فقه آسان در مذهب امام شافعی- جلد دوم

فهرست کتاب

حج پیامبر ج

حج پیامبر ج

پیامبر جسه بار اعمال حج را انجام داد: دو بار پیش از هجرت و یک بار بعد از هجرت در سال دهم هجری که به نام حجة الوداع (حج خداحافظی) معروف است، چون پیامبر جدر آن سال در هنگام مراسم حج از مردم خدا حافظی کرد و گفت:

«لِتَأخُذُوا عَنِّی مَناسِکَکُم فَإِنّی لَا أَدری لَعَلّی لَا أَحُجُّ بَعَدَ حَجِّی هذِهِ».

«ای مردم شما باید مناسک و اعمال حجتان را از من فرا گیرید چون نمی‌دانم شاید بعد از این حج دیگر به اعمال حج موفق نشوم و به حج نیایم».

اینک جامع‌ترین حدیث درباره حج پیامبر جبدین شرح است: جعفر صادق از پدرش محمد باقر روایت کرد که گفت: «به جابر بن عبدالله سگفتم: چگونگی حج پیامبر جرا برایم بگو و به من خبر ده که او گفت: «پیامبر جنه سال در مدینه ماند و به حج نرفت (موفق به انجام اعمال حج نشد) سپس در سال دهم هجری اعلام کرد که می‌خواهد به حج برود و پس از شنیدن این خبر مردمان فراوانی به مدینه وارد شدند که همگی می‌خواستند همراه پیامبر جبوده و به وی اقتدا نمایند و اعمال او را در حج انجام دهند. این بود که پیامبر جاز مدینه بیرون رفت و ما نیز همراه او بیرون رفتیم تا این که به «ذالحلیفة» رسیدیم که در آنجا اسماء دختر عمیس زن ابوبکر، محمد پسر ابوبکر را به دنیا آورد و کسی را پیش پیامبر جفرستاد که من چکار کنم؟ پیامبر جگفت: برو غسل کن و استثفار نما (چیزی بر کمر ببند و کهنه و پارچه‌ای عریض را در جای خون ریزی قرار ده و از پس و پیش محکم آن را بر کمر ببندد) آن گاه نیت احرام کن. پیامبر جدر مسجد ذاالحلیفه نماز خواند سپس بر شتر خویش به نام «قصواء» سوار شد تا این که مشرف بر بیابان شد و تا چشم کار می‌کرد در پیش خود سواران و پیادگان حاجی را دید و همچنین در طرف راست و چپ و پشت سر خود نیز چنین جمعیتی را مشاهده کرد. پیامبر جدر میان ما بود و همچنان قرآن بر وی نازل می‌شد و او تأویل و حقیقت آن را می‌دانست و هر عملی را انجام می‌داد ما نیز از او پیروی می‌کردیم که ندای توحید را سر داد و گفت: «لَبَّیْكَ اللهُمُّ لَبَّـیْكَ لَبَّـیْكَ لَا شَرِیكَ لَكَ لَبَّـیْكَ إنَّ الحَمْدَ وَالنَّعْمَةَ لَكَ وَالمُلكَ لَا شَرِیكَ لَكَ».

و مردم نیز ندای توحید و تهلیل را سر دادند که امروز نیز می‌گویند، و پیامبر جچیزی از آن را رد نکرد و به تلبیه گفتن مشغول گردید. جابر گفت: ما جز حج را نیت نمی‌کردیم و با عمره آشنا نبودیم تا این که با پیامبر جبه خانه کعبه آمدیم که رکن حجر الأسود را استلام کرد و سه بار با سرعت و هروله و چهار بار به صورت عادی عمل طواف را انجام داد سپس به مقام ابراهیم علیه السلام رفت و این آیه را خواند:

﴿وَٱتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ مُصَلّٗى[البقرة: ۱۲۵].

«در مقام ابراهیم نماز بخوانید».

که مقام ابراهیم را بین خود و بین خانه کعبه قرار داد. جعفر بن محمد گفت: پدرم روایت می‌کند که پیامبر جدو رکعت نماز در مقام ابراهیم خواند و بعد از قرائت فاتحه در رکعت اول ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١و در رکعت دوم ﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ ١را خواند. سپس بعد از نماز به رکن حجر الأسود برگشت و آن را استلام کرد و از دروزاه صفا بیرون رفت چون به صفا نزدیک شد چنین خواند:

﴿۞إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِۖ[البقرة: ۱۵۸].

