باب ۴۳: غزوه خیبر
۱۱۸۰- حدیث: «أَنَسٍ، أَنَّ رَسُولَ اللهِ ج غَزَا خَيْبَرَ فَصَلَّيْنَا عِنْدَهَا صَلاَةَ الْغَدَاةِ بِغَلَسٍ، فَرَكِبَ نَبِيُّ اللهِ ج وَرَكِبَ أَبُو طَلْحَةَ وَأَنَا رَدِيفُ أَبِي طَلْحَةَ فَأَجْرَى نَبِيُّ الله ج فِي زُقَاقِ خَيْبَرَ وَإِنَّ رُكْبَتِي لَتَمَسُّ فَخِذَ نَبِيِّ اللهِ ج، ثُمَّ حَسَرَ الإِزَارَ عَنْ فَخْذِهِ حَتَّى إِنِّي أَنْظُرُ إِلَى بَيَاضِ فَخِذَ نَبِيِّ اللهِ ج فَلَمَّا دَخَلَ الْقَرْيَةَ، قَالَ: اللهُ أَكْبَرُ خَرِبَتْ خَيْبَرُ إِنَّا إِذَا نَزَلْنَا بِسَاحَةِ قَوْمٍ فَسَاءَ صَبَاحُ الْمُنْذَرِينَ قَالَهَا ثَلاَثًا قَالَ: وَخَرَجَ الْقَوْمُ إِلَى أَعْمَالِهِمْ، فَقَالُوا: مُحَمَّدٌ وَالْخَمِيسُ (يَعْنِي الْجَيْشَ) قَالَ: فَأَصَبْنَاهَا عَنْوَةً» [۵۶٩].
یعنی: «انسسگوید: پیغمبر جبه غزوه خیبر رفت و نماز صبح را در خیبر در حالى که هنوز هوا تاریک بود خواندیم، پیغمبر جسوار شد و ابو طلحه هم سوار گردید، من هم پشت سر ابو طلحه همراه او سوار شده بودم، سپس پیغمبر جشروع به گشتن در کوچههاى خیبر نمود، به علت تنگى کوچهها، رانم به ران پیغمبر جبرخورد مىکرد، آنگاه دامن پیغمبر جبالا رفت و ران او آشکار شد تا جایى که ران سفید او را دیدم، وقتى که پیغمبر جوارد شهر شد، گفت: «الله اکبر، خیبر ویران باد، ما وقتى داخل شهرى مىشویم که قبلاً به مردمانش هشدار دادهایم ولى به آن توجهى نکردهاند روز بدى براى آنان خواهد بود»، پیغمبر جسهبار این جملات را تکرار کرد، مردم صبح براى کارهاى روزانه خود از شهر خارج شدند، همین که متوجّه شدند فریاد کشیدند که این محمّد است و این هم لشکر او است، انس گوید: خیبر را با زور فتح نمودیم».
۱۱۸۱- حدیث: «سَلَمَةَ بْنِ الأَكْوَعِس، قَالَ: خَرَجْنَا مَعَ النَّبِيِّ ج إِلَى خَيْبَرَ، فَسِرْنَا لَيْلاً، فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ، لِعَامِرٍ: يَا عَامِرُ أَلاَ تُسْمِعُنَا مِنْ هُنَيْهَاتِكَ وَكَانَ عَامِرٌ رَجُلاً شَاعِرًا، فَنَزَلَ يَحْدُو بِالْقَوْمِ، يَقُولُ:
اَللَّهُمَ لَوْلاَ أَنْتَ مَا اهْتَدَيْنَا
وَلاَ تَصَدَّقْنَا وَلاَ صَلَّيْنَافَاغْفِرْ،
فِدَاءً لَـكَ، مَـا أَبْقَيْنـَا
وَثَبِّتِ الأَقْـدَامَ إِنْ لاَقَيْنَـا
وَأَلْقـِيَنْ سَكِـينَةً عَلَيْنَا
إِنَّـا إِذَا صِيحَ بِنـَا أَبَيْنَـا
وَبِـالصِّيَاحِ عَوَّلُـوا عَلَيْنَـا
فَقَالَ رَسُولُ اللهِ ج: مَنْ هذَا السَّائِقُ قَالُوا: عَامِرُ بْنُ الأَكْوعِ قَالَ: يَرْحَمُهُ الله قَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ: وَجَبَتْ يَا نَبِيَّ اللهِ لَوْلاَ أَمْتَعْتَنَا بِهِ فَأَتَيْنَا خَيْبَرَ فَحَاصَرْنَاهُمْ حَتَّى أَصَابَتْنَا مَخْمَصَةٌ شَدِيدَةٌ ثُمَّ إِنَّ اللهَ تَعَالَى فَتَحَهَا عَلَيْهِمْ فَلَمَّا أَمْسى النَّاسُ مَسَاءَ الْيَوْم الَّذِي فُتِحَتْ عَلَيْهِمْ أَوْقَدُوا نِيرَانًا كَثِيرةً فَقَالَ النَّبِيُّ ج: مَا هذِهِ النِّيرَانُ عَلَى أَيِّ شَيْءٍ توقِدُونَ قَالُوا: عَلَى لَحْمٍ قَالَ: عَلَى أَيِّ لَحْمٍ قَالُوا: لَحْمُ حُمُرِ الإِنْسِيَّةِ قَالَ النَّبِيُّ ج: أهْرِيقُوهَا وَاكْسِرُوهَا فَقَالَ رَجُلٌ: يَا رَسُولَ اللهِ أَوْ نُهَرِيقُهَا وَنَغْسِلُهَا؛ قَالَ: أَوْ ذَاكَ.
