ترجمه فارسی اللؤلؤ والمرجان فیما اتفق علیه الشیخان - جلد دوم

فهرست کتاب

باب ۱٩: دستگیرى و حبس اسیر و جواز منّت گذاشتن بر او به وسیله آزاد کردنش

باب ۱٩: دستگیرى و حبس اسیر و جواز منّت گذاشتن بر او به وسیله آزاد کردنش

۱۱۵۲- حدیث: «أَبِي هُرَيْرَةَس، قَالَ: بَعَثَ النَّبِيُّ ج خَيْلاً قِبَلَ نَجْدٍ، فَجَاءَتْ بِرَجُلٍ مِنْ بَنِي حَنِيفَةَ يُقَالُ لَهُ ثُمَامَةُ بْنُ أُثَالٍ، فَرَبَطُوهُ بِسَارِيَةٍ مِنْ سَوَارِي الْمَسْجِدِ، فَخَرَجَ إِلَيْهِ النَّبِيُّج، فَقَالَ: مَا عِنْدَكَ يَا ثُمَامَةُ فَقَالَ: عِنْدِي خَيْرٌ يَا مُحَمَّدُ إِنْ تَقْتُلْنِي تَقْتُلْ ذَا دَمٍ، وَإِنْ تُنْعِمْ تُنْعِمْ عَلَى شاكِرٍ، وَإِنْ كُنْتَ تُرِيدُ الْمَالَ فَسَلْ مِنْهُ مَا شِئْتَ حَتَّى كَانَ الْغَدُ ثُمَّ قَالَ لَهُ: مَا عِنْدَكَ يَا ثُمَامَةُ قَالَ: مَا قُلْتُ لَكَ، إِنْ تُنْعِمْ تُنْعِمْ عَلَى شَاكِرٍ فَتَرَكَهُ حَتَّى كَانَ بَعْدَ الْغَدِ فَقَالَ: مَا عِنْدَكَ يَا ثُمَامَةُ فَقَالَ عِنْدِي مَا قُلْتُ لَكَ فَقَالَ: أَطْلِقُوا ثُمَامَةَ فَانْطَلَقَ إِلَى نَجْلٍ قَرِيبٍ مِنَ الْمَسْجِدِ فَاغْتَسَلَ، ثُمَّ دَخَلَ الْمَسْجِدَ فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِله إِلاَّ اللهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللهِ يَا مُحَمَّدُ وَاللهِ مَا كَانَ عَلَى الأَرْضِ وَجْهٌ أَبْغَضَ إِلَيَّ مِنْ وَجْهِكَ، فَقَد أَصْبَحَ وَجْهُكَ أَحَبَّ الْوُجُوهِ إِلَيَّ وَاللهِ مَا كَانَ مِنْ دِينٍ أَبْغَضُ إِلَيَّ مِنْ دِينِكَ، فَأَصْبَحَ دِينُكَ أَحَبَّ الدِّينِ إِلَيَّ وَاللهِ مَا كَانَ مِنْ بَلَدٍ أَبْغَضُ إِلَيَّ مِنْ بَلَدِكَ، فَأَصْبَحَ بَلَدُكَ أَحَبَّ الْبِلاَدِ إِلَيَّ، وَإِنَّ خَيْلَكَ أَخَذَتْنِي وَأَنَا أُرِيدُ الْعُمْرَةَ، فَمَاذَا تَرَى فَبَشَّرَهُ رَسُولُ اللهِ ج وَأَمَرَهُ أَنْ يَعْتَمِرَ فَلَمَّا قَدِمَ مَكَّةَ، قَالَ قَائِلٌ: صَبَوْتَ قَالَ: لاَ، وَلكِنْ أَسْلمْتُ مَعَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللهِ ج، وَلاَ، وَاللهِ لاَ يَأْتِيكُمْ مِنَ الْيَمَامَةِ حَبَّةُ حِنْطَةٍ حَتَّى يَأْذَنَ فِيهَا النَّبِيُّ ج» [۵۴۱].

یعنی: «ابوهریرهسگوید: پیغمبر جچند سوارى را به سوى نجد فرستاد وقتى که برگشتند یک نفر را به نام ثمامه بن اثال از قبیله بنى حنیفه با خود آوردند، او را به یکى از ستونهاى مسجد بستند، پیغمبر جاز منزل بیرون آمد، به سوى او رفت، گفت: اى ثمامه! چه حرفى براى گفتن دارى؟ ثمامه گفت: سخن درستى براى گفتن دارم اى محمّد! اگر مرا بکشى، انسان شریف و محترمى را مى‌کشى که قومش بهاى خون او را خواهند گرفت، و اگر نیکى و گذشت بکنى با کسى نیکى مى‌کنى که حق شناس و سپاسگزار است و اگر منظورت مال دنیا است هرچه را که مى‌خواهى درخواست کن، پیغمبر جاو را تا روز بعد ترک نمود، و روز بعد به او گفت: اى ثمامه! چه سخنى براى گفتن دارى؟ گفت: آنچه که قبلاً به شما گفتم، اگر نیکى و بخشش کنى با کسى که حق شناس و سپاسگزار است نیکى خواهى کرد، باز پیغمبر جتا روز بعد او را ترک کرد، وقتى که آمد، به او گفت: اى ثمامه! چه حرفى براى گفتن دارى؟ گفت: آنچه که قبلاً به شما گفتم، پیغمبر جگفت: ثمامه را آزاد کنید، وقتى که آزادش کردند، رفت تا به حوضى که در نزدیکى مسجد بود رسید، در آن حوض غسل کرد و برگشت و داخل مسجد شد، گفت: شهادت مى‌دهم که هیچ معبودى قابل ستایش و عبادت نیست جز ذات الله، شهادت مى‌دهم که محمّد فرستاده خدا است، اى محمّد! قسم به خدا تا به حال نسبت به هیچ کسى به اندازه شما کینه و عداوت نداشتم ولى اکنون به نزد من از همه عزیزتر و محبوب‌تر مى‌باشى، هیچ دینى به اندازه دین تو پیش من مبغوض نبود ولى الآن از تمام دین‌ها به نزد من محبوب‌تر است، از هیچ شهرى به اندازه شهر مدینه متنفر نبودم ولى اکنون از همه شهرها برایم خوشتر است، سواران شما درحالى مرا دستگیر کردند که قصد عمره داشتم، الآن عقیده شما در مورد عمره من چیست؟ پیغمبر جبه واسطه ایمـان آوردنش به او مژده خیر و برکت و بهشت داد، به او دسـتور داد تا عمره‌اش را انجام دهد، وقتى که ثمامه به مکه رفت یک نفر از او پرسید: مگر از دین برگشته‌اى؟ گفت: خیر، مسلمان شده‌ام (یعنى قبلاً دینى نداشتم تا تغییرش دهم) قسم به خدا از این به بعد بدون اجازه محمّد یک دانه گندم از یمامه به سوى شما نخواهد آمد (چون ثمامه بزرگ و شریف یمامه بود و امور یمامه را در دست داشت)».

[۵۴۱] أخرجه البخاري في: ۶۴ كتاب المغازي: ٧۰ باب وفد بني حنيفة وحديث ثمامة ابن أثال.