باب ۱۵: حکم فیئى و غنیمتى که بدون جنگ گرفته مىشود
۱۱۴۶-حدیث: «عُمَرَس، قَالَ: كَانَتْ أَمْوَالُ بَنِي النَّضِيرِ مِمَّا أَفَاءَ اللهُ عَلَى رَسُولِهِ ج مِمَّا لَمْ يُوجِفِ الْمُسْلِمُونَ عَلَيْهِ بِخَيْلٍ وَلاَ رِكَابٍ، فَكَانَتْ لِرَسُولِ اللهِ ج خَاصَّةً، وَكَانَ يُنْفِقُ عَلَى أَهْلِهِ نَفَقَةَ سَنَتِهِ، ثُمَّ يَجْعَلُ مَا بَقِيَ فِي السِّلاَحِ وَالْكُرَاعِ، عُدَّةً فِي سَبِيلِ اللهِ» [۵۳۵].
یعنی: «عمرسگوید: اموالى که از طایفه بنى نضیر به غنیمت گرفته شد جزو اموالى به شمار مىآمد که خداوند آن را به پیغمبر جعطا نموده بود، و اسبسواران و شترسواران مسلمان براى به دست آوردن آن تلاشى به عمل نیاورده بودند، و این غنیمت سهم خاص پیغمبر جبود، پیغمبر جنفقه سالیانه همسرانش را از آن بر مىداشت و باقیمانده را صرف تهیه سلاح و اسب و سایر وسایل جنگى که در راه خدا به کار گرفته مىشد مىکرد».
۱۱۴٧-حدیث: «عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِس، عَنْ مَالِكِ بْنِ أَوْسِ بْنِ الْحَدَثَانِ النَّصْرِيِّ، أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِس، دَعَاهُ، إِذْ جَاءَهُ حَاجِبُهُ يَرْفَا، فَقَالَ: هَلْ لَكَ فِي عُثْمَانَ وَعَبْدِ الرَّحْمنِ وَالزُّبَيْرِ وَسَعْدٍ يَسْتَأذِنُونَ فَقَالَ: نَعَمْ، فَأَدْخِلْهُمْ فَلَبِثَ قَلِيلاً، ثُمَّ جَاءَ فَقَالَ: هَلْ لَكَ فِي عَبَّاسٍ وَعَلِيٍّ يَسْتَأذِنَانِ قَالَ: نَعَمْ فَلَمَّا دَخَلاَ قَالَ عَبَّاسٌ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ اقْضِ بَيْنِي وَبَيْنَ هذَا، وَهُمَا يَخْتَصِمَانِ فِي الَّذِي أَفَاءَ الله عَلَى رَسُولِهِ ج مِنْ بَنِي النَّضِيرِ؛ فَاسْتَبَّ عَلِيٌّ وَالْعَبَّاسُ فَقَالَ الرَّهْطُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ اقْضِ بَيْنَهُمَا وَأَرِحْ أَحَدَهُمَا مِنَ الآخَرِ فَقَالَ عُمَرُ: اتَّئِدُوا، أَنْشُدُكُمْ بِاللهِ الَّذِي بِإِذْنِهِ تَقُومُ السَّمَاءُ وَالأَرْضُ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ ج، قَالَ: لاَ نُورَثُ، مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ يُرِيدُ بِذلِكَ نَفْسَهُ قَالُوا: قَدْ قَالَ ذلِكَ فَأَقْبَلَ عُمَرُ عَلَى عَبَّاسٍ وَعَلِيٍّ، فَقَالَ: أَنْشُدُكُمَا بِاللهِ هَلْ تَعْلَمَانِ أَنَّ رَسُولَ اللهِ ج قَدْ قَالَ ذَلِكَ قَالاَ: نَعَمْ قَالَ: فَإِنِّي أُحَدِّثكُمْ عَنْ هذَا الأَمْرِ، إِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ كَانَ خَصَّ رَسُولَهُ ج فِي هذَا الْفَيْءِ بِشَيْءٍ لَمْ يُعْطِهِ أَحَدًا غَيْرَهُ، فَقَالَ جَلَّ ذِكْرُهُ: ﴿وَمَآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡهُمۡ فَمَآ أَوۡجَفۡتُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ خَيۡلٖ وَلَا رِكَابٖ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُۥ عَلَىٰ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ٦﴾[الحشر: ۶]. فَكَانَتْ هذِهِ خَالِصَةً لِرَسُولِ اللهِ ج ثُمَّ، وَاللهِ مَا احْتَازَهَا دُونَكُمْ، وَلاَ اسْتَأْثَرَهَا عَلَيْكُمْ، لَقَدْ أَعْطَاكُمُوهَا وَقَسَمَهَا فِيكُمْ حَتَّى بَقِيَ هذَا الْمَالُ مِنْهَا، فَكَانَ رَسُولُ اللهِ ج يُنْفِقُ عَلَى أَهْلِهِ نَفَقَةَ سَنَتِهِمْ مِنْ هذَا الْمَالِ، ثُمَّ يَأْخُذُ مَا بَقِيَ فَيَجْعَلُهُ مَجْعَلَ مَالِ اللهِ فَعَمِل ذَلِكَ رَسُولُ اللهِ ج حَيَاتَهُ ثُمَّ تُوفِّيَ النَّبِيُّ ج، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: فَأَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللهِ ج فَقَبَضَهُ أَبُو بَكْرٍ، فَعَمِلَ فِيهِ بِمَا عَمِلَ بِهِ رَسُولُ اللهِ ج، وَأَنْتُمْ حِينَئِذٍ فَأَقْبَلَ عَلَى عَلِيٍّ وَعَبَّاسٍ، وَقَالَ: تَذْكُرَانِ أَنَّ أَبَا بَكْرٍ فِيهِ كَمَا تَقُولاَنِ، وَاللهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ فِيهِ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تَوَفَّى اللهُ أَبَا بَكْرٍ، فَقُلْتُ: أَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللهِ ج وَأَبِي بَكْرٍ، فَقَبَضْتُهُ سَنَتَيْنِ مِنْ إِمَارَتِي أَعْمَل فِيهِ بِمَا عَمِلَ رَسُولُ اللهِ ج وَأَبُو بَكْرٍ، وَاللهُ يَعْلَمُ أَنِّي فِيهِ صَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ للْحَقِّ ثُمَّ جِئْتُمَانِي كِلاَكُمَا وَكَلِمَتُكُمَا وَاحِدَةٌ، وَأَمْرُكُمَا جَمِيعٌ، فَجِئْتَنِي (يَعْنِي عَبَّاسًا) فَقُلْتُ لَكُمَا: إِنَّ رَسُولَ اللهِ ج، قَالَ: لاَ نُورَثُ، مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ فَلَمَّا بَدَا لِي أَنْ أَدْفَعَهُ إِلَيْكُمَا، قُلْتُ: إِنْ شِئْتُمَا دَفَعْتُهُ إِلَيْكُمَا، عَلَى أَنَّ عَلَيْكُمَا عَهْدَ اللهِ وَمِيثَاقَهُ، لَتَعْمَلاَنِ فِيهِ بِمَا عَمِلَ فِيهِ رَسُولُ اللهِ ج وَأَبُو بَكْرٍ، وَمَا عَمِلْتُ فِيهِ مُذْ وَلِيتُ، وَإِلاَّ فَلاَ تُكَلِّمَانِي فَقُلْتمَا: ادْفَعْهُ إِلَيْنَا بِذلِكَ، فَدَفَعْتُهُ إِلَيْكُمَا أَفَتَلْتَمِسَانِ مِنِّي قَضَاءَ غَيْرِ ذَلِكَ فَوَاللهِ الَّذِي بِإِذْنِهِ تَقُومُ السَّمَاءُ وَالأَرْضُ لاَ أَقْضِي فِيهِ بِقَضَاءٍ غَيْرِ ذَلِكَ حَتَّى تقُومَ السَّاعَةُ، فَإِنْ عَجَزتُمَا عَنْهُ فَادْفَعَا إِلَيَّ، فَأَنَا أَكْفِيكمَاهُ» [۵۳۶].