فَلَمَّا تَصَافَّ الْقَوْمُ كَانَ سَيْفُ عَامِرٍ قَصِيرًا، فَتَنَاوَلَ بِهِ سَاقَ يَهُودِيٍّ لِيَضْرِبَهُ وَيَرْجِعُ ذُبَابُ سَيْفِهِ، فَأَصَابَ عَيْنَ رُكْبَةِ عَامِرٍ، فَمَاتَ مِنْهُ قَالَ: فَلَمَّا قَفَلُوا، قَالَ سَلَمَةُ: رَآنِي رَسُولُ اللهِ ج وَهُوَ آخِذٌ بِيَدِي، قَالَ: مَا لَكَ قلْتُ لَهُ: فَدَاكَ أَبِي وَأُمِّي زَعَمُوا أَنَّ عَامِرًا حَبِطَ عَمَلُهُ قَالَ النَّبِيُّ ج: كَذَبَ مَنْ قَالَهُ إِنَّ لَهُ لأَجْرَيْنِ وَجَمَعَ بَيْنَ إِصْبَعَيْهِ: إِنَّهُ لَجَاهِدٌ مُجَاهِدٌ، قَلَّ عَرَبِيٌّ مَشى بِهَا مِثْلَهُ» [۵٧۰].
یعنی: «سلمه بن اکوعسگوید: شبانگاه با پیغمبر جبه سوى خیبر حرکت کردیم، و یک نفر از اصحاب به عامر که شاعر بود گفت: از شعرهاى خودت برایمان بخوان، عامر پیاده شد در مقابل مردم شروع به خواندن شعر حماسى کرد و گفت:
خداوندا! اگر ما را هدایت نمىکردى
زکات نمىدادیم و نماز نمىخواندیم
مـا را بـبخشــاى تـا زنــدهایـم
و ما را در برابر دشمن ثابتقدم دار
آرامـش را بـه مـا عـطا کـن
مـا از تهدیدهاى دشمن نمىترسیم
آنان با صداى بلند به ما حمله مىکنند
پیغمبر جگفت: این شخص که حماسهخوانى مىکند کیست؟ گفتند: عامر ابن اکوع است، فرمود: خدا او را بیامرزد»، یک نفر از اصحاب (که عمر بن خطابسبود) گفت: شهادت برایش حتمى شد اى رسول الله! کاش دعاى شهادت برایش نمىکردى تا از وجود او بیشتر استفاده مىکردیم، سپس به خیبر رسیدیم و آن را محاصره کردیم، گرسنگى شدیدى به ما فشار آورده بود، در این اثنا به یارى خدا خیبر را فتح کردیم غروب آن روزى که مسلمانان خیبر را فتح کردند، آتش فراوانى روشن کردند، پیغمبرجگفت: «این آتش چیست؟ براى چه آن را روشن کردهاند؟»، گفتند: براى پختن گوشت، پیغمبر جگفت: چه گوشتى؟ گفتند: گوشت خر اهلى، پیغمبر جگفت: آن را دور بریزید و دیزىها را هم بشکنید، یک نفر گفت: اى رسول خدا! اجازه بده گوشت را دور اندازیم و ظرف آن را به جاى شکستن بشوییم، پیغمبر جگفت: این کار را بکنید.
وقتى مسلمانان با کافران روبرو شدند، عامر خواست با شمشیر کوتاهى که داشت یک یهودى را بزند شمشیرش برگشت و نوک آن به بالاى زانوش اصابت کرد، و در اثر آن فوت نمود. سلمه گوید: وقتى که مسلمانان از خیبر برگشتند پیغمبر جمرا دید و دستم را گرفت، گفت: چه کار مىکنى؟» گفتم: پدر و مادرم فدایت، مردم گمان مىکنند که عامر اعمالش به هدر رفته است (چون خودکشى کرده است) پیغمبر جگفت: کسى که این حرف را زده دروغ گفته است، عامر دو اجر دارد (یکى اجر تلاش و عبادت دیگرى اجر شهادت). آنگاه پیغمبر جدو انگشت خود را با هم جمع نمود و گفت: او زحمت کشید و در راه خدا جهاد به عمل آورد، کم هستند اعرابى که با اخلاق و صفات پسندیدهاى مثل اخلاق و صفات او رفته باشند».
[۵۶٩] أخرجه البخاري في: ۸ كتاب الصلاة: ۱۲ باب ما يذكر في الفخذ. [۵٧۰] أخرجه البخاري في: ۶۴ كتاب المغازي: ۳۸ باب غزوة خيبر.