حیات صحابه – جلد ششم

فهرست کتاب

تسخیر دجله برای مسلمانان در فتح مدائن

تسخیر دجله برای مسلمانان در فتح مدائن

ابونعیم در الدلائل (ص ۲۰۸) از ابن رفیل روایت نموده، که گفت: هنگامی که سعد به بهر سیر پایین گردید - و این همان شهر نزدیک بود - کشتی‏ها را طلب نمود، تا مردم را به شهر دورتر دومی عبور بدهد. ولی چیزی نیافتند، و آنان را دریافت [۳۱۸]که همه کشتی‏ها را با خود برده‏اند، بنابراین آنان روزهایی از ماه صفر را در بهرسیر سپری نمودند، و مسلمانان از وی می‏خواستند که عبور نماید، ولی ترحم بر مسلمانان وی را از عبور باز می‏داشت، تا این که چند تن از مردان کفار نزدش آمدند، و او را بر گذرگاهی دلالت کردند که به مرکز دره بیرون می‏شد. ولی وی ابا ورزید و در آن کار تردد نمود، در همین اثناء طغیان و افزایش آب فرای‌شان گرفت. وی در خواب دید، که اسبان مسلمانان به آن وارد شده و از آن عبور نموده‏اند، و از طغیان آب مسئله بزرگی پیش آمده بود. بنابراین وی با اتکاء به تأویل خوابش تصمیم عبور را گرفت. آن گاه سعد مردم را جمع نمود، و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: دشمن‌تان از شما به این بحر پناه برده است، و شما به آنان رسیده نمی‏توانید، و آنان هر وقتی بخواهند به شما رسیده می‏توانند، و با شما در کشتی‏هایشان می‏جنگند، و در عقب شما هم چیزی نیست، که از آن بترسید، تا از عقب بر شما حمله آور نشود، و من به عبور این بحر به‌سوی ایشان تصمیم گرفته‏ام. آنان همه‌شان گفتند: خداوند کار ما و تو را به رشد و هدایت رهنمون گردانید، این عمل را انجام بده. آن گاه سعد مردم را برای عبور فراخواند و گفت: کی شروع می‏کند، و دهانه گذر را حمایت می‏نماید، تا مردم به وی بپیوندند، و دشمن از بیرون شدن بازشان ندارد؟ آن گاه عاصم بن عمرو برایش بیرون گردید، و بعد از وی شش صد تن از شجاعان بیرون گردیدند، و سعد عاصم را بر آنان امیر مقرر نمود. بعد عاصم با ایشان حرکت نمود، تا این که بر کناره دجله ایستاد و بعد از آن گفت: کی با من بیرون می‏شود، تا دهانه آن سوی گذر را از دشمن‌تان حمایت و حراست کنیم؟ شصت تن از آنان برایش بیرون گردیدند، وی آنان را به دو گروه تقسیم نمود: به اسبان ماده و نر، تا برای شناوری اسبان در آب ساده‏تر و تیزتر باشد. بعد ایشان وارد دجله گردیدند. و هنگامی که سعد عاصم را بر دهانه آن سوی گذر دید، که آن را در حمایت و پوشش خود دارد، برای مردم اجازه ورود را صادر نمود و گفت: بگویید: «نستعين بالله ونتوكل عليه، وَحَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ، وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إلَّا بِاَللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ»، ترجمه: «از خدا کمک می‏طلبیم، و بر وی توکل می‏کنیم، و خدا برای ما کافی است و نیک کارساز است، یارای برگشت از گناه و توانایی انجام عمل نیک جز به توفیق خداوند عالی مرتبت و بزرگ میسر نیست»، اکثریت ارتش به یکدیگر پیوستند، و در عمق و ژرفای دجله به راه افتادند، در حالی که دجله موج می‏زد و سیاه بود. مردم در اثنای رفتن‌شان در میان آب با یکدیگر حرف می‏زدند، و به یکدیگر نزدیک بودند، چنانکه در مسیرشان در زمین با هم صحبت می‏کنند، و آن گاه اهل فارس را به امری ناگهانی مواجه ساختند، که در خاطره‏هایشان هم عبور نمی‏کرد، و آنان را شکست دادند، و وادارشان نمودند که به شتاب و عجله مال‏هایشان را حمل نمایند، و مسلمانان در صفر سال شانزدهم به آن وارد گردیدند، و به هر آنچه در خانه‏های کسری از سه میلیارد باقی مانده بود، و بر آنچه شیرویه و کسانی که بعد از وی فراهم آورده بودند دست یافتند. طبری این را در تاریخش (۱۱۹/۳) از سیف با زیادت‌هایی روایت نموده، و در البدایه (۶۴/۷) آن را به طولش متذکر گردیده است.

