بیانیهاش در پیش روی پیامبر ص
طبرانی از ابودرداء سروایت نموده، که گفت: رسول خدا صبیانیه مختصری داد، هنگامی که از بیانیهاش فارغ گردید گفت: «ای ابوبکر برخیز، و بیانیه بده»، او از رسول خدا صبیانیه مختصرتری ارائه نمود، وقتی از بیانیهاش فارغ گردید، پیامبر صگفت: «ای عمر، برخیز و بیانیه بده»، وی برخاست و از رسول خدا صو ابوبکر بیانیه مختصرتری داد، هنگامی که از بیانیهاش فارغ شد، پیامبر صگفت: «ای فلان برخیز و بیانیه بده»، و به یافتن سخن نیکو و تحسین کلام پرداخت، رسول خدا صبرایش گفت: «خاموش شو، - یا بنشین - چون تکلف در صحبت از شیطان است، و فصاحت از سحر است»، و گفت: «ای ابن ام عبد [۱۸۰]برخیز و بیانیه بده»، آن گاه ابن ام عبد برخاست و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: ای مردم، خداوند ﻷپروردگار ماست، اسلام دین ماست، قرآن امام ماست، خانه کعبه قبله ماست و این نبی ماست - و با دستش بهسوی پیامبر صاشاره نمود -، ما به آنچه خداوند و رسولش برای ما پسند نمودهاند راضی هستیم، و آنچه را خداوند تعالی و پیامبرش برای ما ناپسند دیدهاند، بد میبینیم. پیامبر صگفت: «ابن ام عبد به حق رسید، ابن ام عبد به حق رسید و راست گفت، به آنچه خداوند تعالی برایم و برای امتم راضی شده، و به آنچه ابن ام عبد راضی گردیده، راضی هستم» [۱۸۱]. هیثمی (۲۹۰/۹) میگوید: رجال آن ثقهاند، مگر اینکه عبیداللَّه بن عثمان بن خثیم از ابودرداء نشنیده است. واللَّه اعلم.
و ابن عساکر این را از سعیدبن جبیر از ابودرداء به مثل آن روایت نموده، و در روایت وی آمده: «به آنچه خداوند به آن برایم و برای امتم راضی شده، و ابن ام عبد به آن راضی شده، راضی شدم، و آنچه را خداوند برایم و برای امتم بد دیده و ابن ام عبد بد دیده، بد میبینم». ابن عساکر میگوید: سعیدبن جبیر ابودرداء را درک ننموده است. و نزد وی همچنان از عمروبن حریث روایت است... حدیث را متذکر شده و در آن آمده: آن گاه رسول خدا صبرایش گفت: «صحبت کن»، وی در بخش اول صحبتش، بر خداوند ثناء و ستایش گفت: و بر رسول خدا صدرود فرستاد، و شهادت حق را بر زبان آورد و گفت: به خدا به عنوان پروردگار راضی شدیم و به اسلام به عنوان دین، و برای شما به آنچه راضی شدم، که خدا و رسولش برایتان راضی شدهاند. آن گاه رسول خدا صفرمود: «من به آنچه برایتان راضی شدم، که ابن ام عبد، به آن برایتان راضی شد». این چنین در المنتخب (۲۳۷/۵) آمده است.
[۱۸۰] کنیه ابن مسعود. [۱۸۱] ضعیف. طبرانی. هیثمی (۹/ ۲۹۰) می گوید: رجال آن همه ثقهاند جز اینکه عبیدالله بن عثمان بن خثیم از ابودرداء نشنیده است.