درس های روزانه

فهرست کتاب

درس ۱۴: حدیث تعلیم کیفیت تیمم

درس ۱۴: حدیث تعلیم کیفیت تیمم

عن عمار بن ياسر بقال:

إِنِّي أَجْنَبْتُ فَلَمْ أُصِبْ الْمَاءَ... فَتَمَعَّكْتُ بِالصَّعِيدِ فَصَلَّيْتُ فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لِلنَّبِيِّ جفَقَالَ: «إِنَّمَا كَانَ يَكْفِيكَ هَكَذَا» فَضَرَبَ النَّبِيُّ جبِكَفَّيْهِ الْأَرْضَ وَنَفَخَ فِيهِمَا ثُمَّ مَسَحَ بِهِمَا وَجْهَهُ وَكَفَّيْهِ. روایت است از عمار یاسر لگفت: که جنب شدم آب نیافتم پس در خاک غلطیدم و نماز خواندم، بعداً این موضوع را برای پیامبر جبیان کردم پیامبر جفرمودند: همانا برای تو این کفایت می‌کند «و برای تعلیم» پیامبر جدست‌ها را به زمین زدند و دمیدند در آن دست‌ها بعداً مسح کردند روی خود را و دست‌ها را تا آرنج‌ها. «متفق علیه» وفي روایة دارالقطنی: إلی الرصغین

شرح: گفته‌اش: «أجنبت»: جنب شدم و آن در مسافرت و به شکل احتلام در خواب بوده است. گفته‌اش: «تمعکت»: یعنی به روی خاک غلطیدم یا غلط خوردم و گفته‌اش: «فذکرت ذلك»: برای پیامبر جاین را گفتم: یعنی بعد بازگشت از سفر. و گفته‌اش: «انما یکفیك»: یعنی برای تو جائز است. و گفته‌اش: «و نفخ فیهما»: دمید در کف دست‌ها به خاطر دورکردن غبار تا رویش را آلوده نسازد. و گفته‌اش: «إلی الرصغین»: یعنی تا بند دست‌ها.

راهنمائی‌هایی برای مربی

۱- حدیث را چند مرتبه به آرامش بخوان و شنونده‌ها آهسته با تو تکرار کنند تا ببینی اکثرشان آن را حفظ کرده‌اند.

۲- شرح را جمله جمله به آرامش بخوان و آنچه برایشان مشکل است به لغت عامیانه بیان کن تا این که ببینی آن را دُرست درک کرده‌اند.

۳- تعلیم‌شان ده که صحیح‌ترین شکل تیمم این است که بیان شد، و از ابن عمربروایت شده که تیمم‌کننده دو بار دست‌ها را بر زمین می‌زند، اول برای مسح روی و بار دوم برای مسح دست‌ها تا آرنج‌ها، و این صورت دومی که در حدیث عمار بن یاسربوارد شده آسان‌تر و صحیح‌تر است و عمل به هردو صورت جائز است. (در مذهب احناف به فعل ابن عمر بعمل می‌شود).

۴- در حدیث اشاره واضح برای رعایت نظافت شده، چون فرموده: که تیمم‌کننده غبار را از دست‌ها پیش از مسح رویش بدمد.

۵- در حدیث، مفصل دست ذکر شده و مفصل بندیست که بین کف و بازو قرار دارد، عرب‌ها می‌گویند:

استخوانی که متصل انگشت ابهام است کوع نامیده می‌شود و آنچه پیوست انگشت خنصر است کرسوع و آنچه در وسط قرار دارد رسغ گفته می‌شود، در اصطلاح عرب به عنوان مثل برای شخص جاهل می‌گویند: فلانی کوع را از بوع نمی‌شناسد، کوع در دست و بوع در پا استخوانی است که پیوست انگشت ابهام است.