذیب کردند و او را از شهر مکه بیرون نمودند، براى من خوشایند نیست، خداوندا! تصوّر مىکنم که جنگ و عداوت را بین ما و قریش به پایان رسانیدهاى، اگر جنگ دیگرى با قریش باقى است مرا زنده نگهدار تا با ایشان بجنگم، و اگر جنگ با قریش را به پایان رسانیدهاى، این زخم من خون ریزى کند و در اثر آن بمیرم. بالآخره زخمش از ناحیه سینهاش شروع به خون ریزى کرد، تا جایى که بنى غفار که در خیمهاى در مسجد بودند از جارى شدن خون به سوى خیمههایشان وحشت کردند، گفتند: اى کسانى که در خیمه هستید این خون چیست که از خیمه شما به سوى ما جارى مىشود، وقتى که تماشا کردند، دیدند خون از زخم سعد جارى مىشود و او در اثر آن فوت کرده است».
[۵۴۴] أخرجه البخاري في: ۵۶ كتاب الجهاد: ۱۶۸ باب إذا نزل العدو على حكم رجل. [۵۴۵] أخرجه البخاري في: ۶۴ كتاب المغازي: ۳۰ باب مرجع النبي جمن الأحزاب. [۵۴۶] أخرجه البخاري في: ۶۴ كتاب المغازي: ۳۰ باب مرجع النبي جمن الأحزاب.