یعنی: «مالک بن اوس بن حدثان نصرىسگوید: عمر بن خطابساو را فرا خوانده بود، در این اثنا دربانش به نام (یرفا) آمد، گفت: عثمان و عبدالرحمن و زبیر و سعد اجازه ورود مىخواهند چه مىفرمایى؟ عمرسگفت: به ایشان اجازه ورود بده، کمى گذشت، باز همان دربان آمد و گفت: اجازه مىدهى عباس و علىببیایند؟ عمرسگفت: آرى، وقتى که عباس و على داخل شدند، عباس گفت: اى امیرالمؤمنین! در بین من و على قضاوت کن. عباس و علىببر سر املاک بنىنضیر که بدون جنگ، خداوند آن را نصیب پیغمبر جکرده بود با هم اختلاف داشتند و با هم بحث و مشاجره مىکردند، جماعتى که حضور داشتند گفتند: اى امیرالمؤمنین! در بین ایشان قضاوت کن، تا مسئله تمام شود و هر دو راحت شوند، عمر گفت: صبر کنید، شما را به خدایى که زمین و آسمان به اجازه او پا برجا است قسم مىدهم، آیا شما مىدانید که پیغمبر جگفت: «از ما (پیغمبر ج) ارث برده نمىشود و آنچه از ما به جاى مىماند، صدقه است (و به عموم تعلق دارد)»؟ گفتند: بلى، این فرموده پیغمبر است، آنگاه عمر رو به على و عباس کرد و گفت: شما را به خدا قسم مىدهم آیا شما هم مىدانید که پیغمبر جآن را گفته است؟ هر دو گفتند: بلى، عمر گفت: در این مورد باید بگویم که خداوند متعال فیئ را به پیغمبر جاختصاص داده واین حق را به کسى دیگر نداده است، خداوند مىفرماید: «غنایمى را که خداوند (بدون جنگ) به پیغمبرش بخشید، براى آن زحمتى نکشیدهاید و اسب و شترى را به خاطر آن در میدان جنگ به حرکت در نیاوردهاید، ولى خداوند پیروز مىگرداند هر کسى را که بخواهد، و خداوند بر تمام امور توانا است، این غنیمت خاص خدا و پیغمبر است».
پیغمبر جاین غنیمت را از شما دریغ نمىکرد و کسى را بر شما ترجیح نمىداد و آن را به شما (اهل بیت) مىداد و در بین شما تقسیم مىکرد و مقدارى از آن باقى مىماند، نفقه سالیانه زنهایش را از این مال تهیه مىکرد، باقى مانده آن را خرج تهیه وسایل جنگى و کارهاى خدایى مىکرد، تا زنده بود اینطور عمل کرد، و وقتى وفات نمود ابو بکر گفت: من جانشین پیغمبرم، و سرپرستى این غنایم را به عهده گرفت. و به شیوه پیغمبر جنسبت به آن عمل مىکرد، شما در آن موقع نسبت به او اعتراض داشتید. آنگاه عمر رو به على و عباس کرد و گفت: آیا به یاد دارید که در مورد ابوبکر چه مىگفتید؟ مگر ابوبکر آنگونه که شما دربارهاش تصور مىکردید بود؟! خدا مىداند که ابو بکر در این کار صادق و نیکوکار و آگاه و پیرو حق بود. وقتى که ابو بکر به لقاء الله پیوست، گفتم: من جانشین پیغمبر جو ابو بکر هستم، پس به مدت دو سال از اوایل امارتم به شیوه پیغمبر جو ابو بکرسعمل کردم، خدا مىداند که من در این مورد صادق و نیکوکار و آگاه و پیرو حق بودم، بعداً شما دو نفر پیش من آمدید و هر یک جداگانه درباره این اموال با من صحبت نمودید، شما اى عباس! پیش من آمدید و به شما گفتم: پیغمبر جفرموده است: آنچه که از من به جاى بماند صدقه و متعلق به بیت المال است» امّا وقتى که مصلحت را در این دانستم که این املاک را به شما تحویل دهم به هر دوى شما گفتم: اگر مایل باشید این اموال را تحویل شما مىدهم به شرط اینکه با خدا عهد و پیمان ببندید که برابر عمل پیغمبر جو شیوه ابو بکر و رفتار من در مدتى که امارت را به عهده گرفتهام عمل نمایید، شما هم گفتید: این املاک را به همین شرط تحویل ما بده و ما آن را قبول داریم، من هم آن را به شما تحویل دادم، پس شما غیر از این چه قضاوت دیگرى در این باره از من مىخواهید؟ قسم به خدایى که با اجازه او آسمانها و زمین برقرار است، تا روز قیامت جز این، قضاوت دیگرى انجام نخواهم داد، اگر شما از انجام تعهد خودتان در اداره این املاک ناتوان هستید آن را به من تحویل دهید من به خوبى حق شما را رعایت خواهم کرد».
[۵۳۵] أخرجه البخاري في: ۳۴ كتاب الجهاد والسير: ۸۰ باب المجن من يتترس بترس صاحبه. [۵۳۶] أخرجه البخاري في: ۶۴ كتاب المغازي: ۱۴ باب حديث بني النضير.