«به راستی صفا و مروه از شعایر خدایند».

آغاز می‌‌کنم به چیزی که خداوند به آن آغاز کرده و از آن نام برده است پس، از صفا شروع کرد و از آن بالا رفت تا اینکه خانه کعبه را از آنجا دید و روی به قبله ایستاد و گفت: «لَا إلهَ إِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیكَ لَهُ لَهُ الْمُلْكُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ لَا إلهَ إلَّا اللَّهُ وَحدَهُ أَنْجَزَ وَعدَهُ وَنَصَرَ عَبدَهُ وَهَزَمَ الأَحزَابَ وَحدَهُ»سپس در این میان دعا کرد و سه بار این توحید و تکبیر و دعا را تکرار کرد. سپس از صفا فرود آمد تا به وسط وادی رسید و با شتاب رفت و ما نیز بالا رفتیم تا این که به مروه رسید و بر روی مروه همان اعمالی را انجام داد و اقوالی را گفت که در صفا کرده بود تا این که آخرین طوافش بر روی مروه پایان یافت و گفت: اگر آنچه را که الآن می‌دانم قبلا می‌دانستم حیوان قربانی را با خود نمی‌آوردم و احرام به عمره می‌بستم پس هر کس از شما با خود هدی ندارد از احرام بیرون آید و احرام خود را به عمره تبدیل کند و احرام را پایان دهد که همه مردم احرام خود را به پایان بردند و موی سر را کوتاه کردند، مگر پیامبر جو کسانی که با خود حیوان هدی آورده بودند. پس سراقه بن مالک برخاست و گفت: یا رسول الله! آیا فقط امسال این عمل را می‌توانیم انجام دهیم و به عمره احرام ببندیم یا هر سال و برای ابد می‌توانیم چنان کنیم؟

پیامبر جانگشتان دستان خود را در هم فرو برد و تشبیک اصابع کرد و گفت: از این به بعد عمره نیز در عمل حج داخل شد و دوباره چنین گفت: نه، برای همیشه چنین است برای همیشه چنین است. علی بن ابیطالب ساز یمن رسید و شتران قربانی پیامبر جرا با خود آورده بود و فاطمه لرا دید که از احرام بیرون آمده و لباس رنگی پوشیده و سرمه به چشمان کشیده که علی آن را بر وی نپسندید و گفت: چه کسی به تو گفته است که چنین کنی؟ فاطمه گفت: پدرم مرا چنین دستور داده است. بعدها علی در عراق نقل می‌کرد: سپس پیش پیامبر جرفتم که پیامبر را بر علیه فاطمه تحریک کنم که چنین کرده است و در ضمن از او فتوی طلب کنم و بگویم که: این عمل فاطمه را بر وی نپسندیدم و به وی خبر دهم که فاطمه گفت: پدرم چنین دستور داده است. پیامبر جگفت: او راست گفته است او راست گفته است. و تو ای علی وقتی که احرام بستی و حج را بر خود فرض کردی چه گفتی؟ گفت: گفتم خداوندا به آن احرام می‌بندم که رسول تو به آن احرام بسته است. پیامبر جگفت: من با خود هدی آورده ام پس تو نباید از احرام بیرون آیی، تمام حیواناتی که علی از یمن آورده بود و آنچه که پیامبر جاز مدینه با خود آورده بود جمعاً یکصد رأس بود، چون روز «یوم الترویة» هشتم ذی الحجه شد همگی به سوی منی روی آوردند و احرام به حج بستند. پیامبر جسوار شد پس نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و نماز صبح را در منی خواند، سپس اندکی توقف و مکث نمود تا این که خورشید طلوع کرد و دستور داد که خیمه‌ای مویین در «نمره» برای او برپا کنند، پس پیامبر جراه افتاد و قریش شک نداشتند در این که او در نزد «مشعرالحرام» درمزدله توقف می‌کند همان گونه که قریش در دوره جاهلیت چنین می‌کردند.

