درس ۲۸: حدیث داستان دو زن و داوری سلیمان
قول النبي ج: كَانَتِ امْرَأَتَانِ مَعَهُمَا ابْنَاهُمَا جَاءَ الذِّئْبُ فَذَهَبَ بِابْنِ إِحْدَاهُمَا، فَقَالَتْ صَاحِبَتُهَا إِنَّمَا ذَهَبَ بِابْنِكِ. وَقَالَتِ الأُخْرَى إِنَّمَا ذَهَبَ بِابْنِكِ. فَتَحَاكَمَتَا إِلَى دَاوُدَ، فَقَضَى بِهِ لِلْكُبْرَى فَخَرَجَتَا عَلَى سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ فَأَخْبَرَتَاهُ. فَقَالَ ائْتُونِى بِالسِّكِّينِ أَشُقُّهُ بَيْنَهُمَا. فَقَالَتِ الصُّغْرَى لاَ تَفْعَلْ يَرْحَمُكَ اللَّهُ، هُوَ ابْنُهَا. فَقَضَى بِهِ لِلصُّغْرَى. پیامبر خدا جفرمود: دو زن در صحرائی دو کودک خود را همراه داشتند، گرگی آمد کودک یکی ازیشان را برد، رفیقه او گفت: گرگ کودک تو را برده است، زن دیگر گفت: نه کودک تو را برده است، پس شکایت نزد داود ÷بردند، آن حضرت به مفاد زن بزرگتر حکم کرد، چون از نزد داوود ÷بیرون شدند، سلیمان ÷را ملاقات کردند، حکم پدرشان را با وی در میان گذاشتند، ایشان گفتند: کاردی بیاورید تا کودک را در میان شما دو تقسیم کنم، زن بزرگتر خاموش بود، ولی زن کوچکتر گفت: خدا بر تو رحمت کند، این کار را نکن، این بچه فرزند او است، بعداً سلیمان ÷فرمان داد تا طفل را به زن کوچک بدهند. (رواه البخاری)
شرح: «كَانَتِ امْرَأَتَانِ»، مثل این خبر بزرگ به عقل گفته نمیشود و دشوار است تا کسی آن را بدون مدرکی خبر دهد. پس مثل این قصه از نشانههای نبوت است، زیرا این اخبار را پیامبر جبه صورت وحی فرا میگیرد که از طرف خداوند به او وحی میشود. و وقوع این داستان در عصر داوود ÷بوده است که از آن قرنها گذشته و رسول خدا جطوری آن را قصه میکند که گویا آن را مشاهده مینماید و در پیش روی او پدید آمده است که این دلالت بر پیامبری محمد جداشته و یکی از معجزات نبوت که اخبار به غیب باشد به شمار میآید، میفرماید: «فَتَحَاكَمَتَا إِلَى دَاوُدَ، فَقَضَى بِهِ لِلْكُبْرَى». داود ÷که در آن روز پادشاهی و نبوت داشت به مفاد زن بزرگ حکم کرد، چون به علت بزرگسالیش احتمال صدق، او را داشت. میفرماید: «فَخَرَجَتَا عَلَى سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ فَأَخْبَرَتَاهُ». چون از نزد داوود ÷بیرون شدند، سلیمان ÷را ملاقات کردند و حکم پدرش را با وی در میان گذاشتند، میفرماید: «فَقَالَ ائْتُونِى بِالسِّكِّينِ أَشُقُّهُ بَيْنَهُمَا»، گفت: چاقویی حاضر کنید تا بچه را به دو نیم تقسیم کنم، زیرا هریکی ادعای طفل را دارد، چون مادر طفل دید که سلیمان ÷میخواهد بچه را دو تقسیم کند، فریاد زد مکن مکن دست نگهدار، این کودک فرزند آن زن باشد، میفرماید: «فَقَضَى بِهِ لِلصُّغْرَى»، پس سلیمان ÷فرمان داد تا طفل را به زن کوچک بدهند، زیرا او راضی نشد که فرزندش به قتل برسد و تقسیم گردد. پس سلیمان ÷دانست که کودک از اوست و فرزند زن بزرگتر نمیباشد، این دانش از طرف خداوند برای سلیمان ÷داده شده بود. چنانکه خداوند بداستان داوری گوسفندان میگوید: ﴿فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَيۡمَٰنَۚ وَكُلًّا ءَاتَيۡنَا حُكۡمٗا وَعِلۡمٗاۚ﴾ «پس فهم داوری دربارهی این موضوع را به سلیمان دادیم و به هر یک حکمت و دانش بخشیدیم». خداوند ذاتی است که به هرکه بخواهد هدایت و حقیقت را در کارها الهام میکند.
راهنمائیهایی برای مربی:
۱- حدیث را به خوبی بخوان و تکرار کن تا حفظ کنند.
۲- شرح را جمله جمله بخوان و پوشیدگی آن را توضیح ده تا همه بدانند.
۳- برایشان از عاطفه و احساس مادر نسبت به فرزند گوشزد کن که در چنین حالاتی تجلی میکند.
۴- به ایشان از فقاهت و دانش که خداوند به سلیمان ÷ارزانی داشته بود صحبت کن.