و ابونعیم این را در الدلائل (ص ۲۰۹) از ابوبکر بن حفص بن عمر روایت نموده، که گفت: کسی که در پهلوی سعد در آب حرکت می‏نمود، سلمان فارسی ببود، اسبان با آنان شنا نمودند، و سعد می‏گفت: «وَحَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ». ترجمه: «خداوند برای ما کافی است، و او نیک کارساز است» به خدا سوگند، خداوند دوستش را نصرت خواهد داد، و دینش را غالب خواهد گردانید، و دشمنش را شکست خواهد داد، به شرطی که در ارتش ظلمی نباشد یا گناهانی نباشد که بر نیکی‏ها غالب آید. سلمان برایش گفت: اسلام جدید است، به خدا سوگند، بحرها برای‌شان مسخر گردیده است، چنانکه خشکی برای‌شان مسخر گردیده است. سوگند به ذاتی که جان سلمان در دست اوست، اینان از دجله گروه گروه بیرون می‏شوند، چنانکه گروه گروه در آن وارد شده‏اند و روی آب را فرا گرفتند، حتی که آب از دو کناره دجله دیده نمی‏شد، و آن قدر با هم حرف می‏زدند، که اگر در خشکی می‏بودند آن قدر صحبت نمی‏کردند، و از آب، چنانکه سلمان گفته بود، بیرون گردیدند، و چیزی را گم ننمودند و هیچکسی از ایشان غرق نگردید. این را ابن جریر طبری در تاریخش (۱۲۱/۳) از ابوبکر بن حفص به مانند آن، و با زیادتی در اولش روایت نموده است.

و ابونعیم در الدلائل (ص ۲۰۹) از ابوعثمان نهدی سروایت نموده که: آنان همه‌شان سلامت باقی ماندند، مگر مردی از بارق که غرقده گفته می‏شد، وی از اسب سرخ رنگش افتاد، و گویی من به‌سوی همان اسب نگاه می‏کنم که موی‏های گردنش در حالی که برهنه است تکان می‏خورد و حرکت می‏نماید، و غریق در میان آب دور می‏خورد، آن گاه قعقاع بن عمرو لجام اسبش را به‌سوی وی گردانید، و او را با دستش گرفت و کشاند تا اینکه عبور کرد. می‏گوید: و چیزی از آنان در آب نرفت، مگر جامی که بندش کهنه بود و قطع گردید، و آب بردش، مردی که با صاحب جام شنا می‏نمود با طعنه برایش گفت: تقدیرش رسید، و پرید و رفت. صاحب جام گفت: به خدا سوگند، من بر همان حالت اول هستم، و خداوند چنان نیست که از میان ارتش جام مرا از نزدم بگیرد، بعد هنگامی که عبور کردند، یکی از مردانی که دهانه گذر را حمایت می‏نمود، ناگهان جامی را دید که بادها و امواج حرکتش داده و به کناره دریا افتاده است، وی آن را با نیزه‏اش گرفت و در میان ارتش آمده نشانش می‏داد تا صاحبش پیدا گردد، و به این صورت صاحبش آن را دوباره به دست آورد. ابن جریر این را در تاریخش (۱۲۲/۳) از ابوعثمان و غیر وی به مثل آن روایت کرده است.