پیامبر جراه افتاد و از آنجا عبور کرد و توقف نکرد تا این که به «عرفه» رسید و دید که در «نمره» برای وی خیمه مویین زده‌اند. پس در آنجا فرود آمد تا این که خورشید به محل زوال رسید و زوال کرد، پس دستور داد که «قصواء» را برایش آماده کردند و به وسط دره و وادی آمد و برای مردم خطبه‌ای ایراد کرد، سپس بلال اذان گفت، که پیامبر جنماز ظهر را خواند سپس اقامه گفت و نماز عصر را نیز خواند، و در بین آن‌ها چیز دیگری نخواند. سپس پیامبر جسوار شد تا اینکه به «موقف» رسید و قصواء را به طرف سنگها رها ساخت و راه پیادگان را در جلو خود نهاد و روی به قبله قرار گرفت و همچنان توقف کرد و ایستاد تا این که خورشید غروب کرد و اندکی زردی خورشید به هنگام غروب قرص آن از میان رفت، و اسامه بن زید را پشت سر خود سوار کرد و شتر خود را روان ساخت و به راه افتاد آن قدر زمام و افسار قصواء را کشیده بود که سرش به جلو زینش خم خورد و با دست راست اشاره می‌کرد و می‌گفت: ای مردم آرامش را مراعات کنید! هرگاه به سر بالایی می‌رسید اندکی زمام و افسار شتر را آزاد و رها می‌کرد تا بالا رود تا اینکه به «مزدلفه» رسید و در آنجا نماز مغرب و عشاء را به یک اذان و دو اقامه خواند و در بین آن‌ها تسبیحاتی نگفت.

سپس بر پهلوی خوابید تا این که فجر طلوع کرد، سپس که بامداد آشکار شد با اذان و اقامه نماز صبح را خواند. سپس بر قصواء سوار شد تا این که به «مشعرالحرام» رسید و روی به قبله ایستاد و حمد و تکبیر و تهلیل و توحید به دعا گفت، و همچنان ایستاده بود تا این که به خوبی و به تمامی هوا روشن شد، سپس پیش از این که خورشید طلوع کند راه افتاد، و فضل پسر عباس را پشت سر خود سوار کرد که مردی بود با چهره سفیدو زیبا و موی نیکو (که پسر عمویش بود).

چون پیامبر جراه افتاد کجاوه‌های زنان از کنار پیامبر جمی‌گذشت، و فضل به زنان نگاه می‌کرد که پیامبر جدست خود را روی صورت فضل نهاد تا آن‌ها را نبیند که فضل صورت خود را به طرف دیگر غیر داد که نگاهشان کند و باز هم پیامبر جدست خود را روی صورت او نهاد تا نبیند که او باز هم چهره خود را تغییر می‌داد و نگاه می‌کرد تا این که به «بطن محسر» رسید که اندکی حرکت کرد سپس راه میانی و وسطی را پیش گرفت که از «جمره کبری» بیرون می‌آمد تا این که به جمره کبری رسید که نزد درخت بود، و هفت سنگ ریزه به سوی آن انداخت که با انداختن هر یک تکبیر می‌گفت و سنگها، سنگ ریزه‌هایی بودند که با انگشتان از وسط وادی پرتاب می‌شدند، سپس به سوی قربانگاه برگشت و با دست خود شصت و سه شتر قربانی را ذبح کرد، سپس به علی بن ابیطالب دستور داد که باقیمانده را نحر کند و او را در قربانی خود شریک نمود، سپس دستور داد که از هر شتر قربانی شده پاره‌ای گوشت بردارند که در دیگی گذاشتند و طبخ گردید و پیامبر جو علی از آن گوشتها و آبگوشتش خوردند و نوشیدند، سپس نزد فرزندان عبدالمطلب رفت که از آب زمزم به مردم می‌دادند و گفت: ای فرزندان عبدالمطلب از چاه زمزم برای مردم آب بکشید اگر خوف آن نبود که مردم بر این سقایت بر شما غلبه کنند من نیز با شما آب می‌کشیدم که سطلی از آب زمزم را به پیامبر جدادند و او از آن نوشید». (مسلم و ابوداود و ابن ماجه آن را تخریج کرده‌اند).