باب ۳۴: صلح حدیبیه در محلى بنام حدیبیه
۱۱۶٧-حدیث: «الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ، قَالَ: لَمَّا صَالَحَ رَسُولُ اللهِ ج أَهْلَ الْحُدَيْبِيَةِ، كَتَبَ عَلِيٌّ بَيْنَهُمْ كِتَابًا، فَكَتَبَ: مُحَمَّدٌّ رَسُولُ اللهِ ج فَقَالَ الْمُشْرِكُونَ: لاَ تَكْتُبْ مُحَمَّدٌ رَسُول اللهِ، لَوْ كُنْتَ رَسُولاً لَمْ نُقَاتِلْكَ، فَقَالَ لِعَلِيٍّ: امْحُهُ فَقَالَ عَلِيٌّ: مَا أَنَا بِالَّذِي أَمْحَاهُ فَمَحَاهُ رَسُولُ اللهِج بِيَدِهِ، وَصَالَحَهُمْ عَلَى أَنْ يَدْخُلَ هُوَ وَأَصْحَابُهُ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ، وَلاَ يَدْخُلُوهَا إِلاَّ بِجُلُبَّانِ السِّلاَحِ فَسَأَلُوهُ: مَا جُلُبَّانُ السِّلاَحِ فَقَالَ: الْقِرَابُ بِمَا فِيهِ» [۵۵۶].
یعنی: «براءبن عازبسگوید: وقتى که پیغمبر جبا اهل حدیبیه مصالحه نمود، على صلحنامهاى را بین طرفین نوشت، در متن صلحنامه نوشت محمّد رسول خدا است، مشرکان گفتند: ننویس محمّد رسول خدا جاست، چون اگر شما رسول خدا باشید با شما نمىجنگیم، پیغمبر جبه علىسگفت: کلمه (رسول خدا است) را محو کن، علىسگفت: من شایسته آن نیستم که آن را محو کنم، پیغمبر با دست خود آن را محو نمود، وبا ایشان صلح کرد که درسال آینده پیغمبر و اصحابش تنها سه روز در مکه بمانند، نباید اسلحهاى هم همراه داشته باشند و به جز جلبان که شمشیر وبعضى وسایل در آن قرار داده مىشود نباید وسیله جنگى دیگرى را با خود داشته باشند، از ابو اسحاق راوى این حدیث پرسیده شد: جلبان سلاح چیست؟ گفت: ظرفى است که مقدارى وسایل را در آن قرار مىدهند و بر پشت اسب یا شتر محکم مىبندند».
۱۱۶۸- حدیث: «سَهْلِ بْنِ حُنَيْفٍ عَنْ أَبِي وَائِلٍ، قَالَ: كُنَّا بِصِفِّينَ، فَقَامَ سَهْلُ بْنُ حُنَيْفٍ، فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ اتَّهِمُوا أَنْفُسَكُمْ، فَإِنَّا كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللهِ ج يَوْمَ الحُدَيْبِيَةِ وَلَوْ نَرَى قِتَالاً لَقَاتَلْنَا، فَجَاءَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ أَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ وَهُمْ عَلَى الْبَاطِلِ فَقَالَ: بَلَى فَقَالَ: أَلَيْسَ قَتْلاَنَا فِي الْجَنَّةِ وَقَتْلاَهُمْ فِي النَّارِ قَالَ: بَلَى قَالَ: فَعَلَى مَا نُعْطِي الدَّنِيَّةَ فِي دِينِنَا أَنَرْجِعُ وَلَمَّا يَحْكُمِ اللهُ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ فَقَالَ: ابْنَ الْخطَّابِ إِنِّي رَسُولُ اللهِ وَلَنْ يُضَيِّعَنِي الله أَبَدًا فَانْطَلَقَ عُمَرُ إِلَى أَبِي بَكْرٍ، فَقَالَ لَهُ مِثْلَ مَا قَالَ لِلنَّبِيِّ ج؛ فَقَالَ: إِنَّهُ رَسُولُ اللهِ وَلَنْ يُضَيِّعَهُ اللهُ أَبَدًا فَنَزَلَتْ سُورَةُ الْفَتْحِ، فَقَرَأَهَا رَسُولُ اللهِ ج عَلَى عُمَرَ إِلَى آخِرِهَا فَقَالَ عُمَرُ: يَا رَسُولَ اللهِ أَو فَتْحٌ هُوَ قَالَ: نَعَمْ» [۵۵٧].
یعنی: «ابو وائلسگوید: در جنگ صفین بودیم، (وقتى که اصحاب على نسبت به صلح او با معاویه اعتراض کردند) سهل بن حنیف بلند شد و گفت: اى مردم! شما به اشتباه خودتان فکر کنید، بیاد بیاورید که ما در روز حدیبیه با پیغمبر جبودیم، اگر مىخواستیم مىتوانستیم جنگ کنیم، عمر آمد و گفت: مگر ما بر حق نیستیم و ایشان بر باطل؟ پیغمبر جفرمود: بلى، اینطور است، عمرسگفت: مگر کشتههاى ما در بهشت و کشتههاى ایشان در آتش نمىباشند؟ پیغمبر جگفت: بلى، این طور است، عمرسگفت: پس چرا ما در دین خود ذلّت و پستى را بپذیریم؟ چطور ما برگردیم در حالى که خداوند هیچ حکمى را بین ما و آنان انجام نداده باشد؟ پیغمبر جگفت: اى ابن خطاب! من رسول خدا هستم، هرگز خداوند مرا شکست نخواهد داد، عمر به نزد ابوبکر رفت، آنچه به پیغمبر جگفته بود به ابوبکرسهم گفت: ابوبکرسگفت: محمّد رسول خدا است، هرگز خداوند او را خوار نخواهد نمود، در این اثنا سوره فتح نازل شد، پیغمبر جتا آخر آن را براى عمر خواند، عمر گفت: اى رسول خدا! مگر این صلح پیروزى است؟ پیغمبر جگفت: «بلى، این صلح پیروزى است».
[۵۵۶] أخرجه البخاري في: ۵۳ كتاب الصلح: ۶ باب كيف يكتب هذا ما صالح فلان بن فلان. [۵۵٧] أخرجه البخاري في: ۵۸ كتاب الجزية: ۱۸ باب حدثنا عبدان.