و ابن جریر در تاریخش (۱۲۲/۳) از عمیر صائدی روایت نموده، که گفت: هنگامی که سعد دستور ورود به دجله را برای مردم صادر نمود، به هم نزدیک شدند [۳۱۹]و سلمان همراه سعد ببود، و در آب در پهلویش می‏رفت، سعد گفت:

﴿ذَٰلِكَ تَقۡدِيرُ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡعَلِيمِ[یس: ۳۸].

ترجمه: «این تقدیر ذات غالب و داناست».

و آب بر آنان بلند میگردید و طغیان می‏نمود، ولی اسب بر پاهایش ایستاد می‏ماند و وقتی خسته و مانده می‏شد، تپه‏ای برایش نمودار می‏گردید، و بر آن راحت می‏گرفت، گویی که وی بر زمین باشد، و امری در مدائن شگفت انگیزتر از این نبود، و آن روز روز آب بود، و برایش روز تپه‏ها گفته می‏شد. و ابونعیم در الدلائل (ص ۲۰۹) از عمیر صائدی مثل این را روایت کرده است، مگر این که در روایت وی آمده: و در مدائن امری عجیب‏تر و شگفت انگیزتر از آن نبود، و به همین سبب روز تپه‏ها گفته می‏شد، هر کسی مانده می‏شد، تپه‏ای برایش می‏برآمد و بر آن راحت می‏گرفت.

و ابن جریر در تاریخش (۱۲۳/۳) از قیس بن ابی حازم روایت نموده، که گفت: در حالی وارد دجله شدیم که پر از آب بود، و هنگامی که به نقطه پر آب آن رسیدیم، سوارکار ایستاده بود، و آب به کمربندش نمی‏رسید. و ابونعیم در الدلائل (ص۲۱۰) از قیس مانند این را روایت کرده است.

و ابن ابی حاتم از حبیب بن صهبان روایت نموده، که گفت: مردی از مسلمانان - وی حجربن عدی بود - گفت: چه شما را باز می‏دارد، که به‌سوی این دشمنان عبور نمایید؟ همین بحر؟ - یعنی دجله -،

﴿وَمَا كَانَ لِنَفۡسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِ كِتَٰبٗا مُّؤَجَّلٗا[آل عمران: ۱۴۵].

ترجمه: «هر نفسی به اجازه خدا می‏میرد، و آن هم در یک وقت معین، که نوشته شده است».

و بعد از آن اسبش را داخل دجله نمود، هنگامی که وارد گردید، مردم همه داخل شدند. وقتی دشمن دیدشان، گفتند: دیوها آمدند، بعد فرار نمودند. این چنین در تفسیر ابن کثیر (۴۱۰/۱) آمده است. و نزد ابونعیم در الدلائل (ص۲۱۰) از حبیب بن صهبان ابومالک روایت است که گفت: هنگامی که مسلمانان در روز مدائن از دجله عبور نمودند و اهل فارس دیدند که آنان عبور می‏کنند، به فارسی می‏گفتند: دیوها آمد، و برای یکدیگر خود گفتند: شما به خدا سوگند، همراه انسان نمی‏جنگید، بلکه با جن می‏جنگید، و شکست خوردند. ابن جریر در تاریخش (۱۲۳/۳) از حبیب مانند این را روایت کرده است. و بیهقی این را از اعمش از بعضی یارانش، چنانکه در البدایه (۱۵۵/۶) آمده، روایت کرده، وی می‏گوید: به دجله در حالی رسیدیم که آب زیاد بود، و عجم‏ها در پشت آن قرار داشتند. آن گاه مردی از مسلمانان گفت: به نام خدا، و با اسبش داخل گردید، و بر آب بلند شد، آن گاه مردم گفتند: به نام خدا، و وارد گردیدند، و بر آب بلند شدند. در این اثناء عجم‏ها به‌سوی‌شان نگاه نمودند، و گفتند: دیوها، دیوها، و باز به جهت و طرف خویش فرار کردند.

[۳۱۸] یعنی فارس را. م. [۳۱۹] یعنی دو تن دو تن با هم یکجای به شنا پرداختند.